کتاب «پرتقال کوکی»: خشونت، موسیقی، و اراده آزاد



بخش های آغازین کتاب «پرتقال کوکی»، پس از گذشت چندین دهه، همچنان تصویری شوکه‌کننده به حساب می آید.

به نظر می رسد کار نوشتن رمان به صورت روزانه، از هیچ چیزی تشکیل نشده است به جز تصمیم‌گیری های گوناگون. آیا این پاراگراف باید در این قسمت باشد؟ آیا این بخش از توصیفات را می توان در دیالوگ ها پراکنده کرد؟ در چه زمانی این اطلاعات باید به مخاطبین منتقل شود؟ آیا باید از صفت و قیدی متفاوت در این جمله استفاده شود؟ و غیره و غیره.

البته واضح است که این تصمیمات، جزئی هستند و کمابیش توسط ذهن خودآگاه مورد تجزیه و تحلیل قرار می گیرند. تمام تصمیمات مهم، در طرف مقابل، حتی قبل از نشستن نویسنده پشت میز تحریرش، اتخاذ شده‌اند و در یک یا چند لحظه در موردشان تصمیم‌گیری نمی شود. تصمیم های مهم و اصلی در ذات و سرشتِ ایده‌ی نخست قرار دارند—در همان احساس یا ندایی که به نویسنده می گوید رمانی هست که می توانی آن را بنویسی. به شکلی کاملا اسرارآمیز، این ذهن ناخودآگاه است که کار اصلی را در این فرآیند انجام می دهد. کسی نمی داند این اتفاق چگونه رقم می خورد.

 

 

زمانی که «آنتونی بِرجِس» در سال 1960 تصمیم گرفت رمان «پرتقال کوکی» را بنویسد، می توانیم مطمئن باشیم که می دانست چه چیزی در انتظارش است. او می دانست داستانش در آینده‌ای نزدیک رقم خواهد خورد و در مسیر استانداردِ داستان های «علمی تخیلی» حرکت خواهد کرد. «برجس» می دانست «ضدقهرمانِ» بی‌رحمش، «الکس»، داستان را روایت خواهد کرد و این کار را با گویشی خاص انجام خواهد داد که تا پیش از این مورد استفاده قرار نگرفته بود. او می دانست که داستانش قرار است با مفهوم «خیر» و «شر» در ارتباط باشد، و البته با «اراده آزاد». «برجس» همچنین می دانست «الکس»، علاقه‌ای کاملا غیرمنتظره خواهد داشت: عشقی عمیق به موسیقی کلاسیک.

 

چکمه یا کفش یا ناخن‌تون یه جورایی شما رو هیپنوتیزم می کرد، گردنتون راست می شد و طوری می لرزیدید که انگار گربه‌اید. این قدر می لرزیدید که دیگه چیزی باقی نمی موند. اسم و بدن و هویت‌تون رو از دست می دادید و اصلا براتون مهم نبود. این قدر صبر می کردید که ناخن‌تون زرد می شد، بعد زردتر و زردتر. بعد نور رو به شکل ذرات اتم می دیدید و چکمه و ناخن، یا گرد و خاکِ روی پاچه‌ی شلوارتون به یه مکان خیلی خیلی خیلی بزرگ تبدیل می شد؛ بزرگتر از کل دنیا، و وقتی همه‌ی اینا تموم می شد، شما رو به خدا معرفی می کردند.—از کتاب «پرتقال کوکی» اثر «آنتونی برجس»

 


 

 

 

وقتی پس از گذشت بیش از نیم قرن، دوباره به سراغ سوسیوپاتِ جوان این داستان می رویم (شخصیتی که در فیلم اقتباسیِ تحسین شده از این اثر به کارگردانی «استنلی کوبریک»، به شکلی درخشان توسط «ملکوم مک داول» به تصویر کشیده شد)، نبوغِ «برجس» در اتخاذ این تصمیم ها را بهتر درک می کنیم. «الکس» به مددکار اجتماعی‌اش که با عجله خود را به زندان رسانده است، می گوید: «کار من نبود، برادر، قربان. حرفم را به گوش‌شان برسان، قربان، چون من این‌قدر بد نیستم.» اما «الکس» می تواند تا این اندازه بد باشد، و خودش هم این را می داند. بخش های آغازین کتاب «پرتقال کوکی»، پس از گذشت چندین دهه، همچنان تصویری شوکه‌کننده به حساب می آید: جنایت و سنگدلی با لبخندی اهمرینی.

شبی در شهر، «الکس» و همدستان او در جنایت، جلوی یک مدیر مدرسه را می گیرند، کتاب هایش را پاره می کنند، لباس هایش را درمی آورند و دندان های مصنوعی‌اش را می شکنند؛ آن ها سپس از یک مغازه‌دار و همسرش دزدی می کنند و آن دو را کتک می زنند؛ بعد سراغ کتک زدن یک بی‌خانمانِ مست می روند؛ با یکی از گروه های رقیب زد و خورد می کنند؛ سپس ماشینی را می دزدند، به یک زوج حمله می کنند، به زور وارد خانه‌ای می شوند و متن های کاریِ صاحب خانه را از بین می برند و به همسرش تجاوز می کنند. تمام این اتفاقات فقط در بیست صفحه‌ی نخست داستان رقم می خورد. 

خشونت اما در بخش دوم رمان، خاستگاهی متفاوت پیدا می کند: خشونتی «پاکیزه»، متمرکز و هدفمند از طرف نهاد قدرت. «الکس» که اصلاح‌ناپذیر به نظر می رسد، پس از گذراندن دو سال از دوران محکومیت خود، برای حضور در دوره‌ای فشرده از «درمان تأدیبی» انتخاب می شود که گونه‌ای از «بیزاری‌درمانی» است. هر صبح به «الکس»، یک داروی تهوع‌آور قوی تزریق می شود و او را روی صندلی چرخ‌دار به اتاقی می برند که در آن، سرش را محکم می بندند و چشمانش را باز نگه می دارند. 

 

بعد حالم دیگه خیلی بد شده بود و مجبور شدن یه کاسه بیارن که شکل قلوه بود. دکتر «برادسکی» با لحنی که انگار داره به یه چیز جالب فکر می کنه، گفت: «موسیقی. پس تو به موسیقی علاقه داری. من خودم راجع بهش چیزی نمی دونم. تنها چیزی که می دونم اینه که محرک احساسیِ مفیدیه. بسیار خوب، بسیار خوب. برانوم، تو چی فکر می کنی؟» دکتر برانوم گفت: «کاریش نمیشه کرد. همون‌طور که شاعر زندانی گفت، هر مردی اون چیزی رو می کشه که عاشقشه.»—از کتاب «پرتقال کوکی» اثر «آنتونی برجس»

 

 

«الکس» سپس مجبور است تصاویری آشنا از دعوا، قطع عضو، شکنجه های ژاپنی، تیراندازی، و اجساد عریان را تماشا کند. موسیقی متنِ یکی از این کلیپ ها، سمفونی شماره‌ی پنج «بتهوون» است. «الکس» از حالا به بعد، نه فقط در زمان فکر کردن به خشونت، بلکه هر بار که آثار «بتهوون» یا سایر استادان موسیقی را می شنود، احساس حالت تهوع شدید خواهد داشت. روح او مانند غده‌ای سرطانی، با جراحی از جسمش بیرون کشیده شده است.

کتاب «پرتقال کوکی» با دو پایانِ متفاوت به چاپ رسید. نسخه‌ی آمریکایی داستان (نسخه‌ای که توسط «کوبریک» برای ساخت فیلم مورد استفاده قرار گرفت)، فصل نهایی کتاب را حذف، و نسخه‌ی «تاریکِ» پایان‌بندی را ارائه می کند. اما در نسخه‌ی اصلی، «الکس» به نوعی «رستگاری» دست می یابد. در این نسخه از مخاطبین خواسته می شود که رقم خوردن تغییرات گسترده در «الکس» را بپذیرند—آن هم در هجده سالگی این شخصیت.

شاید ارائه‌ی این پایانِ خوش توسط «برجس»، نشان‌دهنده‌ی این موضوع باشد که او جایی در طول خلق کتاب، از آشوب و انرژی مخرب داستان به ستوه آمد و تصمیم گرفت رمانش را به نوعی به یک «درمان تأدیبی» بفرستد. اما خود «برجس» نیز می دانست که اشکالی در کار است. او در این مورد بیان می کند: «این داستان، بیش از اندازه اخلاقی است. وظیفه‌ی رمان‌نویس، موعظه کردن نیست، نشان دادن است.» اما باید به این نکته نیز توجه داشته باشیم که داستان «پرتقال کوکی»، در ذات، یک «کمدی سیاه» است. کمدی وقتی با مفهوم «شر» مواجه می شود، نیازی به تنبیه یا اصلاح احساس نمی کند بلکه با شوخی های گهگاه تلخ واکنش نشان می دهد. 

 

ولی واقعا روز افتضاحی رو سپری کرده بودم. دکتر برادسکی گفت: «حالا می خوام بدونم فکر می کنی این کار چجوری انجام می شه؟ بهم بگو، فکر می کنی داریم چه بلایی سرت میاریم؟» گفتم: «دارید یه کاری می کنید ناخوش بشم. وقتی به اون فیلم های سرشار از کثافت و انحرافتون نگاه می کنم، ناخوش میشم. ولی واقعا کار فیلم ها نیست. اما احساس می کنم اگه نشون‌شون ندید، دیگه احساس ناخوشی نمی کنم.» دکتر برادسکی گفت: «بسیار خوب. این شرطی کردنه؛ قدیمی‌ترین متد آموزشی در دنیا.»—از کتاب «پرتقال کوکی» اثر «آنتونی برجس»

 

 

«برجس» در کتابی در مورد «جیمز جویس» که در سال 1973 به چاپ رسید، میان دو گروه که خودش آن ها را «رمان‌نویس نوع A» و «رمان‌نویس نوع B» نام گذاشته است، تمایزی تفکربرانگیز قائل می شود: «رمان‌نویس نوع A» به پیرنگ، کاراکتر و بینش روانشناختی علاقه‌مند است، در حالی که «رمان‌نویس نوع B»، بیش از هر چیز، به بازی با کلمات علاقه دارد. به عقیده‌ی «برجس»، مشهورترین «رمان نوع B»، کتاب «شب‌زنده‌داریِ فینِگِن ها» اثر «جیمز جویس» است که «ولادیمیر ناباکوف» آن را «کتابی مثل یک پودینگ سرد، مثل خرناسی مدام از اتاق کناری» توصیف کرده است. 

«رمان نوع B» به عنوان یک ژانر، اکنون کاملا به حاشیه رانده شده است و کتاب «پرتقال کوکی» احتمالا تنها بازمانده‌ی قدیمی آن باشد—رمانی که همچنان می توان از سراسر بخش های آن لذت برد. به همین خاطر، «آنتونی برجس» آن‌گونه که در مورد خودش گفته است، «یک رمان‌نویس نوع B کم‌اهمیت» نیست، بلکه یکی از رمان‌نویسان بزرگ بریتانیا در دهه های اخیر است.