صبح یک روز آفتابی زیبا، قطره ی کوچک مشغول بازی و آب تنی بود. او همراه با دوستانش روی دریای آبی بزرگ شنا می کرد و از این سو به آن سو می رفت. کمی که گذشت گرمش شد و احساس کرد سبک شده است.
کمی بعدتر احساس کرد که دارد از سطح دریا بلند می شود و بالا می رود. دست دوستانش را گرفت تا بالا نرود ولی آنها هم همراه او به پرواز در آمدند. بعضی ها می ترسیدند و بعضی هایشان خوشحال بودند. آنقدر بالا رفتند تا دریا برایشان کوچک شد. قطرهای کوچک و دوستانش سردشان شده بود. همانطور که دست هم را گرفته بودند به هم چسبیدند تا گرم شوند. قطره ی کوچک همراه با دوستانش به پرواز در آمدند و از دریا دور شدند. آنها تبدیل به یک ابر زیبا شده بودند.