پیرمرد سرش را انداخته بود پایین. خجالت می کشید و معذرت خواهی می کرد. امام با لبخند دلداریش می دادند. رفته بود حمام, امام را نشناخته بود. کمک خواسته بود, امام هم پشتش را حسابی لیف کشیده بودند.