«دافنه دوموریه» نویسندهای انگلیسی بود که به خلق رمان، زندگینامه، نمایشنامه و داستان کوتاه می پرداخت. او در لندن به دنیا آمد و بزرگ شد، در خانوادهای هنرمند و خلاق که روابط گستردهای با حلقه های ادبی و دنیای تئاتر داشتند. اگرچه «دوموریه» اکنون بیش از هر چیز به خاطر خلق اثر تریلر رمانتیک خود، کتاب «ربکا»، شناخته می شود، اما او نویسندهای بسیار پرکار بود و رمان ها، داستان های کوتاه و زندگینامه های متعددی را به وجود آورد.
«دوموریه» همزمان با افزایش شهرت خود، هرچه بیشتر تلاش کرد تا حریم خصوصی زندگیاش را حفظ کند. با این وجود اطلاعات جالب توجهی از زندگی ادبی این نویسنده اکنون در اختیار علاقهمندان به او قرار دارد. با این مطلب همراه شوید تا دربارهی این نویسندهی فوقالعاده بااستعداد بیشتر بدانیم.
خوشحالم که تب نخستین عشق، بار دیگر تکرار نمی شود. زیرا تب است، و شاعران هرچه بگویند، باری است سنگین. در بیست و یک سالگی روزها با شجاعت همراه نیستند، بلکه پر از بزدلی های کوچک و ترس های بیپایهاند، و آدم زود لطمه می خورد، زخمی می شود و با شنیدن نخستین واژه های نیشدار از پا درمی آید. امروز در جوشن میانسالی، نیش های کوچک روزانه به سبُکی پوست را لمس می کنند و به زودی فراموش می شوند، اما در آن سن، یک حرف نسنجیده باقی می ماند و به زخمی سوزنده تبدیل می شود، و یک نگاه، نگاهی به پشت سر، ابدی به نظر می رسد.—از کتاب «ربکا»
«دوموریه» نخستین رمان خود را در 24 سالگی به چاپ رساند.
کتاب «روح مهربان» در سال 1931 و در 24 سالگیِ «دوموریه» به انتشار رسید. این رمان که عنوانش از شعری اثر «امیلی برونته» برگرفته شده، داستان یک خانواده را در طول چهار نسل روایت می کند. موفقیت این کتاب در آغاز مسیر حرفهای «دوموریه»، باعث شد او بتواند داستان های بیشتری را به مجلاتی همچون The Bystander و Sunday Review به فروش برساند. انتشار کتاب «روح مهربان»، توجه ژنرال «فردریک براونینگ» را به خود جلب کرد و باعث شد او بخواهد با «دوموریه» دیدار کند. «دافنه» (یا «دَفنی») در سال 1932 با «فردریک» ازدواج کرد و در سال 1946، لقب «بانو براونینگ» را به نام خود افزود.
رمان «ربکا» هیچ وقت از چرخهی چاپ خارج نشده است.
این کتاب که در سال 1938 برای نخستین بار به چاپ رسید، تا سال 1965 به فروشِ بیش از سه میلیون نسخهای دست یافت و در سال های بعدی، اقتباس های متعددی را در سینما، تلویزیون، تئاتر و سایر قالب های هنری تجربه کرد. رمان «ربهکا» در سال 1938، «جایزه ملی کتاب آمریکا» برای رمان را به دست آورد. این داستان جذاب تا کنون از چرخهی چاپ خارج نشده است. داستان فراموشنشدنی «دوموریه»، در سال 1940 به فیلمی سینمایی به کارگردانی «آلفرد هیچکاک» تبدیل شد که «جایزه اسکار» را نیز کسب کرد.
«هیچکاک» سه فیلم سینمایی بر اساس کتاب های «دوموریه» ساخت.
«مهمانسرای جامائیکا» که در سال 1939 اکران شد، آخرین فیلمی بود که «هیچکاک» قبل از نقلمکان به ایالات متحده، در زادگاهش، انگلستان، ساخت. فیلم «ربکا» که پیشتر نیز در موردش صحبت کردیم، در سال 1940 ارائه شد و توانست داستان «دوموریه» را به شکلی جذاب برای مخاطبین آثار سینمایی به تصویر بکشد. به عقیدهی بسیاری، فیلم «پرندگان» که در سال 1963 اکران شد، از داستان اصلی حتی ترسناکتر از آب درآمد؛ عوامل سازنده از پرندگانی در این فیلم استفاده کردند که برای اجرای نقش خود، تربیت شده بودند.
فیلم های متعدد دیگری نیز از آثار «دوموریه» ساخته شده است.
از میان سایر اقتباس های سینمایی از داستان های «دوموریه» توسط کارگردان های دیگر، می توان از «دخترعمویم ریچل»، «سپر بلا»، «ساحل فرانسوی» و «حالا نگاه نکن» نام برد. کتاب «ربکا» چندین بار پس از فیلم «هیچکاک» در سال 1940، مورد اقتباس قرار گرفت، به خصوص در قالب مینیسریال های تلویزیونی.
از دودکش ها هیچ دودی برنمی خاست و پنجره های غبار گرفته فریاد می زدند که خانه مدت ها است متروک مانده است، احساس کردم در دنیای رویایی خودم، قدرت مافوق بشری یافتهام و همچون روحی سبک از لابهلای نرده های فلزی رد شدم. مسیری شنریزیشده در برابرم پدیدار شد و توانستم پیچ و خم های همیشگیاش را ببینم. هرچه جلوتر می رفتم، مسیر در نظرم غریبتر می آمد، باریک شدن جاده و ظاهر بههمریختهاش، نشان می داد دیگر آن جادهی سرسبزِ گذشته نیست. خیلی حیرت زده بودم ولی وقتی در حین عبور، سرم را از زیر یکی از شاخه ها خم کردم، فهمیدم چه بر سرِ سرسبزیِ آن مسیر آمده است. پاییز، همهی شاخه های درختان را از برگ و بار لخت کرده بود؛ همه جا تاریک به نظر می آمد. شاخه های درختان راش، بی برگ و برهنه به گونهای به هم آویخته بودند که انگار بالای سرم، طاق کلیسا را بنا کردهاند.—از کتاب «ربکا»
پدربزرگ «دوموریه»، نویسندهای مشهور بود.
پدربزرگ «دَفنی»، «جورج دوموریه»، نویسندهای تأثیرگذار در عصر خود به شمار می آمد، و همینطور یک کاریکاتوریست محبوب. پسر «جورج»، «جرالد»—پدر «دفنی» که بازیگر و مدیر یک فروشگاه بود—نقشی مهم در زندگی «دفنی» و رابطهای بسیار نزدیک با او داشت. «جرالد دوموریه» با نویسندهی داستان های تریلر، «ادگار والاس»، دوست بود: کسی که گفته می شود به «دفنیِ» جوان توصیه کرده بود که اگر می خواهد به نویسندهای پرفروش تبدیل شود، باید رمان های عاشقانه بنویسد.
«دوموریه» به سرقت ادبی متهم شد.
منتقدین ادبیِ متعددی در برزیل تا کنون بیان کردهاند که «دوموریه» داستان «ربهکا» را با سرقت ادبی از نویسندهی برزیلی، «کارولینا نابوکو»، و کتاب او در سال 1934 به نام «جانشین»، خلق کرده است. با این که شباهت های شایانتوجهی در پیرنگ های این دو رمان به چشم می خورد، ادعاهای مطرح شده هیچ وقت به شکل مستند، تأیید یا رد نشده است. «دوموریه» همچنین در سال 1947 متهم شد که از رمانی به نام «پنجره های کور» اثر «دِوین مکدانلد» و همینطور داستانی کوتاه به نام «نقشه ریختم تا شوهرم را بکشم»، سرقت ادبی کرده است. او همهی اتهامات وارد شده را رد کرد.
«دوموریه» بیش از سی کتاب به چاپ رساند.
چند رمان و داستان کوتاه در کارنامهی «دوموریه»، بیش از سایر آثار او مورد توجه مخاطبین و منتقدین قرار گرفته است، اما «دوموریه» نویسندهای پرکار بود و علاوه بر آثاری که ذکر کردیم، چندین رمان و مجموعه داستان کوتاه از خود بر جای گذاشت. او آثار غیرداستانی نیز می نوشت، از جمله شرححال هایی در مورد خانوادهی خودش. با توجه به علاقهی عمیق این نویسنده به «برونته ها»، کتابی به نام «جهان جهنمیِ برانوِل برونته» در میان آثار غیرداستانی «دوموریه» به چشم می خورد که شرحی از زندگی پر فراز و نشیب برادرِ «خواهران برونته» است—کسی که «دفنی» علاقهی زیادی به او داشت.
هیچ موجی، این آب های رویایی را چیندار نمی کرد. بادی که از جانب غرب می وزید، هیچ تودهی ابری را همراه نمی آورد و شفافیت این آسمان پریدهرنگ را تیره نمی ساخت. من دوباره به سوی خانه بازگشتم. راه همچنان برقرار بود، بیهیچگونه دستانداز، دستنخورده، گویی ما خودمان همان دیروز آن را ترک گفته باشیم. دریافتم که باغ هم قانون جنگل را پیروی کرده است. همانگونه که جنگل عمل کرده بود. گل های پائونیا تا ارتفاع پنجاه پایی قد برافراشته بودند، تابخورده با سرخس های بزرگِ درهمپیچیده و با میزبانیِ درختچه های بی نام و نحیف، چیزهای وازدهای که به اطراف ریشه هایشان چسبیده بودند و گویی چون از اصالت دروغینشان آگاه بودند، تن به ازدواجی غریب داده بودند.—از کتاب «ربکا»
«دوموریه» هنگام خلق رمان «ربکا» با مفهوم «سد نویسنده» درگیر بود.
«دوموریه» در زمان خلق شناختهشدهترین اثر خود، با نمونهای حاد از «سد نویسنده» یا «بنبست ذهنی» مواجه شد، به طوری که 50 صفحهی نخستِ یکی از پیشنویس های اولیه را کنار گذاشت و به ناشرش گفت: «پانزده هزار کلمهی نخست را با انزجار پاره کردم، و این سقط جنین ادبی، روحیهام را خراب کرده است.» او اما به محض این که از این چالش ها عبور کرد، خیلی سریع روحیهاش را بازیافت و در طول چهار ماه، داستان «ربهکا» را کامل کرد.
«دوموریه» نمایشنامه نیز می نوشت.
اگرچه «دوموریه» بیشتر به خاطر رمان هایش شناخته می شود، اما او در طول مسیر حرفهای خود، سه نمایشنامه نیز نوشت که در انگلستان بر روی صحنه رفتند. نخستین اثر، اقتباسی نمایشی از داستان «ربکا» بود که در سال 1940 در لندن اجرا شد. اثر بعدی، «سال های میانی» نام داشت و در سال 1944 در منچستر بر روی صحنه رفت. اثر نهایی با نام «جزر و مد سپتامبر»، در سال 1948 و در لندن به اجرا درآمد. هر سهی این نمایشنامه ها موفق ظاهر شدند، به خصوص «سال های میانی».
«دوموریه» در عمارتی زندگی می کرد که به یک منبع الهام برای خلق «ماندرلی» شد.
عمارت مخوف و اسرارآمیزِ ذکر شده در نخستین سطر از داستان «ربکا»—«دیشب خواب دیدم که دوباره به ماندرلی رفتهام»—تا حدی به واسطهی عمارتی در «کِیمبریج» به نام «میلتون هال» شکل گرفت که «دوموریه» مدتی در دوران کودکی در آن زندگی کرده بود. او بیست سال بعد وقتی داستان «ربکا» را نوشت، به صاحب عمارت «میلتون هال» گفت که فضای داخلیِ «ماندرلی» را بر اساس خاطراتش از این خانه در زمان جنگ جهانی اول خلق کرده است.
کاش همیشه با من مثل یک بچه رفتار نمی کرد؛ بچهای لوس و بیخیال. کسی که گهگاه نوازشش می کرد، هر وقت حالش را داشت؛ اما اغلب فراموشش می کرد یا دستی به شانهاش می زد و می گفت برود دنبال بازی. کاش اتفاقی می افتاد تا باعث شود پختهتر و سرد و گرم چشیدهتر به نظر بیایم. در آینده هم وضع همینطور باقی می ماند؟ او همیشه جلوتر از من بود، با حالت هایی که در آن شریک نبودم و گرفتاری های پنهانی که از آن هیچ نمی دانستم؟ هیچ وقت می شد که با هم باشیم، او به عنوان مرد و من به عنوان زن شانهبهشانه بایستیم، دست در دست بدون هیچ فاصلهای در میانمان؟ من نمی خواستم کودک باشم.—از کتاب «ربکا»
«دوموریه» از «خواهران برونته» الهام می گرفت.
داستان «مهمانسرای جامائیکا» که در دشت هایی بادخیز رقم می خورد، از کتاب «بلندی های بادگیر» اثر «امیلی برونته» به عنوان منبع الهام استفاده می کند و همچنین، عناصری از عمارت «تورفیلد هال» در کتاب «جین ایر» اثر «شارلوت برونته» نیز در آن وجود دارد. به علاوه، منتقدین ادبی به برخی از تأثیرپذیری های داستان «ربکا» از رمان «جین ایر» اشاره کردهاند. «دوموریه» همچنین در آثار خود، هم منطقهی موردعلاقهاش، «کورن وال»، و هم دشت های «یورکشِر» را که محل زندگی «خواهران برونته» بود، به عنوان منبع الهام به کار می گرفت.