در باز شد و آن طرف حس ناگهان
حاضر شدی اگرچه نمیکردم این گمان
خیلی خوش آمدی قدم رنجه کردهای
آرام زیر گریه زدی که حبیب جان!
از آن شبی که روح تو رفته است از تنم
دارم چقدر بعد تو باشعر داستان
دلتنگ شعر های تو بودم بیا نفس لطفا کمی برای دل من غزل بخوان در بین دختران محل چیز دیگری با این غزل نمی شوم امروز میهمان؟ بی شک عزیز بین همه چیز دیگری گل از گلت شکفت و من از شوق همچنان خواندم : مرا بفهم که عمریست خسته ام نیش و کنایه میزنی ای شاعر جوان؟!