وقتی بعد از یک هفته جسد مهردخت را در باغ پدربزرگش پیدا کردند انواع و اقسام شایعات دور و بر تنها نوه ی حاج حسام الدین به راه افتاد. می گفتند: «دخترک خودش را کشته.» کسانی می گفتند: «همان طور که کنار تخت پدربزرگش زانو زده، دست هایش محکم لبه ی تخت را گرفته بوده. مثل این که چیزی را چسبیده باشد مرده.» برخی می گفتند: «دخترک روح پدربزرگش را دیده، درجا سکته کرده و مرده.» بعضی دیگر می گفتند: « حتی جای دست های بزرگ یک مرد دور گردن بیچاره مانده است ، منتها چون چند روزی از مرگش گذشته همه چیزش به هم ریخته ."