رماننویس فرانسوی برجسته، «گوستاو فلوبر»، در رشتهی حقوق به تحصیل پرداخت، اما تبدیل شدن به یک نویسنده انگار سرنوشت او بود. تشخیص بیماری صرع در «فلوبر» باعث شد او تحصیلات حقوقی را کنار بگذارد و این فرصت را به دست آورد که مسیر حرفهایِ ادبیِ خود را آغاز کند. نخستین رمان «فلوبر»، کتاب «مادام بواری»، که اولین بار به صورت سریالی در یک مجلهی ادبی پاریسی در اواخر سال 1856 به انتشار رسید، نام این نویسنده را به عنوان یکی از استادان «رئالیسم فرانسوی» مطرح کرد. در این مطلب قصد داریم حقایقی جالب و کوتاه را از این رمان جذاب که از آثار کلاسیک در «ادبیات فرانسه» و جهان به شمار می آید، با هم مرور کنیم.
جنجال بر سر رویدادهای داستان
رمان «مادام بواری» داستان زنی روستایی به نام «اِما» را پی می گیرد که با پزشکی به نام «شارل بواری» ازدواج می کند تا از زندگی آرام و بیاتفاق خود رهایی یابد. اما «اِما» به تدریج، هم از همسرش و هم از سبک زندگی او فاصله می گیرد، به خصوص بعد از این که در یک مهمانی به میزبانی یکی از آشنایان اشرافیِ «شارل» حضور می یابد. «اِما» در جستوجوی عشق و دارایی های لوکس، وارد روابط پنهانی می شود و پول های همسرش را بدون محدودیت خرج می کند.
با این که این تمام ماجرا نیست، اما توصیفات بیپردهی «فلوبر» از روابط پنهانی و خیانتآمیزِ «اِما» باعث شکلگیری جنجال هایی در میان مخاطبین فرانسوی شد و حتی محاکمهای به منظور ممنوعیتِ احتمالیِ کتاب شکل گرفت. این محاکمه فقط یک روز به طول انجامید و «فلوبر» و مجلهی «نقد پاریس» که آن را منتشر کرده بود، یک هفته بعد از تمام اتهامات تبرئه شدند. کتاب «مادام بواری» پس از نبرد حقوقی «فلوبر»، در قالب یک رمان دو جلدی در سال 1857 به چاپ رسید.
گرد و غبار انبار یونجه، و شستوشوی پشم ها تا حدى دست هاى او را زبر و خشن کرده بود. گویى دست هایش کثیف بودند، در صورتى که آن ها را با آب تمیز شسته بود. و به خاطر کار و زحمت زیاد پینه بسته بودند. این دست ها نشانهی رنج و زحمت هاى او بود. یک نوع خشکى رهبانى در صورتش موج مى زد و هیچگونه شادی و غمی، چهرهی سرد او را سست نمى کرد. به خاطر زندگى طولانى که با حیوانات داشت، همانند آن ها ساکت و بىزبان شده بود. براى اولین بار بود که خود را در میان جمعیتى به این زیادى مى دید و قلبا از پرچم ها، طبل ها، مردان کتپوش و آقاى مشاور مى ترسید. او بدون حرکت ایستاده بود و نمى دانست به جلو بدود یا که فرار کند و این که چرا جمعیت او را به سمت سکو فشار مى دهند و اعضاى هیئت به او لبخند مى زنند. بله، این مظهر نیمقرن بردگى، در مقابل این بورژواهاى درخشنده ایستاده بود.—از کتاب «مادام بواری» اثر «گوستاو فلوبر»
الهام گرفتن از تجارب واقعی
یکی از به یادماندنیترین بخش ها در کتاب «مادام بواری»، قسمتی است که «اِما» در مهمانیِ یکی از دوستان همسرش شرکت می کند. این ضیافت پر زرق و برق که سرشار از رقص و غذاهای لذیذ و مهمانان ویژه است، تأثیر زیادی بر شیوهی تفکر شخصیت اصلی داستان می گذارد. این مهمانی در حقیقت از یک ضیافت رقص واقعی الهام گرفته شد که «فلوبر» در سال 1836 و در 14 سالگی به همراه پدر و مادرش در آن حضور یافت. این تجربه به حدی بر «فلوبر» تأثیر گذاشت که او عناصر و توصیفاتی از همین رویداد را در یکی از داستان های کوتاه اولیهی خود در سال 1837 و همچنین در نامهای خطاب به یکی از دوستانش در سال 1850 نوشت.
علاوه بر این، پیرنگ کتاب «مادام بواری» تا حدی بر اساس خبری جنجالبرانگیز دربارهی زنی به نام «دِلفین دولامار» شکل گرفت. «دولامار» در 17 سالگی خانهی روستایی خود را ترک کرد تا با یک مأمور بهداشت—که مانند «شارل بواری» همسرش را از دست داده بود—ازدواج کند. «دولامار» به روابط پنهانی روی آورد، دارایی های خانوادهاش را بیمحابا خرج کرد و درنهایت به میزانی بدهکار شد که در 27 سالگی با زهر، جان خود را گرفت.
منبع الهام «اِما»
وقتی از «فلوبر» پرسیده شد که از چه منبع الهامی برای خلق کاراکتر «اِما بواری» استفاده کرده است، او در پاسخ گفت: «مادام بواری، خود من هستم.» با این وجود برخی از پژوهشگران اعتقاد دارند شخصیت خیالپرداز و جاهطلب «اِما» تا حدی بر اساس معشوق سابق «فلوبر» به وجود آمده است. گفته می شود همسرِ مجسمهساز معروف، «جیمز پرادیه»، نیز در شکلگیری شخصیت اصلی داستان نقش ایفا کرده است.
پروژه پنج ساله
«فلوبر» گاهی اوقات دوازده ساعت در روز پشت میز تحریر خود مشغول نوشتن بود و حتی جملاتش را با صدای بلند می خواند تا لحن و آهنگ آن ها را ارزیابی کند. گاهی اوقات چندین روز طول می کشید تا او فقط یک جمله را کامل کند، و در یک مورد بهخصوص، حاصل یک سال کار «فلوبر» تنها حدود نود صفحه شد. به همین خاطر حدود پنج سال طول کشید تا کتاب «مادام بواری» کامل شود. اما همیشه نیز اینگونه نبود. «فلوبر» برای نوشتن پانصد صفحه از نخستین پیشنویس کتاب «وسوسه آنتونیوس قدیس»، تنها هجده ماه زمان صرف کرد.
نخستین ترجمه انگلیسی توسط یکی از دوستان
اولین ترجمهی شناختهشده از کتاب «مادام بواری» بین سال های 1856 و 1857 توسط «ژولیه اِربِر» کامل شد، کسی که معلم خصوصیِ یکی از خویشاوندان «فلوبر» بود. پژوهشگران، اطلاعات چندانی دربارهی «اِربِر» ندارند چون مکاتبات او با «فلوبر» از بین رفته است، اما برخی او را یکی از معشوق های «فلوبر» قلمداد کردهاند. گفته می شود یکی از اطرافیان «فلوبر» یا خود او، این مکاتبات را از بین بردهاند اما سایر مدارک و گزارش ها نشان می دهد «اِربِر» و «فلوبر» حداقل دوستان یکدیگر بودند، و همینطور این که «اِربِر» زبان انگلیسی را به «فلوبر» آموزش می داد.
این دو نفر در ترجمهی فرانسویِ شعری از «لرد بایرون» به نام «زندانی شیلون» با یکدیگر همکاری کردند و در زمانی تصمیم گرفتند ترجمهی انگلیسی «مادام بواری» را نیز به سرانجام برسانند. «فلوبر» آنقدر کار «اِربِر» را در این پروژه قبول داشت که در ماه می سال 1857 نامهای را برای «میشل لِوی»، ناشر پاریسی رمان «مادام بواری»، نوشت و به او گفت: «ترجمهای انگلیسی که کاملا برای من رضایتبخش است، تحت نظارت خودم در حال انجام است. اگر ترجمهای قرار است در انگلستان ارائه شود، می خواهم همین باشد، و نه هیچ ترجمهی دیگری.» همچنین «فلوبر» مدتی بعد از ترجمهی «اِربِر» به عنوان «شاهکار» یاد کرد.
با این که کار «اِربِر» کاملا مورد رضایت «فلوبر» بود، ترجمهی او از کتاب «مادام بواری» هیچ وقت به چاپ نرسید. برخی مورخین اعتقاد دارند «میشل لِوی» نتوانست یا نخواست که ناشری انگلیسی را برای «اِربِر» پیدا کند. تا امروز، نه ترجمهی «اِربِر» و نه تصویری از خود او، یافت نشده است.
«اِما» در حالى که با ناخن هایش مخملِ صندلى لژ را مى خراشید، خم مى شد تا او را ببیند. قلبش از این ناله هاى آهنگین که با نواهاى تأثرانگیز با همراهىِ صداى «کنترباس» مانند فریاد غریقان در غوغاى طوفان کشیده مى شد، لبریز بود. هیجان هایى را که بر اثر آن، زمانى به مرگ نزدیک شده بود، اکنون بازمى شناخت. صداى زن خواننده در گوش او چیزى نبود به جز انعکاس نداى وجدان خود او؛ رؤیایى که او را سرخوش مى داشت و حتی پارهاى از حیات خود او بود؛ ولى هیچکس در این دنیا او را با چنین عشقى دوست نداشته بود. «رودلف» هرگز در آخرین شب مهتاب، وقتى به هم مى گفتند: «وعدهمان به فردا»، مانند «ادگار» گریه نکرده بود. فریادهاى احسنت و آفرین تماشاچیان، تمام سالن را به لرزه درآورده بود.—از کتاب «مادام بواری» اثر «گوستاو فلوبر»
ترجمه توسط دختر «کارل مارکس»
ناشری اهل لندن در سال 1885، دختر «کارل مارکس» یعنی «اِلِنور مارکس» را استخدام کرد تا او نخستین ترجمهی انگلیسی برجسته از کتاب «مادام بواری» را به وجود آورد. اثر او یک سال بعد انتشار یافت. «النور مارکس» دربارهی این داستان نوشت: «تراژدی کاراکترهای «فلوبر» در این حقیقت نهفته است که آن ها تمام کارهای خود را از روی اجبار انجام می دهند. کاری ممکن است غیراخلاقی یا حتی برخلاف منافع خودشان باشد، اما آن ها گریزی از آن ندارند و آن عمل، اجتنابناپذیر است.»