باوری وجود دارد مبنی بر این که فلسفه، وقتی به درستی نوشته می شود، باید حتما متراکم، ثقیل و اندکی گیج کننده باشد، انگار که آن متن فلسفی، ترجمه ای نه چندان خوب از متنی به زبان آلمانی بوده است! اما در نخستین سال های عصر مدرن، فیلسوفی فرانسوی زندگی می کرد که به روشی کاملا متفاوت برای بیان افکارش اعتقاد داشت و کتابی بسیار کوتاه و حدودا 60 صفحه ای را خلق کرد که می توان آن را به شایستگی به عنوان یکی از شاهکارهای واقعی در فلسفه در نظر گرفت: مجموعه ای از افکار و مشاهدات موجز، کنایه آمیز، هوشمندانه و مالیخولیایی درباره ی زندگی انسان، که طول هر کدام به اندازه ی یک یا دو جمله است. کتاب او، دربردارنده ی تعداد زیادی از آموزه های خردمندانه است که به شکل عجیبی تسلی بخش جلوه می کنند، و همچنان با عصر کنونی که سرشار از سردرگمی ها و اضطراب های کوچک و بزرگ است، در ارتباط هستند.
«فرانسوا دو لاروشفوکو» در سال 1613 در پاریس به دنیا آمد، و علیرغم موهبت های فراوان در سال های نخست زندگی (ثروت، جایگاه اجتماعی، ظاهر خوب، و نامی اشرافی و کهن)، به شکل کلی زندگی سخت و پرمشکلی داشت. او در طول زندگی عاشق چندین «دوشس» (بانوی اشرافی) شد که علاقه ای به او نداشتند، پس از چند اقدام سیاسیِ نه چندان فکر شده اما جالب توجه به زندان افتاد، چهار بار از شهر مورد علاقه اش پاریس تبعید شد، هیچ وقت به شکلی که می خواست نتوانست در دربار فعالیت کند، در یک شورش مورد اصابت گلوله قرار گرفت و تا آستانه ی کوری پیش رفت، اغلب پول هایش را از دست داد و برخی از مخالفانش نیز، اثری را به جای کتاب خاطرات او منتشر کردند که به «لاروشفوکو» تعلق نداشت؛ اثری که پر از توهین و ناسزا به افرادی بود که «لاروشفوکو» به آن ها علاقه و حتی اتکا داشت. آن ها پس از انتشار این کتاب، رابطه ی خود را با «لاروشفوکو» قطع کردند و بی گناهی او را نپذیرفتند.
«لاروشفوکو» پس از تمام این اتفاقات—خیانت، اسارت، فقر، آسیب جسمی، جعل ادبی، و افترا—تصمیم گرفت تا زندگی ماجراجویانه ی خود را کنار بگذارد و به مسیری آرام تر در دنیای اندیشه وارد شود. او به همین خاطر شمشیرش را غلاف کرد و وقت خود را در خانه ی دو تن از روشنفکران برجسته ی آن دوره، یعنی «مادلن دو سبله» و «کنتس دو لافایت» گذراند. «مادلن دو سبله» و «کنتس دو لافایت» به شکل روتین، نویسندگان و هنرمندان را دعوت می کردند تا در تالارهای عمارت خود در پاریس، به بحث و گفت و گو درباره ی مضامین مربوط به فلسفه و زندگی انسان بپردازند.
ظرافت های کلامی و ایده های نو، از جایگاهی ویژه در این تالارها برخوردار بود. انفعال یا خودبرتربینی به هیچ وجه در آن ها تحمل نمی شد، به همین خاطر مجاب کردن شنوندگان در تالارها، به مهارت هایی مشخص در منطق و استدلال نیاز داشت؛ مهارت هایی که در طول زمان، به شیوه ی تفکر و آثار «لاروشفوکو» شکل و جهت داد. در همین تالارها بود که «لاروشفوکو»، ژانری ادبی را در مرکز توجهات قرار داد که اکنون دلیل شهرت خودش به حساب می آید: قالب «ماکسیم» یا «آفوریسم» (قطعه تفکر)، کلامی موجز و پرمغز که به شکلی ماهرانه، بینشی معمولا تاریک و کنایه آمیز را درباره ی زندگی انسان ارائه، و حقیقتی خردمندانه و اغلب تلخ را به مخاطبین یادآوری می کند. برترین نمونه ها در قالب «آفوریسم»، با یک یا دو جمله و تنها در چند ثانیه به هدف خود می رسند.
«لاروشفوکو» در آن تالارها، حدود پانصد «قطعه تفکری» را به وجود آورد که باعث مطرح شدن نام او شدند. «قطعه تفکرهای» او تقریبا تمامی موضوعات در روانشناسی انسان را پوشش می دهد اما مفاهیمی همچون حسادت، غرور، عشق و جاه طلبی، مضامینی تکرارشونده در میان آن ها هستند. «آفوریسم های» او معمولا در ابتدا خواننده را با کلماتی همچون «ما» یا «یک نفر» مخاطب قرار می دهند و سپس، مفهومی پذیرفته شده درباره ی سرشت را انسان را به شکلی بدبینانه یا شک برانگیز واژگون می کنند. در یک سومِ پایانیِ جمله است که شوک اصلی وارد می شود و مخاطب را در بسیاری از اوقات به خنده می اندازد، درست مثل زمانی که مجبور به اظهارِ نادرستیِ باوری غیرمنطقی و متعصبانه می شویم که پیش از این آن را درست در نظر می گرفتیم.
برای درک بهتر این مفهوم، به چند نمونه از «قطعه تفکرهای» این فیلسوف فرانسوی توجه کنید:
ما همگی آنقدر قوی هستیم که بداقبالی های دیگران را تحمل کنیم.
آدم هایی هستند که هیچ وقت عشق را تجربه نمی کردند اگر نشنیده بودند که چنین چیزی وجود دارد.
کسی که از پذیرش نخستین تعریف و تمجید امتناع می کند، به این خاطر این کار را انجام می دهد که دوباره آن را بشنود.
«لاروشفوکو» مانند بسیاری از اشراف زادگانی که در جنگ داخلی فرانسه (شورش «فِروند») می جنگیدند، خاطرات شخصی خود را می نوشت. او اما همچنین مقدار زیادی از وقت و انرژی خود را صرف مجموعه ی «آفوریسم های» خود کرد که با نام «ماکسیم ها» یا «حکمت ها» در قالب کتاب انتشار یافت. کتاب «حکمت ها» دربردارنده ی جملاتی بسیار کوتاه است که «لاروشفوکو» در آن ها به مفاهیمی همچون شرافت، سرنوشت، دوستی، عشق و البته تمایل انسان به فریب دادن خویشتن می پردازد. تجارب او از دربار سلطنتی در خلال شورش «فِروند»، تأثیر زیادی بر «قطعه تفکرهای» او گذاشت. «لاروشفوکو» به شکلی بی واسطه شاهد دسیسه ها و فریبکاری هایی بود که در میان اعضای دربار سلطنتی رواج داشت، و می دید که در بسیاری از اوقات، نه افراد درستکار بلکه حیله گرها و خوش شانس ها هستند که به موفقیت دست پیدا می کنند.
در حقیقت، کتاب «حکمت ها» باعث رنجش برخی از معاصرین «لاروشفوکو» شد چرا که آن ها باور داشتند بدبینی و شک گرایی او، به عنوان ابزاری برای حمله به چارچوب ها و ملاحظات اخلاقیِ سنتی به کار گرفته شده است. در واقع اما «لاروشفوکو» فردی کمال گرا بود که سعی می کرد زندگی اش را با در نظر گرفتن ملاحظات اخلاقی پیش ببرد. از همین رو، کتاب «حکمت ها» به این خاطر نوشته نشده تا مخاطبین را به پیش بردن زندگی خود به روشی «ماکیاولیستی» تشویق کند، بلکه هدفش بالا بردن درک مخاطبین از خویشتن، و همچنین از انگیزه ها و خواسته های سایرین است. به شکل خلاصه می توان گفت هدف «لاروشفوکو» از خلق کتاب «حکمت ها»، تلاش برای پیدا کردن راهی بود که فرد از طریق آن بتواند ایده آل هایش را در جهانی محقق کند که در آن، افراد معمولا آنگونه ای نیستند که به نظر می رسند، و حتی نمی توانند گرایش خود نسبت به فریب دادن دیگران و گول زدن خودشان را درک کنند.
تقریبا تمام «آفوریسم های» این اندیشمند، نگرش عادی و اغلب مثبت اندیشانه ی ما نسبت به خودمان را به چالش می کشد. «لاروشفوکو» تلاش می کند که به مخاطبین خود یادآوری کند همیشه میزانی مشخص از غرور، خودشیفتگی، خودخواهی و کوته فکری درون ما وجود دارد، و این میزان مشخص، زمانی به حداکثر نزدیک می شود که ما به نیکی و حقانیت خودمان اعتماد می کنیم. فیلسوف برجسته «فردریش نیچه» که به شدت تحت تأثیر اندیشه های «لاروشفوکو» قرار گرفته بود، تلاش کرد تا از سبک او پیروی کند و این کار را با خلق کتاب «انسانی، بسیار انسانی» به انجام رساند.
انسان از خویشتن خویش در برابر خود محافظت می كند، در برابر شناسایی شدن و به دام افتادن توسط خودش، او معمولا قادر است فقط دیوارهای بیرونی «قلعه ی وجود» خویش را ببیند. خود قلعه تسخیرناپذیر است، و حتی نامشهود مگر آن كه دوستان و دشمنان خیانت كنند و او را از مسیری پنهان به درون قلعه رهنمون شوند.—از کتاب «انسانی، بسیار انسانی»
«لاروشفوکو» از ایجاز و اختصار در نوشته هایش استفاده کرد چون می خواست ایده هایش با افرادی ارتباط برقرار کند که می دانست زمان چندانی ندارند و لزوما نیز با او موافق نخواهند بود. شاید دلیل این که اغلب فیلسوفان پس از او احساس کرده اند که به این ایجاز نیازی ندارند، این تصور باشد که تا زمانی که نویسنده در حال مطرح کردن ایده هایی مهم و جالب توجه است، سبک مورد استفاده برای انتقال آن ایده ها اهمیتی ندارد.
«لاروشفوکو» اما این گونه فکر نمی کرد. اغلب ما تا حد زیادی کم حوصله و پرمشغله هستیم، به همین خاطر اگر کسی بخواهد توجه ما را به نکته ای مشخص جلب کند، مجبور می شود برای عبور از سد کسالت ها و مشغله ها، از همه ی ابزار موجود استفاده کند. تاریخ فلسفه بسیار متفاوت می شد اگر فیلسوفانِ بیشتری تصور می کردند که در حال نوشتن برای مخاطبینی اغلب کم حوصله و پرمشغله هستند! شاید عصر کنونی که ایجاز در آن دوباره در مرکز توجهات انسان ها قرار گرفته، بهترین زمان برای ورود به دنیای اندیشه های تأثیرگذار «فرانسوا دو لاروشفوکو» باشد. در پایان تعدادی از «قطعه تفکرهای» کتاب «حکمت ها» را با هم می خوانیم:
فضیلت های ما اغلب رذایلِ نقاب بر رخ کشیده اند.
آنچه فضیلت می پنداریم، اغلب فقط تلفیقی از اعمال و منافع گوناگون است که به مدد بخت یا زبردستیِ ما گرد آمده، و نه همواره از شهامت و پاکی است که مردان، شجاع و زنان، پاکدامن اند.
حبِ ذات، از همه ی چاپلوسان، متملق تر است.
در مُلک خودپسندی هر چه کشف کنیم، هنوز سرزمین های ناشناخته فراوان است.
حبِ نفس از کاردان ترین افراد، کاردان تر است.
عمر احساسات همانقدر در کف اختیار ما است که طول عمر ما.
احساس اغلب کاردان ترین افراد را شوریده عقل، و ابله ترین آنان را کاردان می کند.
اهل سیاست کارهای عظیم، درخشان و خیره کننده را حاصل تدابیر بزرگ جلوه می دهند، حال آن که معمولا ثمره ی خلقیات و احساسات است. پس شاید نبرد «آگوست» و «آنتوان» که آن را برخاسته از تمنای آن دو بر سروری جهان می دانند، فقط نتیجه ی حسادت بوده است.
احساسات تنها خطیبانی هستند که همواره قدرت اقناع دارند. چون آنان صناعت طبیعت اند که قوانینش هرگز خطا نمی کند، و عامی ترین انسانی که شوری در سر دارد، بهتر از سخندان ترینی که حظی از آن نبرده، توان اقناع دارد.
در احساسات، بیدادگری و طمعی نهفته است که پیروی از آن ها را خطیر می سازد و حتی آنگاه که معقول ترینِ امور جلوه کنند، پرهیز را واجب می کند.
در دل آدمی نوعی زایش بی وقفه ی احساسات وجود دارد، به گونه ای که فرو رفتن یکی تقریبا مصادف با برآمدن دیگری است.
احساسات اغلب ضد خود را می سازند؛ گاه بخل، زاینده ی سخاوت و سخاوت موجد بخل است. سرسختی ما اغلب از ضعف، و بی پروایی ما از ترس است.
هر چه کنیم تا احساسات خویس را پشت ظواهر تقوی و شرافت بپوشانیم، باز از پس این پرده ها رخ می نمایانند.
خودپسندی ما از ملامت علایق، بی تاب تر می شود تا از نکوهش عقاید.