به روی دوش شک بردم به گوری نعش باور را
اذان دادند اما من چگونه خم کنم سر را
منم آرامش ماقبل طوفان و دلم خون است
بگو که با خداها هم بیندازند لنگر را
پسر که ناخلف شد از پدر نفرین می بیند
تو هم ای پیر خواهید دید نفرین پیمبر را
تمام چوب ها محکوم هیزم بوده و هستند
و خواهی دید روزی زیر دیگی دود منبر را
پس از مرگم به روی دست دنیا باد خواهم کرد
که دیده روی دوش مومنان تابوت کافر را؟
همیشه در مصاف عشق و مذهب عشق پیروز است
به عشق ساره بیرون کرد ابراهیم هاجر را