دو برادر، محکم روی ستون سیاه سقوط کردند. سینا که مهر زمان به گردنش آویزان بود، به برادرش نگاه کرد و گفت: سپهر، اگر حدسم درست باشد کارمان ساخته است! چه طور؟ دوباره می خواهند ما را در آتش بیندازند؟!... سینا، باستان شناس جوان، به دنبال پیدا کردن آثار تاریخی، همراه برادرش، سپهر وارد معبدی قدیمی شده و از هیمن جاست که سفر تاریخی و هیجان انگیزشان به گذشته آغاز می شود...