بررسی کتاب «دن کیشوت» اثر «میگل سروانتس»



بسیاری از پژوهشگران ادبی، کتاب «دن کیشوت» را نخستین «رمان مدرن» در نظر می گیرند.

کتاب «دن کیشوت» اثر «میگل سروانتس»، خود را هم به گذشته پیوند می زند و هم به آینده: گذشته به خاطر پرداختن به سنت رمان های عاشقانه در مورد قهرمانان و دلاوران، و آینده به خاطر استفاده از تکنیک های مدرن در داستان‌نویسی. رمان های عاشقانه‌ی مربوط به دلاوری های شوالیه ها، یک قالب رواییِ محبوب و پرطرفدار در فرهنگ «قرون وسطی» و «رنسانس» به حساب می آمد. این رمان ها به شکل معمول به شوالیه هایی شجاع می پردازند که به خاطر زنان مورد علاقه‌شان به ماجراجویی های خطرناک می روند. «سروانتس» در اثر ماندگار خود، این سنت ادبی را هم ادامه می دهد و هم با آن شوخی می کند.

 

 

اگرچه «سروانتس» خود را در نقطه‌ی پایانیِ یک سنت ادبی خاص در نظر می گرفت، بسیاری از منتقدین، او را نقطه‌ی آغاز یک سنت ادبی دیگر تلقی می کنند: بسیاری از پژوهشگران ادبی، کتاب «دن کیشوت» را نخستین «رمان مدرن» به حساب می آورند. این لقب به واسطه‌ی چندین ویژگی مشخص به کتاب «دن کیشوت» داده شده است: وجود دیدگاه های چندگانه، پیرنگ های فرعیِ درهم‌تنیده، ترکیب سبک های نوشتاری مختلف، و تفاسیر درباره‌ی داستان در خود داستان. «دن کیشوت» بر طیفی بسیار گسترده از نویسندگان پس از خود تأثیر گذاشته است—از نویسندگان طنزپرداز همچون «لارنس استرن»، تا نویسندگان با گرایش های فلسفی همچون «فئودور داستایفسکی»، «فرانتس کافکا»، و «خورخه لوئیس بورخس».

مردی میانسال به نام «آلونسو کیشانو»، مجرد و لاغراندام و عاشق رمان های عاشقانه با حضور شوالیه ها، عقل خود را از دست می دهد و تصمیم می گیرد تا به شوالیه‌ای دلیر تبدیل شود. او خود را «دن کیشوت دِ لا مانچا» می نامد، نام اسبش را «رُزینانته» می گذارد، و برای معشوق خود نیز نام «دولسینه‌آ» را انتخاب می کند. در طول چند روز، «دن کیشوت» زرهی کهنه را به تن می کند و برای نخستین ماجراجویی قهرمانانه‌ی خود آماده می شود. او در یک مسافرخانه به مقام شوالیه می رسد (اگرچه خودش فکر می کند که در یک قصر است)، از چوپانی جوان در مقابل ارباب عصبانی‌اش دفاع می کند، و توسط چند بازرگان (که با قوانین شوالیه‌گری آشنا نیستند) کتک می خورد. «دن کیشوت» به روستا بازمی گردد تا بهبود یابد.

در حالی که «دن کیشوت» در بستر استراحت می کند تا جراحت هایش بهبود یابد، دو دوستش تصمیم می گیرند تا بیشترِ کتاب های شوالیه‌گریِ او را بسوزانند، چون به نظر آن ها، این کتاب ها دلیل اصلی دیوانگی و جراحت های «دن کیشوت» هستند. «دن کیشوت» تصور می کند این کار توسط افسونگرانی پلید به انجام رسیده است که همیشه بر سر راه شوالیه ها، مانع ایجاد می کنند. او «سانچو پانزا» را به عنوان خدمتکار خود انتخاب می کند و آن ها برای دومین ماجراجویی داستان آماده می شوند.

 

اینک باید بدانید هنگامی که این اصیل‌زاده بیکار بود، یعنی تقریبا از اول تا آخر سال، کتاب های پهلوانان و دلاوران را می خواند و طوری دل می داد که به کلی شکار و رسیدگی به کارهای خصوصی خود را فراموش می کرد؛ علاقه‌ی این مرد به این نوع کتاب ها به درجه‌ای رسید که بعضی از قطعات ملک خود را فروخت و کتاب های دلاوران و سلحشوران را خرید و خانه‌اش را از این کتاب ها و سرگذشت ها پر کرد. در بین این نوع کتاب ها، هیچ کدام به اندازه‌ی آثار مؤلف معروف، «فلیسیانو دو سیلوا»، به او لذت نمی بخشید و از اسلوب نویسندگی این مرد و چرندوپرندهای او، حظی بسیار می برد؛ به‌خصوص مطالبی را که درباره‌ی عشق نوشته بود، دوست داشت و هر دفعه مضمون هایی از این قبیل راجع به عشق در کتاب های او می خواند.—از کتاب «دن کیشوت» اثر «میگل سروانتس»

 


 

 

 

حقیقت‌های گوناگون

اختلاف اصلیِ «دن کیشوت» با دنیای پیرامونش، موضوع حقیقت داشتن یا نداشتنِ داستان های مربوط به شوالیه هاست. دوستان و اطرافیان او و بیشتر افرادی که «دن کیشوت» در سفرهایش با آن ها مواجه می شود، به او می گویند که داستان های عاشقانه‌ی شوالیه ها پر از دروغ های ریز و درشت است. «دن کیشوت» بارها و بارها تلاش می کند تا از حقیقی بودنِ داستان هایی که عاشق‌شان است، دفاع کند. او همزمان با این تلاش ها، مجبور می شود تعریفی جدید از پندارهای مربوط به «حقیقت» را در ذهنش شکل دهد.

مشاهده‌ی یک پدیده را می توان دست‌کم به دو صورت، «حقیقی» در نظر گرفت. حقیقی بودن یک پدیده می تواند به خاطر ارتباط آن با واقعیت بیرونی و عینی باشد، یا به دلیل پیوند آن با تجربه‌ی درونی و ذهنی. اغلب کاراکترها در رمان به نخستین نوع حقیقت اشاره می کنند، در حالی که «دن کیشوت» و «سانچو» معمولا با نوع دوم ارتباط دارند. نخستین نوع از حقیقت، حقیقتی جمعی است که به واسطه‌ی تجربه‌ی مشترک، تأیید و تثبیت می شود. اگر همگی یک شیء را به صورتی یکسان ببینیم و تجربه کنیم، آن‌وقت می توانیم بگوییم آن شیء وجود دارد، و دارای ویژگی هایی است که همگی مشاهده کرده‌ایم. دومین نوع حقیقت، جنبه‌ای خصوصی‌تر دارد، و فقط به واسطه‌ی ارتباطش با ذهن و جهان‌بینیِ «مشاهده‌گر» قابل تأیید و تثبیت است.

رمان اما از هیچ‌کدام از این دو نوع طرفداری نمی کند، و حقیقت خصوصی را برتر از حقیقت جمعی در نظر نمی گیرد، بلکه در عوض، نگرشی چندوجهی و پیچیده را ارائه می کند. دو نوع گوناگون حقیقت، تنشی فزاینده را در ذهن «دن کیشوت» به وجود می آورند چون او درمی یابد که زندگی کردن فقط با حقیقت خصوصی، می تواند رنج‌آور، دشوار، و گاهی غیراخلاقی باشد. نقطه‌ی تحول برای «دن کیشوت» اندکی پس از ملاقاتش با گروهی از بازیگران رقم می خورد، زمانی که او به «سانچو» می گوید برای یافتن حقیقت، باید از ظاهر فراتر رفت و نگاهی عمیق‌تر داشت—این بار، منظور او از حقیقت، حقیقت جمعی و عینی است. «دن کیشوت» تلاش می کند تا دو نوع حقیقت را با هم پیوند بزند و در انجام این کار شکست می خورد—و این شکست درنهایت به تراژدی می انجامد.

 

آن‌وقت اصیل‌زاده‌ی ما که معنی این جملاتِ بی‌سروته را نمی فهمید، از فرط حیرت و تحسین، دست ها را بر آسمان بلند می کرد و می گفت زهی نویسندگی! زهی شاهکار! ولی اگر «ارسطو» با آن‌همه فهم و حکمت هم می آمد، نمی توانست معنی این جملات را بفهمد و زبان یونانی خود را نیز فراموش می کرد. پس از چندی، قهرمانان کتب افسانه‌ای برای این اصیل‌زاده طوری موجودیت پیدا کردند که وجود آن ها محرزتر از کشیش و سلمانی شد و اصیل‌زاده‌ی ما چنان با قهرمانان افسانه ها مأنوس شد که انگار از آغاز طفولیت با آن ها زندگی می کرد و با یکدیگر بازی می کردند و با هم بزرگ شدند.—از کتاب «دن کیشوت» اثر «میگل سروانتس»

 

 

آرمان و واقعیت

در نیمه‌ی نخست رمان، «دن کیشوت» و «سانچو» شبیه به کاریکاتورهایی از «آرمان‌گرایی» و «واقع‌گرایی» به نظر می رسند. «آرمان‌گرایی فلسفی» بیان می کند که واقعیت در اصل، مجموعه‌ای از ایده ها و ساختارهای ذهنیِ شخصی است؛ «آرمان‌گرایی سیاسی» اعتقاد دارد ایده ها می توانند به شکل محسوس و پایدار، جهان انسان ها را دگرگون کنند. «واقع‌گرایی فلسفی» بیان می کند که واقعیت در اصل، مادی است و ویژگی هایش مستقل از ادراک و تفسیر انسان است.

«دن کیشوت» جهان پیرامون خود را به صورت مجموعه‌ای از باورها درباره‌ی شرافت، خوبی، دلاوری، و شجاعت می بیند، و همین‌طور به عنوان فرصتی برای رقم زدن تغییرات اجتماعی در مقیاس بزرگ؛ «سانچو» در طرف دیگر، جهان را سرشار از جزئیات، صداها، رایحه ها، و اشیای گوناگون می بیند، و همین‌طور به عنوان فرصتی برای خوب خوردن و خوب خوابیدن. «دن کیشوت» تلاش می کند تا جهان را با قواعدی از پیش تعیین‌شده هماهنگ کند، در حالی که «سانچو» با هر اتفاق، بر اساس شرایط لحظه روبه‌رو می شود.

علاوه بر این پرداخت های فلسفی، رمان همچنین به ایده های مربوط به «واقع‌گرایی ادبی» می پردازد. «سروانتس» به شکل کلی، اتفاقات غیرقابل‌باور و ناکارآمدی های «واقع‌گرایی» در رمان های مربوط به شوالیه ها را به سخره می گیرد، و داستانی را خلق می کند که کاراکتر اصلی‌اش، در تلاش است تا به گونه‌ای زندگی کند که انگار این رمان ها کاملا واقع‌گرایانه هستند. سختی ها و سرشکستگی های بی‌پایانِ «دن کیشوت» با ناکارآمدی «واقع‌گرایی» در داستان های مربوط به شوالیه ها ارتباط دارد. اگرچه راوی اذعان می کند که داستان های شوالیه ها غیرواقع‌گرایانه هستند، اما همچنین کاراکترهایی را به سخره می گیرد که اعتقاد دارند ادبیات فقط و فقط باید واقع‌گرایانه باشد—چرا که این نوع نگاه، از تنها حقیقتِ تغییرناپذیرِ رمان غافل می ماند: این نکته که جهان، مجموعه‌ای از دیدگاه های متفاوت است.

با این حال، راوی باز هم یک نوع نگاه خاص را به انواع دیگر ترجیح نمی دهد؛ جهانی که «میگل سروانتس» می آفریند، کاملا درهم‌تنیده است و در آن، خبری از پاسخ های ساده نیست. «دن کیشوت» و «سانچو» با پیشروی داستان، کاریکاتورگونه و تک‌بُعدی با ویژگی های ثابت باقی نمی مانند، بلکه با عبور از این محدودیت ها به انسان هایی کامل‌تر تبدیل می شوند.