«سالی» و «پیتر» برای خرید هدیه تولد مادر به فروشگاهی رفتند. آن مغازه شگفت انگیز بود. در همه جعبه ها چیزهای عجیب و غریب و خیالی نگهداری میشد. چیزهای عجیب و غریب گاهی از جعبه ها بیرون می آمدند و خیال فرار داشتند. به همین دلیل، صاحب مغازه، در را قفل کرد و کلید آن را در جیبش گذاشت. سالی و پیتر وحشت زده آرزو کردند که زودتر از آنجا بیرون بروند که ناگهان صندلی زیر آنها دو بال قرمز در آورد و آنها را از پنجره باز به خانه برگرداند. سالی و پیتر روز بعد سوار صندلی شدند و صندلی آنها را به مکانهای عجیب و غریبی مثل قلعه غول، سرزمین رویاها، جزیره ناپدید شونده و... برد، جایی که پیتر و سالی ماجراهای جالبی را تجربه کردند.
کتاب صندلی سحرآمیز