محمدعلی میقانی

محمدعلی میقانی

من محمدعلی، در سال 68 در یک خانواده معمولی، چه مالی و چه مذهبی، به دنیا آمدم. خانواده‌ام با اینکه به ادبیات علاقه داشتند، یعنی پدرم شعر گهگاهی می‌گفت، اما از اینکه من چنین راهی را بروم، ناراحت بودند و جلویم را می‌‌گرفتند؛ حتی یک نمایش عروسکی در پنجم ابتدایی روی صحنه بردم که زیاد عاقبت خوبی نداشت. نویسنده و سازنده عروسک‌ها و... خودم بودم. می‌توانید حدس بزنید که خودم صحنه را ترکاندم، با پا زدم سیم میکروفن از دست دوستم افتاد و بلوایی شد بالاخره. در نهایت وقتی دایی‌ام را که دو سالی از من بزرگ‌تر بود و کتاب «هری پاتر و جام آتش» را داشت به کتابخانه پس می‌داد، گیر انداختم، جذبش شدم. تا مدت‌ها دایی‌ام از خودش ناراحت بود، فکر می‌کنم پدرم چیزی به او گفته بود. خلاصه در مدت دبیرستان دو داستان کوتاه نوشتم، حدوداً ۱۰۰صفحه‌ای که معمولاً چون کسی هم برای حمایت نیست، ماند تا خودم بزرگ‌تر شدم که برای چاپ‌شان اقدام کنم که البته مجوز نگرفت. تمام این سال‌ها زیاد نوشتم اما روی هیچ‌کدام مثل داستان حصار وقت نگذاشتم، سال ۸۸ که سرباز بودم این جلد اول را تمام کردم، آن موقع داستان می‌شد برای صد سال آینده.

کتاب های محمدعلی میقانی

حصار