نگاهم تو فضای سرخ و دود گرفته کافه چرخید. در باز شد و اکیپ نوجوون جدیدی وارد شدن. رو به سام گفتم: «می ترسم همه طعمه باشن!»نگاهم کرد و خواست جوابم رو بده که دختری از اون اکیپ با ذوق گفت: «وای همون فرشته! همون که من فیلمش رو گرفته بودم!»چشم های سام سریع رفت روی اون دختر و لب زد: «لو رفتیم!»