کتاب «جزء از کل»: پیاده روی در بلوار رویاهای فروپاشیده



این «داستان زندگیِ» پرحادثه، پراحساس، طنزآمیز و حدودا هفتصد صفحه ای، به وضوح نشان می دهد که نویسنده برای خلق آن، به تفکر و خودکاوی عمیق و بلندمدتی نیاز داشته است.

تعجب برانگیز نیست که «استیو تولتز»، اولین رمان خود یعنی کتاب «جزء از کل» را در سنی نسبتا بالا—36 سالگی—در مقایسه با سایر نویسندگان نوپا به انتشار رسانده است. این «داستان زندگیِ» پرحادثه، پراحساس، طنزآمیز و حدودا هفتصد صفحه ای، به وضوح نشان می دهد که نویسنده برای خلق آن، به تفکر و خودکاوی عمیق و بلندمدتی نیاز داشته است. علاوه بر این، کتاب «جزء از کل» خود را کاملا از اغلب آثارِ اول نویسندگان متمایز می کند چرا که به شکلی شگفت انگیز، از ماهیت خود و چیزی که باید باشد، مطمئن است.

البته این یک تناقض به نظر می رسد، به این خاطر که «بحران هویت» راوی داستان، «جسپر دین» در مرکز توجه است. اولین بار، جسپر را در زندانی در استرالیا می بینیم. او می خواهد توضیح دهد که چگونه، و یا دقیق تر، چرا، سر از آنجا درآورده است. به این صورت، بیرون ریزی ذهنی‌ای آغاز می گردد که جسپر طی آن، غرق در افکار خود درباره ی رابطه ای می شود که او را نابود کرد: رابطه با پدر فقیدش، مارتین، که مردی بی قرار، پارانوید و ضداجتماع بود و به فلسفه علاقه داشت. مارتین در حالی از دنیا رفت که اطرافیانش از او متنفر بودند. 

عشق بدترین خبرچین است چون به شما القا می کند که ابدی و پابرجاست—تصور پایان زندگی تان راحت تر از تصور پایان عشق است؛ و از آن جایی که عشق بدون صمیمیت هیچ است و صمیمیت بدون شریک شدن هیچ است و شریک شدن بدون صداقت هیچ است، باید تمام رازها را برملا کنید چون بی صداقتی در صمیمیت، همه چیز را زیر سؤال می برد و به تدریج عشق باارزش شما را مسموم می کند.

 

در این رمان اپیزودیک، طرح داستانی واحدی وجود ندارد. روایت جسپر آنقدر سرشار و متراکم جلوه می کند که به نظر می رسد در حال بلعیدن خود از درون است. در دوران کودکی مارتین دین، احساس برتر بودن از دیگران در او شکل می گیرد و این شخصیت همچنین، شاهد این است که برادر کوچکترش، تری، تبهکاری را به عنوان حرفه ی خود برمی گزیند. وقتی تری در یک نبرد مسلحانه ی بزرگ جانش را از دست می دهد، مارتین به پاریس سفر می کند و درگیر کارهایی زیرزمینی و غیرقانونی می شود که مرگ مادر جسپر را به همراه می آورد. اندکی بعد، پدر و پسر به استرالیا بازمی گردند و در هزارتویی پنهان می شوند که خودشان ساخته اند.

تولتز بر بستر این پیشینه ی جذاب و پرماجرا، نظرات بی پایان و غیرمتعارف مارتین و جسپر را درباره ی تقریبا همه چیز، از سیاست و ورزش و دوران کودکی گرفته تا رسانه ها و سرگرمی ها، به تصویر می کشد. اما نثر رک، گزنده و بامزه ی تولتز، همچنان قادر است که نوعی تاریک از زیبایی شاعرانه را به رخ بکشد: «نقابش، بافته ای بود از رشته هایی گسسته شده از تمام بخش های زیبایش.»

استیو تولتز، داستان خود را پر کرده از پیچ و خم های متوالی، و اتفاقات بی وقفه و نفسگیر. وقتی جدیدترین طرح مارتین (تبدیل کردن هر استرالیایی به یک میلیونر) به شکست می انجامد، او به همراه جسپر به تایلند می گریزد. اینجاست که یک راز، پرده از اتفاقاتی در طول چهار دهه ی گذشته برمی دارد. و همچنین، اینجاست که نیروی حقیقی داستان تولتز، سرانجام، ما را تکان می دهد. اگر نویسنده ای کم استعدادتر، «جزء از کل» را می نوشت، این داستان به اثری بی حاصل تبدیل می شد: یکی از آن رمان های پرزرق و برقی که بیش از آن که حامل پیام و اندیشه ای باشند، به آن تظاهر می کنند. تولتز اما علیرغم خلق گرداب مسحورکننده ی اتفاقات، هرگز از جریان عمیقی که در سراسر داستانش وجود دارد، غافل نمی شود: عطش جسپر برای شناختن خود. این شخصیت در جای جای داستان می پرسد: چه چیزی شخصیت انسان را می سازد؟ افکارش؟ تقدیر؟ تصمیماتش؟ یا پدرش؟!

هیچ چیز مثل سفری نوستالژیک تو را نسبت به گذشته و حال بیگانه نمی کند. همچنین آنچه را در تو بی تغییر مانده می بینی، چیزی که شهامت یا قدرت عوض کردنش را نداشته ای، همچنین تمام ترس های گذشته ات را، آن هایی که هنوز همراهت هستند. شکست هایت قابل لمس می شوند. وحشتناک است این که هر جا راه بروی به خودت تنه بزنی.