بررسی کتاب «کافکا در کرانه» اثر «هاروکی موراکامی»



در این رمان، مرز میان اندیشه و رفتار، ذهن و بدن، و تخیل و واقعیت، مدام زیر سوال برده می شود.

کتاب «کافکا در کرانه» یکی از چندین اثر خلق شده توسط «هاروکی موراکامی» است که به زخم ها و رنج های جمعی در تاریخ ژاپن می پردازد. ارجاعات به خاطراتِ محونشدنیِ «جنگ جهانی دوم» و پس از آن، اشغال ژاپن توسط ایالات متحده آمریکا، یکی از موتیف های اصلی و مهم در رمان است. برخی کاراکترها، مانند «ناکاتا»، همچنان عمیقا تحت تأثیر تجربیات خود در زمان جنگ هستند.

 

 

«موراکامی» از طریق «فلش‌بک» به دورانی از جنگ که به واسطه‌ی نامه ها و گزارشات ارتش به تصویر درمی آید، به جنبه های مختلف زندگی روستایی در طول نبرد می پردازد، از جمله هراس از حملات بیولوژیکی و شیمیایی، و ضرورت جمع‌آوری غذا برای قحطی های دوران جنگ. اگرچه «موراکامی» پس از پایان «جنگ جهانی دوم» به دنیا آمد، در کودکی داستان های مربوط به این دوران را از پدرش می شنید، و به گفته‌ی خودش، اکنون این خاطرات را نوعی «ارثیه» تلقی می کند. رمان «کافکا در ساحل» همچنین، آیین سنتی ژاپن یعنی «شینتو» را مورد توجه قرار می دهد—آیینی که بر پیوندهای انسان با گذشته تأکید دارد.

«موراکامی» گونه‌ای متمایز از سبک «رئالیسم جادویی» را به کار می گیرد که ترکیبی از عناصر متعلق به سنت ادبی ژاپن، و تأثیرپذیری از فرهنگ های خارجی است. رمان «کافکا در ساحل» یکی از چندین اثر «موراکامی» است که با استفاده از یک سبک ژاپنیِ سنتی به نام «رمان خویشتن» (I-Novel) نوشته شده است. این گونه از رمان ها به شکل معمول از روایتی «اول-شخص» و اعتراف‌گونه استفاده می کنند و اغلب به موضوعاتی بسیار تاریک و شخصی می پردازند. به شکل همزمان، «موراکامی» به خاطر سبک نامرسوم خود، در خود ژاپن مورد انتقاد قرار گرفته است—سبکی الهام گرفته از نویسندگان آمریکایی همچون «کرت ونه‌گات» و البته داستان‌نویس اهل چک، «فرانتس کافکا».

مانند «موراکامی»، اغلب آثار «فرانتس کافکا»، از جمله داستان کوتاه «مسخ»، عناصر ماوراییِ تشویش‌آور را با واقع‌گرایی در هم می آمیزد تا کاراکترهایی منزوی را به تصویر بکشد که با بی‌معناییِ زندگیِ مدرن دست به گریبان هستند. کتاب «کافکا در کرانه» همچنین با سایر آثار بلند و سوررئالیستیِ «موراکامی» مقایسه شده است—از جمله کتاب «پرنده کوکی».

 

گاهی سرنوشت مثل طوفان شنی است که مدام تغییر جهت می دهد. تو تغییر جهت می دهی، اما طوفان شن تعقیبت می کند. دوباره برمی گردی، اما طوفان شن خودش را با تو مطابقت می دهد. بارها و بارها این حرکت را تکرار می کنی، مثل رقصی شوم با مرگ، درست قبل از سپیده‌دم. چرا؟ چون این طوفان چیزی نیست که از دوردست بیاید، چیزی که هیچ ارتباطی با تو نداشته باشد. این طوفان تو هستی. چیزی است درون تو. پس تنها کاری که از تو برمی آید، تسلیم شدن به آن است، بستن چشم هایت و گرفتن گوش هایت تا شن ها درون آن نرود، و راه رفتن در میان آن، قدم به قدم.—از کتاب «کافکا در کرانه» اثر «هاروکی موراکامی»

 


 

رمان «کافکا در ساحل» به شکل آشکار از اسطوره‌ی تراژیک یونان باستان، «اُدیپ»، به عنوان منبع الهام استفاده می کند—اسطوره‌ای که در قالب دراما توسط «سوفوکلس» در نمایشنامه‌ی «ادیپ شهریار» جاودانه شد. اسطوره‌ی «ادیپ» اغلب به عنوان نمونه‌ای از مفهوم «پیشگویی‌ای که باعث تحقق خود می شود» مورد توجه قرار گرفته و همچنین، پس از این که «زیگموند فروید» تئوری «عقده ادیپ» را به وجود آورد، با «روانشناسی فرویدی» گره خورده است. کاراکترها در رمان «کافکا در کرانه» بارها و بارها درباره‌ی اسطوره‌ی «اُدیپ» صحبت می کنند چون پروتاگونیست داستان، «کافکا تامورا»، اعتقاد دارد که خودش به سوژه‌ی یک «پیشگویی اُدیپی» تبدیل شده است.

 

 

دنیای ذهن

کتاب «کافکا در ساحل» اغلب به عنوان یک رمان متافیزیکی توصیف شده است. داستان بارها و بارها، ماهیت خودآگاهی و شکاف میان اندیشه و رفتار را به مرکز توجه می آورد. این تِم توسط خود فُرم رمان نیز مورد تأکید قرار می گیرد: روایت از طریق تغییر در دیدگاه ها و زمان رقم خوردن رویدادها، این فرصت را به مخاطبین می دهد که در ذهن شخصیت های گوناگون ساکن شوند و افکار درونی و رویاهای این کاراکترها را در کنار واقعیت تجربه کنند. «موراکامی» نشان می دهد که ذهن به شکلی جدایی‌ناپذیر به بدن پیوند خورده است، علی‌رغم این که گاهی بدن ممکن است کاملا محدود یا گسسته از ذهن به نظر برسد.

قدرت ذهن در تأثیرگذاری بر دنیای فیزیکی، یکی دیگر از موضوعاتی است که به شکل مداوم در داستان «کافکا در کرانه» مورد توجه قرار می گیرد. «کافکا» نگران است که رویاها و افکار تا چه میزان می توانند جلوه های فیزیکی پیدا کنند، یا بر رویدادهای واقعی تأثیر بگذارند. در رمان، مرز میان اندیشه و رفتار، ذهن و بدن، و تخیل و واقعیت، مدام زیر سوال برده می شود. کاراکترها به واسطه‌ی فکر کردن درباره‌ی گسستگی میان ذهن خود و دنیای پیرامون، تلاش می کنند که به درکی بهتر از ماهیت خودآگاهی دست یابند.

 

 

تقدیر

در دنیای سوررئالِ کتاب «کافکا در کرانه»، کاراکترها ممکن است هم رویدادها و رویارویی های عجیب، و هم تجربیات درونی و رفتارهای خود را نتوانند به خوبی درک کنند. برخی شخصیت ها، به‌خصوص «کافکا»، احساس می کنند که دنیا و آینده‌ی خودشان تحت سلطه‌ی پیشگویی های گریزناپذیر قرار دارد. برخی دیگر نیز احساس می کنند که سرنوشت‌شان، به انجام رساندن مأموریتی خاص، یا تجربه‌ی عشق، یا مردن در لحظاتی مشخص است. 

امکانِ وجودِ مسیری از پیش تعیین شده، هم می تواند مایه‌ی تسلی باشد و هم نشانه‌ای شوم. چه «تقدیر» وجود داشته باشد و چه نه، باور به تقدیر باعث می شود کاراکترها در رمان «کافکا در ساحل» به گونه‌ای رفتار کنند که واقعی بودن یا نبودنِ تقدیر به مسئله‌ای حاشیه‌ای تبدیل شود، چون آن ها درنهایت با رفتارهایشان، پیشگویی های فرضیِ خود را به واقعیت تبدیل می کنند. به این صورت «موراکامی» نشان می دهد باور به تقدیر، همان چیزی است که تقدیر را به واقعیت تبدیل می کند، و باعث می شود پیشگویی ها خود را محقق سازند.

چون کاراکترها در این رمان به شکلی وسواس‌گونه به تقدیر و پیشگویی می اندیشند، اجازه می دهند که باورهایشان در مورد آینده، بر انتخاب ها و روابط‌شان در زندگی سلطه داشته باشد—چه به صورت خودآگاه و چه ناخودآگاه. این گونه ادراک از واقعیت باعث می شود کاراکترها خود را در موقعیت های خطرناک یا روابط نامناسب قرار دهند چون اعتقاد دارند که نیرویی از پیش تعیین شده، آن ها را وادار به انجام این کارها کرده است. «موراکامی» این ایده را به مرکز توجه می آورد که اتکا بر باور به تقدیر باعث می شود انسان ها نتوانند تصمیمات منطقی بگیرند و احساس کنند که همیشه گیر افتاده‌اند، حتی در موقعیت هایی که امکان تصمیم‌گیری وجود دارد.

 

من یک‌راست، بدون ترس، به دوربین خیره شده‌ام. هیچ‌کس دیگری در ساحل نیست. خواهرم و من لباس شنا پوشیده‌ایم—مال او سرخ گلدار و یک‌تکه است، و مال من یک شلوار گشاد آبی کهنه. یک چوب پلاستیکی در دست دارم. کف سفید دارد پاهایمان را می شوید. چه کسی این عکس را گرفته و کجا، اصلا نمی دانم. و چطور من این‌قدر خوشحال به نظر می رسم؟ و چرا پدرم فقط این یک عکس را نگه داشته؟ تمامش یک راز است. من باید سه ساله باشم و خواهرم نُه ساله. هرگز واقعا چنین روزگار خوشی داشته‌ایم؟ اصلا یادم نمی آید با خانواده‌ام به ساحل رفته باشم. اصلا یادم نمی آید با آن ها هیچ‌جا رفته باشم.—از کتاب «کافکا در کرانه» اثر «هاروکی موراکامی»

 

 

موسیقی

موسیقی بارها و بارها به عنوان نیرویی قدرتمند برای درون‌نگری و توجه به خویشتن در داستان مورد استفاده قرار می گیرد. «موراکامی» در بخش های گوناگون، کاراکترهایی را به تصویر می کشد که عمیقا تحت تأثیرِ جزئیات و ظرافت های موسیقی قرار می گیرند. شخصیت ها در کتاب «کافکا در ساحل» از طریق سهیم شدن موسیقی با هم، اعتماد خود به یکدیگر را نشان می دهند، و به راحتی نمی توانند احساسات خود در مورد موسیقی را با کلمات بیان کنند. «موراکامی» در این رمان نشان می دهد که موسیقی، قدرت بسیار بیشتری از صرفا برانگیختن احساسات دارد و همچنین می تواند به تجربه‌ای ژرف از درون‌نگری منجر شود، و به کاراکترها کمک کند تا درباره‌ی ماهیت زندگی و مرگ بیندیشند.

موسیقی کلاسیک در سراسر رمان، موتیفی است که بیش از هر چیز با احساس درون‌نگری و تأمل همراه است. کاراکترها از طریق توجه به موسیقی کلاسیک و درک پیچیدگی ها و نقص های آن، می توانند به درک بهتری از پیچیدگی ها و نقص های زندگی خودشان برسند و حتی با مرگ نیز بدون هراس مواجه شوند.

موسیقی در رمان «کافکا در کرانه»، نقش نیرویی را دارد که می تواند دیدگاه و جهان‌بینی شخصیت ها را تغییر دهد. موسیقی ممکن است کاملا نوستالژیک باشد و خاطراتی دردناک از گذشته را زنده کند. این نیرو همچنین می تواند باعث دگرگونی های بزرگ شود و به واسطه‌ی عواطف قدرتمندی که در انسان برمی انگیزد، دیدگاهی جدید را به فرد ببخشد. به این صورت، «موراکامی» به ستایش از قدرت موسیقی می پردازد: قالبی هنری که به شکل همزمان، جنبه‌ای فیزیکی و جنبه‌ای غیرفیزیکی دارد و به همین خاطر، از مرزهای میان بدن و ذهن (که یکی از تم های اصلی داستان به شمار می آید) عبور می کند.