مجموعه آب خوانی / در چای سودان رد تراکتور و لودر روی کوه ها نامنظم هاشور زده بود . خود جاده می گفت کسی اینجا نیامده است . آن مردی که از چای سودان تماس گرفت گفت : وایسید سر جاده می آم می برمتون. می دانست این جاده جوری نیست که کسی با پای خودش بیایدو در طول مسیر , جسته گریخته , گیاهانی توی بیابان روییده بودند .
گیاهانی که مثل آدم ها پوست کلفت شده بودند.دوطرف جاده گندم زاری ناکام بود.اگر باران می بارید , شاید گندم دیم می رویید. شبیه زندگی در خود روستا که در آن همه چیز به تصادف و تقدیر وابسته شده بود و اگر کسی آبی بیاورد , اگر تراکتور کار کند ... یک جور تردید طولانی و لحظه به لحظه که بهدش معلوم نیست . ظهر تاسوعای 1441 و هفتم شهریور 1399 بود آن روز
کتاب خشمآبه