«فدریکو گارسیا لورکا»، شاعر و نمایشنامهنویس اسپانیایی بود که در طول مسیر حرفهایِ نوزده سالهی خود، نقشی مرکزی و برجسته را در احیا و بازپروریِ هنر شعر و تئاتر اسپانیا ایفا کرد. او بیشتر به خاطر خلق آثار «اندلسیِ» خود شناخته می شود، از جمله مجموعه شعر «آوازهای کولی» که نخستین بار در سال 1928 انتشار یافت. «لورکا» در اویل دههی 1930 در شکلگیری دومین «عصر طلایی تئاتر» در اسپانیا مشارکت های زیادی داشت.
«لورکا» که هنرمندی صاحب سبک بود، در سراسر مسیر حرفهای خود تلاش کرد تا ژانرها و قالب های مختلف را با هم ترکیب کند. اشعار، نمایشنامه ها و نثر او اغلب، سایر قالب های هنری محبوب از جمله موسیقی و نقاشی را در ذهن مخاطبین نقش می کند.
اولین کتاب «لورکا»، «پندارها و چشماندازها» که اثری با سبکی مدرنیستی بود، تجارب پراحساس او در طول سفرهایش به نقاط مختلف اسپانیا در زمان دانشجویی را روایت می کرد. اثری دیگر به نام «دفتر اشعار» که مجموعهای گوناگون از شعرهای خلق شده در آغاز دوران جوانی «لورکا» بود، در سال 1921 انتشار یافت. هر دوی این آثار باعث ناامیدی «لورکا» شدند و مقاومت او نسبت به چاپ آثارش را بیش از پیش کردند—همین موضوع، چندین بار به تأخیر در انتشار و اجرای آثارش منجر شد.
سبز، تویی که سبز می خواهم، / سبزِ باد و سبزِ شاخه ها / اسب در کوهپایه و / زورق بر دریا. / سراپا در سایه، دخترک خواب می بیند / بر نردهی مهتابیِ خویش خمیده / سبز روی و سبز موی / با مردمکانی از فلز سرد. / (سبز، تویی که سبزت می خواهم) / و زیر ماهِ کولی / همه چیز به تماشا نشسته است / دختری را که نمی تواندشان دید. / سبز، تویی که سبز می خواهم. / خوشهی ستارگانِ یخین / ماهیِ سایه را که گشایندهی راهِ سپیدهدمان است، تشییع می کند. / انجیربُن با سمبادهی شاخسارش / باد را خنج می زند. / ستیغ کوه همچون گربهای وحشی / موهای دراز گیاهیاش را راست برمی افرازد. / «آخر کیست که می آید؟ و خود از کجا؟» / خمشده بر نردهی مهتابی خویش / سبز روی و سبز موی، / و رویای تلخش دریا است.—از اشعار «فدریکو گارسیا لورکا»
«لورکا» در اوایل دههی 1920، شروع به تجربه و آزمایش با قالب هایی منظوم و کوتاه کرد که الهام گرفته از ترانه های فولکلور اسپانیایی، «هایکوهای» ژاپنی و عناصر شاعرانهی آوانگاردِ معاصر بودند. او مجموعهای شایان توجه از اشعاری کوتاه با مضامین مختلف نوشت که بعدها جمعآوری و در سال 1983 با نام «قطعه ها» منتشر شد. «لورکا» در سال 1922 با آهنگساز اندلسی برجسته، «مانوئل دِ فایا»، در فستیوالی در شهر «گرانادا» همکاری کرد.
این همکاری باعث شد «لورکا» علاقهی بیشتری به ترانه های اندلسی پیدا کند، و پس از مدتی، مجموعهای از اشعار را بر اساس ترانه های «کولی های اندلسی» بیافریند. کتاب «شعر ترانهی ژرف» که دربردارندهی اشعاری حتی کوتاهتر از آثار موجود در کتاب «قطعه ها» است، ترکیبی رادیکال از سبک ها و عناصر سنتی و آوانگارد را ارائه می کند. این مجموعه، نام «لورکا» را به عنوان شاعری توانمند مطرح کرد. همکاری «لورکا» با «فایا» همچنین توجه او را نسبت به تئاتر عروسکی اسپانیا جلب کرد، و «لورکا» در سال 1923 نمایشنامهای برای اجرای عروسکی نوشت که الهام گرفته از یکی از داستان های کلاسیک اندلسی بود.
«لورکا» از سال 1925 تا 1928، رابطهای نزدیک با نقاش برجسته، «سالوادور دالی»، داشت. او به خاطر پافشاری های «دالی»، شروع به انجام آزمایش هایی جسورانهتر در جریان های آوانگارد، از جمله «سوررئالیسم»، کرد اما هیچ وقت نپذیرفت که خود را به یک مکتب مشخص نسبت دهد. «لورکا» در آثاری همچون «قصیدهای برای دالی» و همچنین در مجموعهای از «شعرهای منثورِ» خود، تلاش کرد تا اشعاری عینیتر و عاری از احساسات و عواطفِ شخصی را ارائه کند.
او مانند بسیاری از معاصرینش، به تحسین و تمجید از «لوئیس دِ گونگورا» پرداخت: شاعر اسپانیایی قرن شانزدهم که به خاطر اشعارِ اغلب غیراحساسی و استعاری خود شناخته می شد. «لورکا» و شاعران معاصر او، بزرگداشتی را برای سیصدمین سالگرد مرگ «گونگورا» در سال 1927 برگزار کردند و پس از آن، «نسل 1927» نامیده شدند.
پس از باران، در میان گرگ و میش، / بال گشودهی چشمانداز ریل آهن / اریب افتاده بود بر افق / قوسی بزرگ به سبزرنگی غروب / به یاد می آورم آن نیمروز / که به نظاره نشستم / نوگلی نحیف / هنوز سفید / اما مرده در شکوفهی گرم خویش؛ / من بهت زده که کدام تشریح / ترمیم می بخشد زخم هایمان / گام های بلند رخوت و فراغت / که مشقتی است واژگونه / چه مرهمی باز می آورد / خنده را نه به لب ها / به چشمانی به سان دریا پریشیده / ما، هنگامی که ما سر از خواب برمی داریم / رهسپار وظایفی بیشمار / از سر نومیدی گرد هم آمدهایم / ما، ما که فراهم آمدهایم در رویاها یک بار / با امیدهای پدید آمده از رنج مشترک.—از اشعار «فدریکو گارسیا لورکا»
انتشار کتاب «آوازهای کولی» که مجموعه شعری الهام گرفته از داستان های عاشقانهی سنتی اسپانیا بود، باعث شهرت «لورکا» در سراسر این کشور شد. این مجموعه که روایتی احساسبرانگیز از جهان پرشورِ یک کولی یا «جیپسیِ» اندلسی است، مخاطبین اسپانیایی را کاملا شیفته و مجذوب خود کرد و باعث شد بسیاری از آن ها تصور کنند «لورکا» خودش یک «جیپسی» است. چاپ نخست کتاب در طول یک سال به شکل کامل به فروش رسید. «لورکا» در سراسر هجده قطعه یا تصنیف این اثر، عناصر شاعرانه و روایی را به شکلی مبتکرانه در هم می آمیزد تا چیزی را خلق کند که خودش آن را «شعر اندلس» نامیده بود.
شهرت ناگهانی «لورکا»، زندگی خصوصی او را از بین برد. این نکته به همراه پایان دوستی او با «سالوادور دالی» و شروع یک بحران معنوی عمیق، باعث شد «لورکا» دچار افسردگی شدیدی شود. او برای تغییر شرایط و یافتن الهام های جدید، در سال های 1929 و 1930 به نیویورک و کوبا سفر کرد.
دوران اقامت «لورکا» در آمریکا و کوبا، باعث خلق کتاب «شعر در نیویورک» شد: مجموعه اشعاری که تصویرسازی های متراکم و گهگاه وهمآلود، و همچنین پرداخت های مکررشان به مضامینی همچون ویرانی در مناطق شهری و نابرابری اجتماعی، نشانگر فاصله گرفتن «لورکا» از آثار پیشین خود بود. این مجموعه یادآور آثار «شارل بودلر»، «ادگار آلن پو» و «تی. اس. الیوت» است و به «والت ویتمن» نیز ادای احترام می کند.
یرما: «تو زیاد کار می کنی. بنیهات رو ازدست میدی.» خوآن: «مردهای تکیده مثل فولاد آبدیده میشن.» یرما: «تو نه. وقتی عروسی کردیم طور دیگهای بودی، ولی حالا رنگ و رو نداری، مثل این که سال ها آفتاب نخوردی، دلم می خواد بری توی رودخونه شنا کنی. بری روی پشتبوم و نذاری بارون چکه کنه. بیست و چهار ماهه که ما عروسی کردیم و تو هر روز غمگینتر میشی. لاغرتر میشی. مرتب تحلیل میری.» خوآن: «بس می کنی یا نه؟» یرما: «بدت نیاد. ولی اگه من مریض بودم، دلم می خواست که تو به من برسی: زنم ناخوشه براش گوسفند می کشم. براش کباب درست می کنم. زنم ناخوشه، پیه بز به سینهاش می مالم که دیگه سرفه نکنه. این پوست قوچ رو براش می برم که پاهاش تو برف یخ نکنه. من اینطوریام و برای اینه که دلم می خواد از تو مواظبت کنم.»—از کتاب «یرما»
«لورکا» در دو سال پایانی زندگی، دومین تراژدی اندلسی خود به نام «یرما» را روی صحنه برد، و نخستین پیشنویس از سومین تراژدیاش با نام «خانه برناردا آلبا» را کامل کرد. «لورکا» در سال 1935 سیاسیترین نمایشنامهاش با نام «رویای زندگی» را خلق کرد که اثری نوآورانه بر اساس رویدادهای وقت در اسپانیا بود. «لورکا» در تابستان سال 1936 مشغول خلق دو اثر بود اما شروع «جنگ داخلی اسپانیا» همه چیز را تغییر داد. او در روز شانزدهم آگوست توسط نیروهای ملیگرا در شهر «گرانادا» دستگیر و بدون محاکمه به زندان فرستاده شد.
در شب هجدهم یا نوزدهم آگوست (تاریخ دقیق هیچ وقت به صورت رسمی تأیید نشده است)، «لورکا» را به منطقهای دورافتاده در خارج از شهر بردند و به او شلیک کردند. حکومت اسپانیا در سال 1986 با نصب یک بنای یادبود در محل قتل «لورکا»، پنجاهمین سالگرد مرگ این شاعر و نمایشنامهنویس جریانساز را گرامی داشت.
ما دنبال می کنیم / تکه های اشتهار را / در کمینگاه / (به مانند ستارگان که رانده می شوند به آبشخور ناپیدا، / هماره تنها بیرون از گذرگاه های مسقفِ ویرانگشتهشان / بیدار می شوند در بوی سنگ سوزان / یا در صدای نیزار / برمی خیزند از تاریکی / در قسمت سبز سپیدهدمان) / همانا بیشتر از میان سخنان بر زبان آمده / یا نوشتهای از غم و اندوه پیچیده در روزنامه / نازدوده با اشک ها / فکری آمد: / نیست هیچ مرهمی / برای بیمار جهان، این باید / (بوی قیر در هوای نمناک خیس) / بسوزد در تب برای ابد / مهی شکافته با خدنگ / که نام آن عشق است و نام دیگرش طغیان.—از اشعار «فدریکو گارسیا لورکا»
این بزرگداشت، گواهی بر جایگاه «فدریکو گارسیا لورکا» به عنوان برجستهترین شاعر و نمایشنامهنویس اسپانیایی در قرن بیستم است—مردی که آثارش همچنان به تأثیرگذاری بر نویسندگان و هنرمندان در سراسر دنیا ادامه می دهد و از مهمترین تجارب و عواطف در زندگی انسان ها با مخاطبین سخن می گوید.