فیلوفیله مشغول بازی کردن بود که یکهو چیز مهمی به خاطرش آمد. چیزی که مامان فیل و بابافیل پاک یادشان رفته بود. تا اینکه مامان فیل یکی یکی ناخن هایش را شمرد و فریاد کشید: «بله، بله، امروز “تولد فیلو فیله“ است.» برای همین همه تندی دست به کار شدند. بابافیل رفت تا کلی خرید کند. مامان فیل هم دوید این طرف و آن طرف و شروع کرد به دعوت کردن مهمان ها. فیلوفیله عاشق کیک توت فرنگی و بادکنک های صورتی بود. اما مامان فیل دوست داشت برایش کیک قهوه درست کند و بابافیل یک عالمه بادکنک آبی گرفته بود؛ انگار هیچ کس اصلا به فیلوفیله توجه نمی کند! تازه وسط همین اتفاقات بود که فیلوفیله خرابکاری کرد و مجسمه ی یادگاری مادر بزرگش را شکست. وااای… اشکالی ندارد. اشکالی ندارد. اصلا شاید ورود اولین مهمان همه چیز را درست کند، اما…