کتاب «در جبهه غرب خبری نیست»، رمانی برجسته اثر نویسندهی آلمانی، «اریش ماریا رمارک»، است که نخستین بار در سال 1929 به چاپ رسید. این رمانِ ضدجنگ که داستانش در زمان «جنگ جهانی اول» می گذرد، از تجارب شخصیِ «رمارک» استفاده می کند تا واقعیت ها و رنج های عصر خود را به تصویر بکشد.
این کتاب، شرحی از تجارب شخصیت اصلی، «پل باومِر»، در دوران کوتاه خدمت او به عنوان سرباز در جنگ است، و بیش از هر مضمون دیگر، به تأثیرات جنگ بر مردان جوان می پردازد. نام رمان که شبیه به اطلاعیه های رسمی به نظر می رسد، با لحن کنایهآمیز و موجز کتاب سازگاری دارد؛ لحنی که هراس های روزمرهی جنگ را با جزئیات کامل، اما با حالتی بیاعتنا ارائه می کند.
اجتناب «رمارک» از اعلام موضعی آشکار و مشخص دربارهی جنگ، در تضادی غافلگیرکننده با آثار میهنپرستانهی مرسوم در آن عصر قرار گرفت، به خصوص در آلمان. کتاب «در جبهه غرب خبری نیست» خیلی سریع در سطح جهان به اثری پرفروش تبدیل شد، اگرچه منتقدین زیادی نیز داشت.
این رمان، داستان گروهی از جوانان آلمانی را روایت می کند که به خاطر شعارهای میهنپرستانه و افتخارآمیز، برای حضور در جبهه های نبرد در «جنگ جهانی اول» ثبتنام کردهاند. داستان توسط شخصیت اصلی، «پل باومرِ» بیستساله روایت می شود. این مردان جوان خیلی زود درمی یابند که تصویر پراحساس و غرورآفرینی که از جنگ برای آن ها توصیف شده بود، اصلا شبیه به چیزی نیست که آن ها در میدان های نبرد به چشم می بینند.
من جوانم، بیست سال زندگی کردهام. با این وصف، جز یأس، مرگ، هراس و خامیِ کشندهای که در ژرفای غم و حسرت مغروق است، چیز دیگری از زندگی نمی شناسم. به چشم خود می بینم که چگونه ملت ها را در برابر هم می گمارند و اینان مات، کورکورانه، احمقانه، بردهوار و بیگناه به جان هم می افتند و یکدیگر را نابود می کنند. به چشم خود می بینم که متفکرترین مغزهای جهان هم خود را صرف اختراع سلاح های موحش می کنند و بعد سعی دارند که کار خود را موجه و لازم جلوه دهند.—از متن کتاب «در جبهه غرب خبری نیست» اثر «اریش ماریا رمارک»
«رمارک» از تجارب شخصی خودش به عنوان یک سرباز آلمانی، برای نوشتن کتاب «در جبهه غرب خبری نیست» استفاده کرد. او در 18 سالگی به جنگ فرستاده شد و در «جبهه غربیِ» جنگ جهانی اول جنگید. او در آنجا بسیاری از جنایت هایی را مشاهده کرد که بعدها در رمانش به تصویر کشیده شدند. کتاب «در غرب خبری نیست» هم ابزاری برای خلق تصاویر واقعگرایانه و پرجزئیات از جنگ است و هم روشی برای پرداختن به سرخوردگی ها و در هم شکستنِ توهمات رایج در زمانهی خود.
«رمارک» در این اثر، تجارب شخصی خود را به مفهومی بسیار بزرگتر و انتزاعیتر پیوند می زند؛ این رمان با این که به شکل ویژه بر نبرد میان آلمان و فرانسه در «جنگ جهانی اول» تمرکز دارد، اما احساسات و نگرش هایی دربارهی ماهیت جنگ را نیز بیان می کند. دروننگری های «پل» و گفتوگوهای میان سربازان، علاوه بر صحنه های دلخراش، حقایقی شوکهکننده دربارهی تأثیرات جنگ بر ذهن سربازان جوان را نیز در خود جای داده است.
مفهومِ «شکاف میان افرادی که جنگ را برپا می کنند و افرادی که در میدان نبرد حضور می یابند»، در سراسر داستان نمودی آشکار دارد، اما با پیشروی روایت، شکاف میان انسان هایی که در دو جبههی مخالف در حال نبرد هستند، کمتر و کمتر می شود. «پل» پس از مدتی دشمنان را به جای هدف هایی بینام و نشان، به عنوان یک انسان می بیند؛ این دگرگونی در صحنهای به اوج می رسد که «پل» شاهد مرگ زجرآور سربازی فرانسوی به خاطر جراحتی است که او عاملش بوده است.
کتاب «در جبهه غرب خبری نیست» همچنین به سرخوردگی ها و از بین رفتنِ توهمات جامعه می پردازد، بهخصوص در مورد شهروندان آلمانی. «پل» به خاطر می آورد روزنامه ها گاهی گزارش می کردند که روحیهی سربازان آلمانی بهقدری خوب بوده که قبل از حرکت به سوی خط مقدم نبرد، رقص هایی گروهی را سازماندهی و اجرا می کردهاند. «رمارک» به خوبی عوامل و جزئیات احساس بیگانگی را که «پل» تجربه می کند، به مخاطبین انتقال می دهد، بهخصوص وقتی این شخصیت در حال تعامل با غیرنظامیان یا سربازان تازهوارد است.
اما آنموقع متوجه این چیزها نبودیم. در میان ما یک نفر بود که تردید داشت و دلش نمی خواست به جبهه رود؛ پسرکی چاق و صاف و ساده. اما جرأتِ مخالفت نداشت زیرا بقیه او را طرد می کردند. شاید بیشتر ما هم ته دلمان مثل او فکر می کردیم. اما هیچ کدام نتوانستیم عقیدهی واقعی خود را بروز دهیم زیرا در آن صورت حتی پدر و مادرهایمان هم ما را ترسو خطاب می کردند. هیچکس درست نمی دانست برای چه به جنگ می رویم. آدم های فقیر از ما عاقلتر بودند. آن ها خوب می دانستند جنگ، مایهی بدبختی است. در حالی که آدم های طبقهی متوسط که باید بیشتر سرشان می شد، غرق در شور و هیجان جنگ شده بودند.—از متن کتاب «در جبهه غرب خبری نیست» اثر «اریش ماریا رمارک»
لحن موجز «پل» هنگام توصیف کشتار و جنونی که مشاهده کرده، روشی برای ایجاد فاصله میان خودش و وحشت های بیپایان جنگ است. «رئالیسمِ» بیپردهی «رمارک» در این اثر، کتاب «در جبهه غرب خبری نیست» را به یکی از دقیقترین متون توصیفی در مورد «جنگ جهانی اول» تبدیل می کند؛ با این حال نگرش های فلسفیِ داستان را می توان به هر جنگی نسبت داد. این رمان در سراسر روایت خود، جنگ را در قالب پدیدهای معرفی می کند که زندگی انسان های جوان را از بین می برد، چه از طریق گرفتن جان آن ها در میدان نبرد و چه بهواسطهی تأثیرات روحی پس از پایان جنگ.
کتاب «در جبهه غرب خبری نیست» هم موفقیتی بزرگ بود و هم هدف انتقادهای تند. این کتاب در نخستین سال، به فروش بیش از یک میلیون نسخه در آلمان رسید، اما با این وجود، آلمانی های زیادی از آن ناراحت و خشمگین بودند چون اعتقاد داشتند شخصیت اصلیِ «رمارک»، جهانبینیِ بیشازاندازه محدودی دارد و خود رمان نیز به شکلی سادهلوحانه به ترویج «صلحجویی» می پردازد. برخی دیگر معتقد بودند اینگونه از انتقادات و تفسیرها، از درکی نادرست از «رئالیسمِ» رمان و هدف «رمارک» ناشی شده است: بسیاری از سربازان جوانی که در طول «جنگ جهانی اول» به ارتش آلمان پیوستند، نگرشی محدود درست مانند نگرش «پل» داشتند، و رمان سعی می کند این حقیقت را از نقطهنظر یک سرباز جوان به تصویر بکشد.
عدهای از منتقدین ادعا می کردند که سبک نگارش «رمارک» بیش از اندازه کسالتآور است و این رمان به جز شوک اولیهای که به مخاطبین وارد کرد، ارزش ادبی دیگری ندارد. منتقدین دیگری نیز بودند که عقیده داشتند شیوهی واقعگرایانهی این اثر در پرداخت به جنگ، نهتنها کسالتآور نیست بلکه تأکیدی بر چگونگی تجربهی شخصیت اصلی از زخم های عاطفی جنگ است. برخی منتقدین حتی از زندگی شخصی «رمارک»، بهخصوص روابط عاشقانهی پرتعداد او، به عنوان دلیلی برای پس زدنِ این رمان استفاده کردند.
تأثیر سیاسی کتاب «در جبهه غرب خبری نیست» در سراسر جهان مشهود بود، اما به شکلی ویژهتر در آلمان و در میان «حزب نازی». این رمان در سال 1930 به یک فیلم اقتباسی تبدیل شد و در دو بخش «بهترین فیلم» و «بهترین کارگردانی» جایزهی «آکادمی اسکار» را از آن خود کرد. وقتی فیلم در آلمان به نمایش درآمد، اعضای «حزب نازی» از آن به عنوان بهانهای برای حمله به مخالفین خود استفاده کردند. این فیلم پس از مدتی در آلمان ممنوع اعلام شد.
از این یکی دو چیز که بگذریم، دیگر چیز چشمگیری پیدا نمی شود که به آن فکر کنیم جز چند خاطرهی خوش و چند تا سرگرمی و... محیط مدرسه. همین و بس. و امروز از همین ها هم اثری نمانده است. «کانتورک» می گفت که ما به آستانهی زندگی رسیدهایم. و انگار حرفش حسابی بود. هنوز نهال زندگی ما ریشه ندوانده بود که سیل جنگ آن را از جا کند و برد. برای آن ها که مسنتر هستند، جنگ حکم مرخصی را دارد. آن ها برای زندگی بعد از جنگ نقشه ها می کشند. در حالی که ما با آن که در گیر و دارش هستیم، نمی دانیم کارمان به کجا خواهد کشید. فقط می دانیم که آدم های بیخود و بیمصرفی شدهایم.—از متن کتاب «در جبهه غرب خبری نیست» اثر «اریش ماریا رمارک»
رمان «در جبهه غرب خبری نیست» یکی از کتاب های پرتعدادی بود که پس از به قدرت رسیدن «آدولف هیتلر»، توسط «حزب نازی» به آتش کشیده شد، هم به خاطر ارائهی تصویری متفاوت از سربازان آلمانی و هم، به اعتقاد «نازی ها»، ارائهی تصویری «منفی» از آلمان. «رمارک» دنبالهای را بر داستان «در جبهه غرب خبری نیست» خلق کرد که «مسیر بازگشت» نام گرفت و در سال 1931 به انتشار رسید. این کتاب نیز مدتی بعد توسط «حزب نازی» ممنوع اعلام شد.