«جنگجوی عشق»، حماسه ای به لطافت زنانگی



کتاب «جنگجوی عشق»، فقط ضمیمه ای بر زندگی نامه ای است که اتفاقات زیادی را در دل خود جای داده است

گلنن دویل ملتون، زندگی بسیار پر فراز و نشیب و البته الهام بخشی را سپری کرده و شرح حال فوق العاده موفق و پرفروشش، یعنی کتاب «جنگجوی عشق»، فقط ضمیمه ای بر زندگی نامه ای است که اتفاقات زیادی را در دل خود جای داده است: بهبودی از اختلال تغذیه و اعتیاد به مواد؛ تأسیس Momastery.com که جامعه ی آنلاینی در رابطه با اشتراک گذاری تجربیات واقعی مادران و زنان است؛ تألیف شرح حالی پرفروش در «فهرست نیویورک تایمز» درباره ی خانواده، دوستی و فمینیسم: کتاب «ادامه بده جنگجو»؛ و تأسیس سازمانی غیرانتفاعی و خیریه به نام Together Rising که از خانواده های نیازمند حمایت می کند. کتاب «جنگجوی عشق» که اوایل سپتامبر سال 2016 منتشر شد، داستان سفر زنی را از دل شکستگی و استیصال به خاطر فروپاشی ازدواجش تا رسیدن به بهبودی روایت می کند. و بله، اگر یکی از دنبال کنندگان گلنن دویل ملتون باشید، همین حالا هم می دانید ازدواجی که در مرکز این کتاب خواندنی درباره ی زمین خوردن، بلند شدن و از نو ساختن یک رابطه، مورد اشاره قرار می گیرد، در واقع وقتی به پایان رسید که این اثر در راه رسیدن به کتاب فروشی ها بود. همان طور که هر نویسنده ای به شما خواهد گفت، زندگی پس از به پایان رسیدن کتاب ها هم ادامه دارد.

ولی این حقیقت که ملتون و همسر سابقش در نهایت از هم جدا شدند، چیزی از ارزش پیام اصلی «جنگجوی عشق» کم نمی کندحداقل در نظر مخاطبین که این طور است. چون این شرح حال در اصل و اساس در مورد بازسازی رابطه ی ملتون و همسر سابقش نیست؛ بلکه در مورد بازسازی رابطه ی ملتون با خودش و در مورد زنی است که از بند پیام های جنسیتی دور و اطرافش رها می شود؛ برچسب هایی که در تمام زندگی اش او را محاصره کرده بودند اما ملتون بالاخره موفق می شود با خویشتن واقعی و کاملش ارتباط برقرار می کند و متأهل یا مجرد بودن او نیز تفاوتی در آن ایجاد نمی کند.

در ادامه به پنج پیام فمینیستی از کتاب خواندنی و پرفروش گلنن دویل ملتون، «جنگجوی عشق» می پردازیم:

«هر دختری باید تصمیم بگیرد که می خواهد با خودش روراست باشد یا با دنیا.»

بیشتر پیام های فمینیستی در «جنگجوی عشق» در زمانی گفته می شوند که ملتون در حال صحبت با دخترهایش است، که واقعاً هم بهترین زمان ممکن به نظر می رسد. در صفحات ابتدایی این کتاب، دختر کوچک ملتون مواجهه ای اولیه با احساس «شرم از بدن خودش» دارد – او در واقع وقتی گرفتار این مسئله می شود که می فهمد «از دخترهای دیگر بزرگ تر است» و از قبل هم با بمباران تقریباً پیوسته ی پیامی تبلیغاتی آشنا شده که می گوید: «وقتی مسئله، بدن زنان است، بزرگ تر هیچ وقت بهتر نیست» (و انگار نه انگار که اینستاگرام پر از عکس هایی عجیب و غریب از سلبریتی های مختلف است). و در این موقعیت، گلنن دویل ملتون که سابقاً دچار اختلال تغذیه بوده و خودش هنوز هم این تصاویر بدنی آزاردهنده را در سر دارد، جواب کاملی ندارد که به دخترش بدهد چون جواب کاملی در کار نیست. ولی حرفی که نمی زند، این است: «تو بزرگ نیستی»؛ حرفی که گرچه امیدوارکننده به نظر می رسد ولی در بلند مدت فقط حس شرم از بدن را تشدید خواهد کرد. ملتون در عوض، نگرانی دخترش را برای مخاطبین با این توضیح شرح می دهد که زندگی در بدنی زنانه یکی از این دو حالت را دارد: روراستی با خودت یا با دنیا. ملتون این مسئله را به وضوح بیان می کند که دارد یاد می گیرد خودش را انتخاب کند – و دخترانش را هم جوری بزرگ می کند که همین کار را بکنند.


«دیگر فکر نمی کنم که لیاقت دعوت را ندارم و به دعوت کننده اعتماد می کنم. این احتمال غیر منطقی و مسخره را امتحان می کنم که به نوعی هنوز نمی توانم ببینم و برخواهم خاست تا به این ندا پاسخ دهم.»

یکی از موضوعاتی که در «جنگجوی عشق» بسیار جالب و تأثیرگذار جلوه می کند، این است که «مادری» برای ملتون، یک کار فمینیستی است؛ در واقع یک انتخاب فمینیستی و نیروبخش است، و او به عنوان عضوی از نسلی که هنوز هم «مادری» و «فمینیسم» را از بسیاری از جنبه ها در مقابل یکدیگر تلقی می کند، کاری بزرگ را به انجام می رساند و کودک خود را با امید، سرزندگی و قدردانی به دنیا می آورد و بزرگ می کند.

 

«یاد گرفتم که انتخاب، هیچ وقت ربطی به انجام کار درست یا غلط ندارد بلکه به معنی انجام کار لازم است. کار لازم همیشه به طرز غیرقابل باوری شخصی است و برای دیگران منطقی به نظر نمی رسد.»

همه ی مخاطبین گلنن دویل ملتون می دانند که این نویسنده، پیشینه ای مسیحی دارد؛ ایمانی که خیلی به خاطر حمایتش از زنان آزاداندیش معروف نیست. ولی مخاطبین ملتون این را هم می دانند که ایمان و باور او، به نوعی ساخته ی خودش است. وقتی ازدواج ملتون به خاطر بی وفایی همسرش از هم می پاشد، او به منظور تسلی خود به دوستان و آشنایانش در کلیسا پناه می برد اما درمی یابد که همان دوستان و آشنایان، پایه و اساس ازدواج را مهم تر از سلامتی شخصی او در نظر می گیرند. ولی گلنن دویل ملتون با این رفتار کنار نمی آید و تصمیم می گیرد تا اصول اخلاقی مختص به خود را بسازد – اصولی که از قدرت و توانایی های منحصر به فرد زنان به عنوان افرادی مستقل دفاع می کند و الگویی از قدرت و استقلال را برای دخترهایش شکل می دهد.

 

«زنانی که دغدغه شان «خوشگل بودن» است، به این فکر می کنند که چه شکلی هستند ولی زنانی که دغدغه شان «زیبا بودن است» به این فکر می کنند که در حال نگاه به چه چیزی هستند.»

این خط که درس دیگری در رابطه با قدرت دختران و مسئله ی تصویر بدن است، موضوعی است که کتاب «جنگجوی عشق» را به بخش آغازین خود برمی گرداند. ملتون در این جمله، در صفحات پایانی «جنگجوی عشق»، بالاخره به جوابی برای عصبانیت و حال بد دخترش در ابتدای کتاب رسیده است: «زن زیبا» کسی است که بدون شک و تردید با زندگی مواجه می شود، کسی که کاری را پیدا می کند که دوست دارد و آن را انجام می دهد، کسی که از رقصیدن درون بدن خودش نمی ترسد. آیا این پیام را قبلاً شنیده ایم؟ البته. ولی آیا دوباره و دوباره شنیدن آن از زن های مختلفی که زندگی منحصر به فرد خود را در بدن های منحصر به فرد خود سپری می کنند، بر تأثیر آن نمی افزاید؟ البته که این طور است.

 

«قرار است یک خانم باشم یا یک انسان؟»

می توان این جمله را مفهوم اصلی کتاب «جنگجوی عشق» در نظر گرفت – گلنن دویل ملتون، زنی صادق و جسور است که تمایل دارد سؤال هایش را همراه با جواب آن ها مطرح کند. این نویسنده که آشفتگی زندگی اش را همراه با لحظات درک و شهود به اشتراک می گذارد، قطعاً کمال انسانیت خود را انتخاب می کند. با خواندن تجارب و گفته هایی که ملتون در این کتاب برای مخاطبین در نظر گرفته، بدون شک الهام می گیرید که شما هم همین کار را بکنید.

 

 

گلنن دویل ملتون به گفته ی خود همیشه دو زندگی داشته است:

«همیشه فقط حس کرده ام که دو نسخه از من وجود دارد. خود واقعی ام، و نماینده ای از من که داخل دنیا می فرستادم و از قواعد تبعیت می کرد؛ درست همان صدایی که وقتی کسی می پرسد «حالت چطوره؟»، در حالی که حالت خوب نیست، می گوید «خوب».»

 

 

در این بخش، نظر گلنن دویل ملتون درباره ی مسائل مهم زندگی را از نظر می گذرانیم:


نیاز به اشتراک گذاشتن حقیقت

فکر می کنم ساخته شده ایم تا حقیقت را بگوییم. بخشی از ما وجود دارد که به شدت می خواهد عمق کسی که هستیم را فاش کند. هنر برای همین کار است. چیزی که فهمیدم این است که اگر جایی برای گفتن حقیقت نداشته باشید، جایی که وقتی خوب نیستید بگویید «خوب نیستم»، اگر نتوانید از کلماتتان برای گفتن حقیقت استفاده کنید، چیز دیگری پیدا می کنید تا با آن بگویید «خوب نیستم».
برای من، آن چیز مشروب و غذا بود. می دانم که آن چیز برای بسیاری از مردم خرید است و برای بعضی دیگر، رابطه ی جنسی. اگر نتوانیم از کلماتمان استفاده کنیم تا وقتی خوب نیستیم بگوییم «خوب نیستم»، این خوب نبودن بالاخره از جایی خود را بروز خواهد داد.

 

انقلابی ترین کاری که یک زن می تواند انجام دهد

باید خیلی آرام و صبور شویم. باید هر صدایی را که از طرف افراد و نهادهای مختلف به طرفمان می آید، نادیده بگیریم و باید به درون خودمان نگاه کنیم و گوش کنیم که چه چیزی می خواهیم و چه چیزی نیاز داریم. و بعد باید کار درست بعدی را انجام دهیم. نیازی نیست اول اجازه بگیریم و نیازی نیست بعداً خودمان را توضیح دهیم. انقلابی ترین کاری که یک زن می تواند انجام دهد، انجام کار درست بعدی است و این که احساس نکند مجبور است دائماً خودش را توضیح دهد.

 

زندگی بدون شرم

شاید نکته ی مثبت درباره ی همیشه شرمسار بودن در نیمی از زندگی این باشد که همه ی آن را استفاده می کنید و روزی به پایان می رسد. اکنون دیگر شرمی در وجودم ندارم. همه اش تمام شده. کاملاً از فشار شرم رها شده ام و این شیوه ی شگفت انگیزی برای زندگی است. فکر می کنم چیزی که باعث بروز این احساس در من شده، شنیدن قصه های زنان مختلف در تمام روز است.

از زمانی که با صداقت درباره ی همه چیز نوشتم، هر هفته جعبه هایی پر از نامه و بیشتر از آن، ایمیل های بسیار زیادی از زنان دریافت می کنم و آن ها داستان واقعی خود را برای من تعریف می کنند. نکته ی خوب ماجرا این است که می دانم دیگر چیزی نیست که نخوانده باشم. دردی، اشتباهی یا کار و حس بدی نیست که انجام نداده باشم یا جهان شمول بودنش را درک نکرده باشم. اشتباهی وجود ندارد که فقط خود شما مرتکب شده باشید. هزاران نفر قبل از شما همین اشتباه را کرده اند و میلیون ها نفر بعد از شما همین اشتباه را خواهند کرد.

 

تفاوت بین احساس گناه و شرم

شرم این است که فکر کنید به نوعی ویژه هستید، خاص هستید، درد خاص شما و عصبانیت خاص شما و اشتباهات خاص شما متفاوت هستند یا خارج از محدوده ی تجربیات انسان قرار می گیرند، پس باید آن ها را مخفی کنید. حس گناه این است که می دانید خراب کرده اید. خب که چی؟ فقط بگویید: «بعدی. خودم را می بخشم.»

تفاوت بین احساس گناه و شرم، دانستن این است که هر اشتباهی که می کنید، انسانی است و تنها کاری هم که می توانید انجام دهید این است که خودتان را ببخشید و دوباره امتحان کنید. نگذارید آن اشتباه شما را از مسیر خارج کند.

 

مواجهه با درد و یافتن بخشش

نکته ی مهم درباره ی درد این است که می خواهد احساس شود. می توانید از زیر بار آن فرار کنید، مثل من که با مشروب این کار را کردم، اما فقط آن را به خانواده ام انتقال دادم. پس من آن را حس نکردم ولی خواهرم و پدر و مادرم حسش کردند.

شوهرم نخواست با درد خود مواجه شود و آن را به من و بچه هایمان منتقل کرد. ولی در واقع، ما دقیقاً مثل هم بودیم. پس همین برای من موجب یافتن بخشش شد چرا که می دانستم اشتباهات او را من هم تجربه کرده بودم، و خودم می توانستم هر کاری را که او انجام داده بود، انجام دهم. ولی بخشش به این معنی نیست که شما تا ابد با آن فردی که بخشیده اید، در ارتباط بمانید. می توانید زنی باشید که شوهرش را می بخشد و از او طلاق می گیرد.

 

متزلزل کردن استانداردهای جامعه در مورد زیبایی، غیرممکن به نظر می رسد

حس می کنم آن زهر هنوز هم در من وجود دارد: زهر فرهنگی است که به یک زن می گوید باید زیبا باشد تا مورد قبول واقع شود و به دلایلی نمی توانم آن را از بین ببرم. هنوز هم وجود دارد.

بعد از این که از بی وفایی همسرم مطلع شدم، لحظه ای بود که بلافاصله به آرایشگاه رفتم و همه ی موهایم را کوتاه کردم. فکر می کنم آن لحظه، این فکر در سرم می چرخید:

همه ی قواعد را رعایت کردم، تا جایی که می توانستم خوشگل بودم، همسر و مادر خوبی بودم و هیچ کدام از این ها جواب نداد. گندش بزنند. دیگر از قواعد پیروی نمی کنم.