«ادوارد آلبی»، زاده 12 مارس 1928 و درگذشته 16 سپتامبر 2016، نمایشنامهنویس آمریکایی بود که بیش از هر چیز به خاطر خلق نمایشنامهی «چه کسی از ویرجینیا وولف می ترسد؟» در یادها مانده است: اثری که اولین بار در سال 1962 انتشار یافت و تصویری نامرسوم و تأثیرگذار از زندگی زناشویی را ارائه کرد.
«آلبی» فرزندخواندهی پدری بود که برای مدتی به عنوان دستیار مدیر در مجموعهای از سالن های تئاتر کار می کرد. «ادوارد» که دو هفته پس از تولد به فرزندخواندگی پذیرفته شده بود، رابطهی چندان گرمی با والدینش نداشت، بهخصوص با مادرش. «آلبی» در شهر نیویورک بزرگ شد و در «ترینیتی کالج» واقع در ایالت «کِنِتیکِت» حضور یافت. او در این دوران شروع به نوشتن شعر کرد و رمانی نوشت که انتشار نیافته باقی ماند، اما اندکی بعد و در اواخر دههی 1950، نمایشنامه را به عنوان قالب هنریِ موردعلاقهی خود برگزید.
تو که تاریخچهی این خونواده رو می دونی عزیزم، پس ازش درس بگیر. یادته وقتی «تِدی» به دنیا اومد، چطور این دختره حسودی می کرد، انگاری ما سرش کلاه گذاشته بودیم. بعدشم که «تِدی» مُرد، بیشتر از این که ناراحت بشه، خیالش راحت شد. به هر مدرسهای که فرستادیمش، موفق نشد، چون بیشتر از این که توی فکر تحصیل باشه، پی خودخواهی های خودش بود... از این مدرسه خوشم میاد، از اون یکی متنفرم... نوبت ازدواجش هم که رسید، عزیزم، بعد از مدتی هر کدوم از مردهایی که انتخاب کرد، معیوب از آب در اومدن... ترس و شادی و رکود و خیانت.—از کتاب «توازن ظریف» اثر «ادوارد آلبی»
در میان نمایشنامه های تکپردهایِ «آلبی»، کتاب های «داستان باغ وحش» (1959)، «جعبه شنی» (1959) و «رویای آمریکایی» (1961) در زمرهی موفقترین ها قرار گرفتند و نام او را به عنوان یکی از صریحترین منتقدینِ ارزش های آمریکایی به ثبت رساندند. اما اولین نمایشنامهی بلندِ «آلبی»، کتاب «چه کسی از ویرجینیا وولف می ترسد؟» بود که همچنان به عنوان مهمترین اثر او در نظر گرفته می شود.
در این نمایشنامه، یک استاد دانشگاه میانسال، همسرش، و زوجی جوانتر، شبی غیرمعمول را در کنار هم می گذرانند که سرشار از تحقیر، توهین، خیانت، کنایه های گزنده و رویارویی های دردناک و آشکارکننده است. نمایشنامهی «چه کسی از ویرجینیا وولف می ترسد؟» به سرعت تحسین منتقدین و مخاطبین را برانگیخت و نام «آلبی» را در کنار بزرگان تئاتر آمریکا قرار داد.
«آلبی» پس از این نمایشنامه، چند اثر بلند دیگر را خلق کرد—از جمله «توازن ظریف» (1966) و «سه زن بلندبالا» (1994) که هر دو موفق به کسب جایزهی «پولیتزر» شدند. نمایشنامهی «سه زن بلندبالا» به افکار و عواطف «آلبی» نسبت به مادرش می پردازد، و از طریق روایت تعاملِ سه زنی که شباهت هایی میان آن ها وجود دارد، تصویری جذاب و بهیادماندنی را خلق می کند.
«آلبی» در طول این دوران، به خلق آثار تأثیرگذار ادامه داد: نمایشنامهی «آلیس کوچولو» (1968) که در قالب گفتوگویی فلسفی میان یک وکیل و یک کشیش آغاز می شود؛ نمایشنامهی «چشمانداز دریایی» (1975)، کاوشی شاعرانه در مفاهیم «تکامل» و «بلوغ» است که یک «پولیتزر» دیگر را برای «آلبی» به ارمغان آورد؛ و اثری دیگر به نام «نمایشنامهای درباره نوزاد» (1998) که به موضوع فرزنددار شدن می پردازد.
همه، «جولیا» و اسلحه را همزمان می بینند. «ادنا» نفسنفس می زند، ولی ترس به خود راه نمی دهد. «هری» کمی پس می کشد. «تبیاس» آرام به سوی «جولیا» گام برمی دارد. اگنس: «جولیا!» جولیا: «از اینجا بندازشون بیرون، بابا!» تبیاس: (آرام به سوی «جولیا» گام برمی دارد. به نرمی با او صحبت می کند) «خیلی خب، جولیا. عزیزم. همین الان اون رو بده به من...» جولیا: «از اینجا بندازشون بیرون، بابا!» تبیاس: (با همان لحن) «جولیا، اونو بده به من...» جولیا: (آرام، تپانچه را به تبیاس می دهد) «از اینجا بندازشون بیرون، بابا!» اگنس: (کمی مقتدرانه) «باید مثل یه اسب شلاق بخوری، خانم جوان!»—از کتاب «توازن ظریف» اثر «ادوارد آلبی»
«آلبی» در مورد دنیای تئاتر و نقش منتقدین در مصاحبهای بیان کرد: «برای یک منتقد کافی نیست که به مخاطبین بگوید یک نمایشنامه تا چه میزان در رسیدن به مقاصد خود موفق عمل کرده است؛ او باید آن مقاصد را بر اساس استانداردهای مطلقِ تئاتر به عنوان یک قالب هنری نیز به قضاوت بگذارد.»
او در ادامه توضیح می دهد که وقتی منتقدین فقط وظیفهی اول را به انجام می رسانند، این تصور را در ذهن مخاطبین به وجود می آورند که نمایشنامه ها با بلندپروازی های کمتر، ارزشمندتر هستند چون راحتتر به مقاصد خود دست می یابند. «آلبی» بیان می کند: «از آنجایی که منتقد، چه خواسته و چه ناخواسته، به سلیقهی مخاطبین شکل می دهد، با این کار فقط در پایین آوردن سطح توقعات مخاطبین موفق خواهد بود.»
تعداد قابل توجهی از نمایشنامه های «آلبی» پیش از اجرا در ایالات متحده، در خارج از کشور روی صحنه رفت و آثار او اغلب با واکنش های بسیار مثبتی از طرف منتقدین و مخاطبین اروپایی همراه شد. او در مصاحبهای در سال 1991 در این مورد بیان می کند: «شاید من یک نمایشنامهنویس اروپایی هستم و خودم نمی دانم. فقط به نمایشنامهنویسانی که آثارشان اکنون در تئاتر «برادوِی» جایی ندارد، نگاه کنید: «سوفوکلس»، «شکسپیر»، «مارلو»، «مولیر»، «ایبسن»، «چخوف»، «پیراندلو»، «بکت»، «ژنه». خبری از هیچ کدام نیست.»
«آلبی» در نمایشنامه هایی همچون «بز، یا سیلویا کیست؟» (2002) که زوال رابطهی یک زن و شوهر را پس از آشکار شدن موضوعی شوکهکننده به تصویر می کشد، کالبدشکافیِ اخلاقیات در جامعهی آمریکا را در مرکز توجه خود قرار می دهد. او همچنین نمایشنامهی «داستان باغ وحش» را گسترش داد و به نمایشنامهای دوپردهای به نام «پیتر و جری» (2004) تبدیل کرد—نام این اثر در سال 2009 به «در خانه در باغ وحش» تغییر یافت. نمایشنامهی ابزوردِ «اینجانب، من، و خودم» (2007)، رابطهی میان یک مادر با دو پسر دوقلویش را به شکلی گزنده مورد تحلیل قرار می دهد.
مارتا: «همچین کسی... تموم مدت هم می خواد بره شیکاگو، واسه این که عاشق یه هنرپیشه شده که رو صورتش جای زخمه... بعد مریض می شه و می شینه پشت میز توالتش...» جورج: «کدوم هنرپیشه؟ کدوم زخم؟» مارتا: «اسمش یادم نمیاد. تو رو خدا بگو، اسم فیلم چی بود؟ می خوام بدونم اسمش چی بود! می شینه پشت میز توالتش... ورم صفاق گرفته... سعی می کنه به لبش روژ بزنه، اما نمی تونه... روژش رو می ماله به همه جای صورتش... با همهی این ها عزمش رو جزم می کنه هر جوری هست بره شیکاگو و ...» جورج: «شیکاگو! اسمش شیکاگو بود!»—از کتاب «چه کسی از ویرجینیا وولف می ترسد؟» اثر «ادوارد آلبی»
«ادوارد آلبی» در سال 1996 «نشان ملی هنر» را دریافت کرد—عالیترین افتخاری که در حوزهی هنر در ایالات متحده آمریکا اعطا می شود. او معتقد بود که پیامی هشداردهنده در آثارش وجود دارد و تلاش می کرد در مورد رنج های بزرگ و کوچک زندگی، به مخاطبین خود هشدار بدهد. «آلبی» در سال 1991 در مصاحبه با «Times» بیان کرد:
«تمام نمایشنامه های من در مورد آدم هایی است که فرصت ها را از دست می دهند، در جوانی به انتهای مسیر می رسند، و زندگی خود را با افسوسِ کارهای نکرده به پایان می برند. به نظرم اغلب آدم ها در بیشتر عمر خود طوری زندگی می کنند که انگار هیچ وقت قرار نیست بمیرند.»
مرد: «بله، بعضی وقت ها میگن. منظور من اینه که گاهی مردم به یک موزه میرن، به اثری از شما نگاه می کنن و ممکنه بدونن که خالق اون اثر شما هستید، ولی مگه چند درصدِ این مردم موزه میرن؟ شاید باورتون نشه، نصف مردمِ این کشور، سناتورهاشون رو نمی شناسن. اون هایی که مجسمهسازها رو می شناسن از اون نصف هم کمترن. اون ها...» نولسون: «باشه آقا جان! اصلا هیچکس نمی دونه من کی هستم! حق با شماست! خیلی هم خوبه! ولش کنین.» مرد: (با لحن دلجویی) «اگر همه چیز روشن بشه اون وقت همه شما رو می شناسن. ولی من شرط می بندم اگر همین الان پاشم برم بیرون از بیست نفر اولی که دارن برای خودشون راه میرن، بپرسم ببخشید شما می دونین لوییز نولسون کیه...؟» نولسون: «باشه آقای محترم! بحثی نداریم دیگه! شما درست می گین!»—از کتاب «فاتح» اثر «ادوارد آلبی»
«ادوارد آلبی» همچنین در مصاحبهای با روزنامهی «گاردین» در سال 2004 در مورد حوزهی تخصصی خود گفت: «تمام نمایشنامه هایی که ارزشمند تلقی می شوند، با خیراندیشی و با هدف اصلاح اشتباهات به وجود می آیند. این کار نویسنده است: گرفتن آینهای در مقابل آدم ها. ما صرفا آرایندهی کلمات خوشایند و امن نیستیم.»