وقتی در مورد زمان صحبت می کنیم، معمولا آن را مجموعهای از واحدهای مجزا—در قالب ثانیه، دقیقه و غیره—در نظر می گیریم. فیلسوف فرانسوی، «آنری برگسون»، که در سال 1927 جایزهی «نوبل ادبیات» را به دست آورد، اعتقاد داشت این نوع از دستهبندیِ زمان، با تجربهای که ما در ذهنمان از این مفهوم حس می کنیم، همخوانیِ چندانی ندارد؛ او به همین خاطر، واژهی «Duration» را ترجیح می داد: کلمهای که می توانیم آن را با واژگانی همچون «استمرار»، «دوره»، و «درازا» هممعنا در نظر بگیریم. «برگسون» یکی از پیشگامان «پدیدارشناسی» بود و عبارت های محبوبی همچون «تجربهی زیسته»، با تأثیر از فلسفه و اندیشه های او به وجود آمد.
نگاه کردن به ساعت، تجربهی عجیبی است. با پیشرویِ عقربهی ثانیهشمار، زندگی به بخش های کوچک تقسیم می شود. ساعت، تجربه را بخشبندی می کند. اگر به مدت کافی به ساعت نگاه کنیم، واقعیت ممکن است شبیه به مجموعهای از لحظات مجزا و در حال حرکت به نظر برسد—تناوبی از «اکنون های» مرزبندیشده.
اما ما معمولا زمان را به این شکل تجربه نمی کنیم. در نظر «آنری برگسون»، میان اینگونه از زمانِ قراردادی که ساعت به ما نشان می دهد، و احساس روزمرهی ما از تجربهی گذر زمان، تفاوتی بزرگ وجود دارد.
منطقی اما دور از تجربه
به شکل کلی، تمام واحدهایی که برای زمان استفاده می کنیم، هم مفهوم «فضا» و هم «حرکت» را در خود جای دادهاند. اگر یک روز، یک دَوَران کاملِ زمین باشد، به این صورت ساعت ها، دقیقه ها، و ثانیه ها صرفا بخش هایی کوچکتر از آن هستند. به عنوان نمونه، ما یکسوم از دَوَران زمین را می خوابیم، یا پس از هر گردشِ کامل زمین به دور خورشید، به روز تولدمان می رسیم.
اما اشکالِ موجود در اینگونه از به تصویر کشیدن زمان، به عقیدهی «برگسون»، این است که زمان را به اینصورت در قالب دنبالهای متشکل از بخش های جداگانه در نظر گرفتهایم: به این شکل، دقیقه ها به واحدهایی تبدیل می شوند که ما در آن ها ساکن هستیم، و بعد به سوی واحد بعدی رانده می شویم؛ چیزی شبیه به انیمیشن هایی که کاراکترهای خمیری در آن ها، با تکنیک «استاپموشن» به حرکت درمی آیند. «برگسون» اما اعتقاد دارد که تجربهی درونی ما از زمان، با این تصویر همسو نیست. او به همین خاطر واژهی «استمرار» را برای اشاره به این مفهوم به کار می گیرد.
دانشمندان به شکل معمول، زمان را دنبالهای از تصاویری ثابت در نظر می گیرند که می توانیم بین آن ها جلو و عقب برویم. «برگسون» اما مفهوم «استمرار» را به عنوان جریانی پیوسته و مرزبندینشده توصیف می کند. مهمترین نکته، مفهوم گذرِ زمان است: «تناوب بدون مرزبندی مشخص.»
«برگسون» بیان می کند که گذر از گذشته به اکنون، به شکلی غیرقابلدرک رقم می خورد. جریان خودآگاهیِ ما بدون لغزش بین واحدهای زمان، به شکل پیوسته رو به جلو حرکت می کند، بدون توجه به این که واحدهای زمان را تا چه اندازه بزرگ یا کوچک در نظر گرفتهایم. گذشته به اکنون تبدیل می شود و ما راهی برای تشخیص آن ها از یکدیگر نداریم.
اگر تعاریف مختلف مابعدالطبیعه را با هم قیاس کنیم و نیز میان تلقی های گوناگون از امر مطلق مقایسهای به انجام رسانیم، درمی یابیم که فیلسوفان، بهرغم اختلاف های ظاهری، بر این نکته اتفاق نظر دارند که میان دو نحوهی بس متفاوتِ معرفت به چیزها، تمایزی قائل شوند. نخستین نحوه مستلزم آن است که گِردِ شیء بگردیم و دومین نحوه آنکه به درونش درآییم. نحوهی نخست به نظرگاهِ ما و نمادهایی بستگی دارد که در سخن گفتن از آن شیء به کار می بندیم؛ نحوهی دوم به هیچ نظرگاهی وابسته و بر هیچ نمادی استوار نیست. دربارهی معرفتِ نحوهی نخست چنین می گوییم که معرفتی است منتهی به امر نسبی؛ و دربارهی نحوهی دوم—آنجا که حصولش ممکن باشد—می گوییم معرفتی است نائل به امر مطلق.—از کتاب «مقدمه بر مابعدالطبیعه» اثر «آنری برگسون»
سردرگمی در زمان
«برگسون» برای آشکار کردن نکات مورد نظرش، تفاوت میان «استمرار» و «زمان» را با تجربهی شنیدن موسیقی مقایسه می کند. اگر از نقطهنظرِ یک دانشمند به موضوع بنگریم، می توانیم بر هر کدام از نُت ها تمرکز کنیم که از هر ضرب به ضرب بعدی، جایگزینِ یکدیگر می شوند.
اما از نقطهنظرِ جریان خودآگاهِ درون ذهنمان، ملودی به شکلِ یک جریانِ کلی و منفرد تجربه می شود—جریانی در حال حرکت و در حال تغییر که با حواس ما در هم می آمیزد و تجربهای معمولا آمیخته با عواطف را به وجود می آورد. «برگسون» عقیده دارد که زمان نیز به همین گونه است. ما زمان را در قالب «استمرار» تجربه می کنیم، و نه مجموعهای از واحدهای پیاپی و بیپایان.
مشکل اینجاست که در اختیار داشتنِ دو چارچوب مختلف برای درک زمان، باعث سردرگمی می شود، یا حداقل به ارائهی توصیفات تصنعی دربارهی پدیدههای طبیعی می انجامد. به علاوه، «برگسون» استدلال می کرد که این «زمان روی ساعت»، حتی در میان برخی حوزه های علمی مشخص، باعث ارائهی تصویری ناهمخوان با حقیقت می شود. به عنوان نمونه، او مسئلهای را دربارهی دستهبندی گونه های مختلف حیوانات در زیستشناسی مطرح کرد: دانشمندان از طریق تقسیمبندی حیات به گونه های مجزا و بیارتباط با یکدیگر، بخش بزرگی از جنبه های درهمتنیدهی آن را به حاشیه راندند. «برگسون» معتقد بود به جای این کار باید از یک «نیروی حیات پایدار» سخن بگوییم. به عقیدهی او، حیات به واسطهی قدرت و پویایی این نیرو به پیش می رود.
رماننویس می تواند ویژگی های شخصیت را متکثر کند و قهرمان خود را هرقدر که بخواهد به گفتار و کردار وادارد؛ اما همهی این ها سراسر به آن احساس بسیط و نامنقسمی نمی ارزد که من درک خواهم کرد اگر با خودِ آن شخصیت یک لحظه همنشین شوم. آن وقت است که به چشم من، آن اعمال و اداها و سخنان چنان طبیعی از او می جوشد که آبی از چشمهای. آن اعمال و اداها دیگر اعراضی نخواهند بود که به ایدهای که من از آن شخصیت حاصل کرده بودم، بپیوندند و پی در پی، آن ایده را بیآنکه کامل کنند، فربهتر نمایند. بلکه آن شخصیت، ناگهان، در تمامیتِ خود به من داده می شود و هزار ماجرا هم اگر برای نمایاندنِ آن شخصیت به من عرضه شود، به جای آنکه به آن ایده اضافه گردد و فربهاش کند، به چشم من اموری می آید که بعدتر از آن ایده جدا می شود و با این حال، در ذاتِ آن ایده کاستی و خللی پدید نمی آورد.—از کتاب «مقدمه بر مابعدالطبیعه» اثر «آنری برگسون»
سفر به درون ذهن
«برگسون» در عصر خود از محبوبیت بالایی برخوردار بود، و در عین حال، منتقدین زیادی نیز داشت. در حالی که «برگسون» به شکل آشکار از «آلبرت انیشتین» تمجید می کرد و اعتقاد داشت اندیشه هایش با «نظریه نسبیت» ناهمخوان نیست، «انیشتین» به مفهوم «استمرار» در آثار او چندان علاقهمند نبود. فیلسوف و ریاضیدان بریتانیایی برجسته، «برتراند راسل»، در صف نخستِ منتقدین از «برگسون» قرار داشت. «راسل» در این مورد نوشت: «فلسفهی برگسون، اگرچه اندیشه هایی سازنده را در خود جای داده است، در نظر من کاملا عاری از استدلال و بدون توجیه جلوه می کند؛ او هیچوقت به مسائل بنیادین نمی اندیشد، بلکه فقط داستان های پریانِ زیبا خلق می کند.»
در حقیقت بسیاری از فیلسوفان و دانشمندان همعصر با «برگسون»، به این خاطر که او برای استدلال در مورد موضوع مورد نظرش بر «احساس درونی» و «تجربهی ذهنی» اتکا کرده بود، از او انتقاد می کردند؛ آن ها «برگسون» را فیلسوفی در نظر می گرفتند که بیش از «واقعیت»، برای «تجربه» ارزش قائل بود. خود «برگسون» نیز پس از «پدیدارشناسیِ» ارائه شده توسط «مارتین هایدگر» و همینطور «اگزیستانسیالیسمِ» فرانسوی، به حاشیه رانده شد، اما هر دوی این حوزه ها وامدار اندیشه های «برگسون» بودند.
«آنری برگسون» یکی از چهره های پیشگامی بود که تلاش کرد فلسفه را بیش از پیش به قلمروی درونیِ ذهن انسان وارد کند. او برای «دروننگری» و «نقطهنظر ذهنی» اهمیت قائل بود. «برگسون» از طریق پرداخت متفاوتِ خود به مفهوم «زمان»، گونهای دروننگر و تجربی از فلسفه را به مرکز توجه آورد که اکنون به محبوبیت بالایی دست یافته است. او همچنین یکی از تأثیرگذارترین چهره ها بر «مارسل پروست»، خالق کتاب «در جست و جوی زمان از دست رفته»، و نوع نگرش این نویسنده به مفهوم «زمان» بود.