کتاب «زنان کوچک» اثر لوییزا می آلکوت، رمانی دو جلدی (در نسخه ی اصلی) که ماجرای چهار خواهر مارچ را در نوجوانی و جوانی آن ها دنبال می کند، اولین بار در اواخر دهه ی 1960 میلادی به چاپ رسید. این کتاب تقریباً پس از 150 سال همچنان در میان مردم محبوب است؛ در واقع، این داستان ساده و بی تکلف طبق نظرسنجی جدیدی که توسط هریس اینترنشنال منتشر شد یکی از ده داستان دوست داشتنی در آمریکا است. بخت «زنان کوچک» تازه باز شده است چون این کتاب در نظرسنجی قبلی در سال 2008 در این فهرست قرار نداشت. شاید زنان کوچک در فهرست قبلی جای نگرفته باشد ولی در طول زمان یکی از داستان های همیشه محبوب بوده، مخصوصاً برای دخترها.
بسیاری از افراد، فیلمی را دیده اند که «وینونا رایدر» و «کرستن دانست» در آن نقش آفرینی کرده اند و همه یکی از خواهران مورد علاقه شان را انتخاب کرده و با آن شخصیت همذات پنداری داشته اند. این کتاب به طرز شگفت انگیزی در بافت دخترانه ی فرهنگ آمریکا تنیده شده و قرار هم نیست به این زودی ها جای خودش را به داستان دیگری بدهد.
داستان کتاب که زندگی نامه ای نصفه و نیمه ولی روایتی ایده آل بر اساس جوانی خود آلکوت است، شیرین، مرتباً موعظه گر و نسبتاً سنتی است. مادر دوست داشتنی خانواده ی مارچ که دخترانش او را «مارمی» صدا می زنند، مرتباً آن ها را از گناه هایی مثل «تعقیب مردان» باز می دارد و تشویقشان می کند تا ارزش های «خانمانه» مانند حیا در پوشش، صدای آرام، مهارت های خانه داری و ویژگی های تربیتی را با آغوش باز پذیرا باشند. در توصیف کارهای شخصیت های زن، کلمه ی «خانمانه» تقریباً مترادف واژه ی «خوب» و پذیرفته شده است.
شب کریسمس بود و چهار دختر خانواده ی مارچ بیش از هر وقت دیگری فقر را احساس می کردند. با از دست رفتن ثروت خانواده و حضور آقای مارچ در جبهه ی جنگ، هیچ کدام از دخترها انتظار هدیه ی کریسمس را نمی کشیدند. با این حال دختر بزرگ خانواده، مگ، بدش نمی آمد یک جفت دستکش ابریشمی داشته باشد. دختر دوم، جو، که عاشق مطالعه بود دلش کتاب آندین و سینترام را می خواست. بت از نواختن پیانو لذت می برد و نت ّهای تازه ی موسیقی، یادگیری اش را سرعت می بخشید. ایمی نیز که کوچک ترین دختر خانواده بود، دلش برای مدادرنگی های تازه پر می زد. از متن کتاب
لوییزا می آلکوت، کتاب را به دلایل هنری ننوشته است بلکه قصد داشته با نوشتن آن، مخارج زندگی اش را تأمین کند. با این حال نمی توان این مسئله را انکار کرد که داستان هایش با نسل های مختلفی از خوانندگان ارتباط برقرار کرده اند. شاید این مسئله به این خاطر باشد که واقعاً چند درس خوب – علاوه بر چند ترقی خواهی پنهانی، شخصیت هایی دوست داشتنی و داستان هایی بامزه از زندگی روزمره – در میان این داستان ها وجود دارد. روی هم رفته، رمان «زنان کوچک» شاید بی نقص نباشد ولی بیشتر ما می توانیم چیزهای زیادی از این رمان کلاسیک یاد بگیریم؛ درس هایی که به کار زندگی امروزمان هم می آیند.
مهم نیست چقدر سخت است، سعی کن ببخشی
بعضی از توهین ها شاید غیر قابل بخشش به نظر بیایند ولی نپذیرفتن یک معذرت خواهی صادقانه معمولاً به چیزی بیشتر از عذاب منجر نمی شود. وقتی «جو»، کوچک ترین خواهرش، «اِیمی»، را به یک نمایش دعوت نمی کند، «اِیمی» خشمش را با سوزاندن تنها نسخه ی کتابی نشان می دهد که «جو» سعی در نوشتن آن داشته است. «جو» ابتدا بخشش را کنار می گذارد ولی وقتی «ایمی» در یک سانحه تا آستانه ی مرگ پیش می رود، «جو» متوجه می شود که خواهرش خیلی بیشتر از کتاب محبوبش برای او ارزش دارد. او که خیلی نزدیک بود «ایمی» را از دست بدهد، می فهمد که کینه داشتن، به احتمال زیاد به افسوسی تلخ تبدیل می شود و با اخلاق نیز سازگاری ندارد.
تسلیم حسادت نشو؛ همیشه کسی خواهد بود که بیشتر از تو داشته باشد و حسادت تو را برانگیزد.
خانواده ی مارچ بر خلاف خانواده ی آلکوت، زیر خط فقر زندگی نمی کنند ولی واضح است که وضع زندگیشات مانند ثروتمندان نیز نیست. وقتی چهار دختر در خانه هستند و پول کمی وارد خانه می شود، مواقعی پیش می آید که خواهران لباس های مد روز، گردش های دور اروپا و مهمانی های باشکوهی را پیش آشنایان ثروتمندتر خود طلب کنند. ولی به طور مرتب به خانواده ی مارچ یادآوری می شود که بسیاری از خانواده های دیگر نسبت به آن ها در وضع بدتری هستند و باید برای داشته هایشان که موجب آرامششان است، قدردان باشند.
بخشش از گرفتن، لذت بخش تر است.
نه تنها به طور مرتب به خواهران مارچ یادآوری می شود که بخت و اقبال خوبی دارند، بلکه خودشان هم می فهمند بهتر است روی کمک به همسایه های تهی دستشان تمرکز کنند تا این که با حسرت به زندگی همسایه های ثروتمندشان خیره شوند. در اولین صحنه، دخترها دور آتش نشسته اند و از وضعیت جدید تنگدستی خود شکایت می کنند: جو که روی قالی دراز کشیده بود ناله کرد: «کریسمس که بدون کادوی کریسمس نمی شه.» مِگ با نگاه به لباس قدیمی اش با آه گفت: «فقر خیلی ترسناکه!» ولی دخترها فقط چند صفحه ی بعد دور هم جمع شده اند تا پول تو جیبی ناچیزشان را نه برای خودشان بلکه برای خرید کادویی برای مادر فداکارشان خرج کنند. آن ها علاوه بر این، صبحانه ی کریسمس خودشان را (البته با کمی اکراه) به خانواده ای گرسنه در نزدیکی محل زندگیشان می دهند. اگرچه فداکاری در ابتدا سخت است ولی درنهایت در مقایسه با خودخواهی، رضایت بیشتری به ارمغان می آورد.
به جای ظاهرپرستی، به باطن انسان ها توجه کن.
داشتن لباس های مجلل و منحصر به فرد ممکن است در هر زمانی حسادت برانگیز باشد ولی همینطور که بزرگترین خواهر، «مگ»، در حال آماده شدن برای یک مهمانی می فهمد، ظاهر اهمیت چندانی ندارد. او متوجه می شود «لباس های شیک جذابیت خاصی دارند که توجه طبقه ی ویژه ای از افراد را جلب می کنند و احترام آن ها را تضمین می نمایند» ولی این توجه، سطحی است. زن هایی که لباس های گران پوشیده بودند وقتی او لباس کهنه ای به تن کرد، پشت سرش حرف می زدند و توجهی به او نداشتند ولی علاقه ی تازه ی آن ها نسبت به او نمی تواند ریاکاری و سطحی بودنشان را زیر لباس های ابریشمی مخفی کند. قضاوت مردم از روی ظاهر و لباس، کار راحتی است ولی معیار ضعیفی برای پی بردن به شخصیت واقعی آن ها است. آلکوت هنگام آماده شدن «جو» برای یک مجلس رقص، اشاره ای کنایه آمیز به عذابِ الزامیِ خوشگل شدن دارد:
به نظر تمام نوزده سنجاق سر جو درست در سرش گیر کرده بودند که اصلاً راحت نبود؛ ولی عزیز من، بگذار یا زیبا باشیم یا بمیریم.
تشخیص بده در چه کاری خوب هستی و آن را رها نکن
ممکن است خواهران مارچ گاهی اوقات به نظر اعجوبه بیایند ولی هیچ کدام از آن ها استعداد ویژه ای ندارند. آن ها فقط نمی گذارند محدودیت های مختلف، سد راهشان شوند. خواهرِ موسیقی دوست، «بث»، هر وقت می تواند پیانو تمرین می کند. خواهرِ هنردوست، «ایمی»، مایل است درگیری بیهوده اش با ظاهرش را کنار بگذارد تا بتواند وقتش را صرف بهبود توانایی اش در طراحی کند. خواهرِ ادبیات دوست، «جو» مرتباً در حال نوشتن است. و وقتی «مگ» خیلی خلاق نیست، تمرکزش را روی یادگیری آشپزی و خانه داری می گذارد – «هنر خانه داری» که به نوبه ی خود بسیار چالش برانگیز است. دخترهای خانواده ی مارچ اهل جا زدن نیستند ولی نابغه هم نیستند – آن ها نقاط قوت و علایق خود را می دانند و مایل هستند وقت و تلاششان را برای پرورش آن ها صرف کنند.
همه، حتی کم سن و سال ترها، باید بدانند چطور به خود متکی باشند...
در ابتدای کتاب، دو خواهر بزرگ مارچ فقط پانزده و شانزده سال سن دارند ولی هر دو به امرار معاش خانواده کمک می کنند. بعد از این که خانواده به دوران سختی رسید، «جو» و «مگ» بر کار در بیرون از خانه پا فشاری کردند – «مگ» به عنوان پرستار و «جو» به عنوان یک همراه برای عمه ی ثروتمندشان. وقتی «ایمی» پس از مدتی برای همراهی عمه، جایگزین «جو» می شود، «جو» به جای کار قبلی از نوشته هایش پول در می آورد. به جز «بث» حساس، دخترها حتی در زمانی که از خانم های جوان طبقه ی متوسط انتظار می رفت در خارج از خانه کار نکنند و روی یافتن شوهر تمرکز کنند تا از آن ها حمایت مالی کند، همگی می توانند کار کنند و پول دربیاورند. این مسئله باعث می شود این «زنان کوچک»، دستاوردی داشته باشند و با این قابلیت کاربردی برای خود و خانواده شان کسب درآمد کنند – آن هم بدون انتظار برای مردی که این کار را برایشان انجام دهد. این قابلیت در قرن بیست و یکم حتی ارزش بیشتری برخوردار است.
...و خودشان را سرگرم کنند! حتی بدون اینترنت و تلویزیون
خواهران مارچ پیش از عصر بازی های ویدیویی و شبکه های اجتماعی زندگی می کردند و گذشته از این، حتی به سرگرمی های زمان خودشان نیز دسترسی نداشتند. آن ها به جای حضور در مراسم های رقص و ارتباطات اجتماعی در خانه می ماندند و نمایش اجرا می کردند، با نوشته های خود روزنامه هایی ساختگی درست می کردند یا روی توانایی های خود در دوخت و دوز، نقاشی یا موسیقی کار می کردند. از این طریق سرگرمی آن ها به پول یا عوامل بیرونی وابسته نبود – در واقع خواهران مارچ، تخیل و انگیزه را پرورش داده بودند تا سرگرمی خاص خود را داشته باشند.
اجازه نده ملاقات با افراد جدید به وسواس تبدیل شود.
رمان «زنان کوچک» وقتی صحبت از ازدواج می شود، بر اساس ضوابط و قواعد قرن نوزدهم پیش می رود، اگرچه خود آلکوت هیچ وقت ازدواج نکرد. گرچه شخصیت های کتاب ازدواج می کنند ولی زمان زیادی را صرف شایعه پراکنی یا خیالبافی درباره ی مردها نمی کنند. همانطور که «مارمی» به «جو» خاطر نشان می کند: «ما... بهتره، همونطور که بهشون میگی، «افکار مزخرف عاشقانه» توی سرمون نداشته باشیم.» در عوض، تمام دخترهای خانواده مارچ روی زندگی خانوادگی و توسعه ی شخصی، توسعه ی دوستی های واقعی با مردان خوب تمرکز می کنند و بعد تصمیم های هوشمندانه ای برای ازدواجشان می گیرند.
عشق شگفت انگیز است...
عشق خواهران مارچ به یکدیگر، دوستانشان و در نهایت همسران و بچه هایشان یکی از بخش های دلگرم کننده ی کتاب است. علاقه ی آن ها، گرما و خلوص دارد که به خاطر توجه واقعیشان به یکدیگر است و ربطی به مورد سوءاستفاده قرار گرفتن ندارد. اگرچه آن ها با پسر همسایه ی ثروتمندشان، لوری، دوست می شوند ولی بدون هیچ چشمداشتی به مسائل مالی، روی خوش و همراهیِ بی حد و حصر خود را با او شریک می شوند. «مگ»، خواستگارهای ثروتمندی دارد ولی با خوشحالی همسری فقیر را انتخاب می کند چون به او علاقه مند است. در نتیجه، آن ها همیشه در جمع هایی هستند که دوست دارند و از اصالت و واقعی بودن این جمع ها لذت می برند. عشق واقعی که فارغ از در نظر گرفتن سود شخصی است، رضایت بخش ترین تجربه در زندگی است.
در ازدواج، سازگاری مهم تر از عشق و علاقه ی نخستین است.
عشق می تواند افسونگر باشد و ما را گیج کند. وقتی کسی را از ته دل دوست داریم سخت است که بخواهیم این مسئله را بپذیریم – ولی عشق فقط تا جایی ما را پیش می برد. سازگاری واقعی اغلب شما را به ازدواج شاد نزدیک تر می کند. «مگ» برای نامزدی اش از آنچه انتظار می رود سریع تر دست به کار می شود ولی فقط بعد از این که مطمئن می شود شوهر آینده اش صبور، مهربان، سختکوش و قابل اعتماد است – که همگی معیارهایی ایده آل برای کسی مثل «مگ» محسوب می شوند. به همین خاطر است که اگرچه در سال های اولیه ی زندگی شان سختی های زیادی می کشند ولی می توانند اختلافاتشان را حل کند و با هم به زوج قوی تری تبدیل شوند. در سوی دیگر، «جو» نزدیک است انتخاب بدی کند اما می فهمد اگرچه نادیده گرفتن «تِدیِ» عزیزش سخت است ولی آن ها زیادی کله شق و بی فکر هستند که بتوانند در طول زندگی با هم شاد باشند:
من و تو مناسب هم نیستیم چون خلق و خوی تند و اراده های قوی ما احتمالاً ما رو خیلی بدبخت می کنه...
به خاطر این که «جو» آنقدر قوی بود که بتواند نه بگوید، هم خودش و هم «تدی» در نهایت زوج مناسب خود را پیدا می کنند.