اگر برخلاف تمام امید و آرزوهایمان، ما از میرایی راه فراری نداشته باشیم، آیا میرایی زیبایی و شکوه خاص خودش را ندارد؟ با وجود این که ما در برابر زودگذری زندگی خود تقلا می کنیم و شاکی می شویم، آیا ممکن است در این زودگذری چیزی شکوهمند بیابیم؟ آیا ممکن است ارزش و بهایی که برای وجود قائل هستیم در همین موقتی بودن آن داشته باشد؟ و من به سرئوس شب فکر می کنم، گیاهی که بیشتر ایام سال شبیه علفی زمخت است اما یک شب در تابستان گل هایش باز می شود و گلبرگ های سفید ابریشمی خود را را نشان می دهند که پرچمی زرد رنگ و قیطانی را احاطه کرده اند و یک گل کامل دیگر، مثل شقایق دریایی کوچکی، درون گل بیرونی جای گرفته است. صبح می شود گل پژمرده شده است، تنها یک شب در سال، به همان شکنندگی و زودگذری زندگی در کائنات.