جومپا لاهیری زن خوش فکر شرقی که اصالتاً بنگالی است، حتماً قصه گویی را از مادر قصه گویش شهرزاد به ارث برده است که این چنین شیرین و پرکشش داستان می نویسد.
سادگی و خوش خوانی ویژگی داستان های اوست و ضمن روایت آنها، آنقدر که درگیر قصه و متن می شود، در پی قالب و فرم نمی رود.
هسته مرکزی این داستان ها خانواده است. لاهیری در این فضاها از همسران دلسرد، غمگین و بدون عشقی می نویسد که به دلیل ضرورت تن به غربت داده اند؛ و با نگاهی تیزبین به کاوش ذهن نوجوانان و فرزندان این خانواده ها می پردازد. شاید تجلی بارز این سرگشتگی که او در آثارش به آن اشاره دارد، شخصیت هایی است که میان دو فرهنگ سرگردان هستند. نه کسی حرف آنها را به درستی می فهمد و نه آنها احساس تعلق جاودانه به خاکی که در آن زندگی می کند و یا آدمهایی که دور و بر آنها هستند، دارند. این عدم تعلق و بی تفاوتی را حتی به سرزمین های پدری خود هم دارند.
به نظر نمی رسد که لاهیری در این داستان ها با یک همچون رویکردهای موضوعی، قصد داشته باشد تا تنها به مشکلات مهاجران بپردازد؛ برعکس به نظر می رسد که هدف او نمایش سردرگمی و پریشانی غایی انسان هایی است که در هر جای این کره خاکی زندگی می کنند. آن جایی که انسان تصمیم به مهاجرت می گیرد و اقدام به ترکیب زادگاهش می کند، تا جایی که در پی تحقق این مهاجرت تن به غربت و تنهایی می دهد.
با این حال به اعتقاد برخی منتقدان، داستان های نیویورکری او سرشار از جزئیات غیرضروری و انبوه از وقایعی است که تأثیری در طرح قصه هایش ندارد؛ اما شاید با کمی اغماض و حسن نیت، بتوان گفت که این شیوه قصه گویی اوست. در واقع لاهیری به جزئیات در داستان هایش توجه و اهمیت زیادی قائل است که البته بسیاری از این جزئیات تأثیری در طرح داستانی روایت ها ندارند. به نظر می رسد او وقایع را به شیوه خودش روایت می کند، یعنی همانطور که می بیند.
آدم های داستان های او اگرچه اغلب مهاجرانی هستند که در تنهایی و عزلت مخصوص خود به سر می برند، اما شجاع و متهورند و تلاش می کنند تا توانایی های خود را به اثبات برسانند و جایگاه شان را در جامعه ای که از نظر فرهنگی برای شان غریب است بیابند. آنها مهاجرند اما قبل از آن انسانهایی هستند با شائبه های انسانی و ملموس؛ دردها و علایق قابل لمسی دارند و از همه مهمتر آن که تنها هستند و بی آنکه بدانند چه حماسه ای را خلق می کنند در تقابل با فرهنگی بیگانه سعی در حفظ هویت خود دارند. در کمتر داستانی از لاهیری مشاهده می شود که شخصیت های شرقی آن، که تماماً بنگالی هستند، تلاش برای جدایی از فرهنگ اصیل خود کرده باشند و یا سعی در پنهان نمودن آنچه هستند و جایی که از آن آمده اند، داشته باشند؛ که البته این انگاره در نسل بعد آنها که نسلی آمریکایی- بنگالی هستند کاملاً متفاوت است و آنها بیشتر در فضایی دوگانه از دو فرهنگ متضاد دست و پا می زنند و گاهی حتی تنهاتر از نسل اول- والدین- خود هستند که از سر تنهایی و ناچاری با دوستان مهاجر هموطن خود رابطه خویشاوندی برقرار کرده اند.
شخصیت پردازی، ویژگی مهم دیگر و البته بسیار برجسته، در داستان های جومپا لاهیری است. او با مهارت زیادی آدم هایش را توصیف می کند برای این کار، گاه از تک گویی راوی و نزدیک شدن به درونیات او مدد می جوید، مانند داستان «بهشت- جهنم» یا داستان «سومین و اخرین قاره» از مجموعه «ترجمان دردها»:
من هندوستان را در سال ۱۹۶۴ ترک کردم؛ با مدرکی در اقتصاد و یک حساب بانکی معادل ده دلار آن روزها
و گاهی نیز از راوی دانای کل محدود برای بیان فضای داستان ها و توصیف شخصیت ها کمک می گیرد؛ در داستان جذاب» یا «این خانه متبرک»:
سانجیو مجرد بود با درآمدی بسیار بیش تراز مخارج یک مرد مجرد. هیچ وقت عاشق نشده بود و دوست دختری هم نداشت
جومپا لاهیری در سال ۱۹۶۷ در لندن از پدر و مادری تحصیل کرده که مهاجرانی بنگالی بودند متولد شد و بعد در سه سالگی همراه پدر و مادر به امریکا مهاجرت کرد؛ کودکی آرام او، این طور که خود می گوید در دنیای شیرین قصه ها و کتاب های داستان گذشت، خود او معتقد است که چون قصه خواندن را دوست داشت روبه نوشتن آورد و علت چنین رویکردی در موضوع نوشته هایش، یعنی پرداختن به دوگانگی فرهنگی در مهاجران و خصوصاً شخصیت های هندی- آمریکایی، والدین مهاجرش و نیز سفرهایش به هند بوده است؛ که می توان بر این اساس این طور نتیجه گرفت که این گونه نوشتن دغدغه اوست.
لاهیری همیشه جسارت پدر و مادرش را برای تن دادن به مهاجرت ستوده است و شاهد این مدعا، در داستان هایی که می نویسد، از طریق بیان مشکلاتی که بر سر راه نسل اول مهاجر وجود داشته و دارد و تلاش که آنها برای زندگی و پیشرفت و برقرار بودن می نمایند، دیده می شود.
شاید بتوان گفت که لاهیری در فضاهای مشخص و حتی تکراری می نویسد، آن هم با شخصیت هایی که گویا در تمام قصه هایش با روایتی جدید بارها و بارها واکاوی می شوند. علت آن این است که دغدغه او انسان با محوریت خانواده است و در همین بستر فراخ است که به ذهن خلاقش مجال جولان می دهد، تا به روانکاوی و جراحی روح شخصیت هایش بپردازد.
شاید بتوان از زاویه دیدی متفاوت داستانهای او را نوعی طنز تلخ در لایه های زیرین هم دانست. طنزی که در لایه لایه وجود انسان، زندگی را به سخره می گیرد، اما آنقدر عمیق با زندگی گره خورده که هرگز احساس نمی شود و بعد در شخصیت های داستانش تجلی می یابد.
لاهیری از همان ابتدای داستان هایش جسورانه به میدان می آید؛ آغاز داستان هایش بی نظیر است و معمولاً با همان بند اول پیرنگ داستان هایش را شکل می دهد؛ در داستان بهشت- جهنم که ماجرای آن مربوط به مردی به نام پراناب است؛ بی هیچ مقدمه ای به توصیف وقایع مربوط به ورود این مرد به زندگی شخصیشان می پردازد:
پراناب چاکرایورتی برادر کوچک پدر من نبود. او یک رفیق بنگالی اهل کلکته بود که اوایل دهه هفتاد وقتی که پدر و مادرم توی یک آپارتمان اجاره ای نزدیک میدان مرکزی زندگی می کردند و تعداد دوست و آشناهاشان از انگشت های یک دست بیشتر نبود ناگهان سر و کله اش در زندگی سوت و کور ما پیدا شد
با این همه و با وجودی که لاهیری برای اولین مجموعه داستان اش - مترجم دردها- موفق به دریافت جایزه پولیتزر شد، و همچنین برنده ی جایزه ی دی اس سی ادبیات آسیای جنوبی سال 2015 برای کتاب گودی شده است اما خودش همواره فروتنانه اظهار می دارد که آثارش او را آن طور که باید راضی نمی کند و این جوایز در حقیقت توقع او را از نوشته هایش بالاتر برده است.
با این حال در میان رمان نویسانی که در بروکلین گردهم آمده اند، لاهیری از آن جهت مورد توجه است که با همه تلاش که نویسندگان امروزی برای یافتن فرمی جدید و نو که مورد توجه قرار گیرد می کنند، او ساده و واقعی می نویسد.
برداشت از نشریه ادبی گلستانه شماره نودوهشت