نماز ظهر شده بود، یکی از بچه ها داخل کانال شروع کرد به اذان گفتن. اکثر بچه ها داخل کانال نشسته نمازشان را آغاز کردند. خودم هم همانجا که نشسته بودم مشغول نماز خواندن شدم؛ ناصر از کانال رفت بیرون. جانماز جیبی اش را درآورد و روی زمین گذاشت...