عشق، جنگ، هنر: حقایقی از زندگی «مارگریت دوراس»



با این مطلب همراه شوید تا درباره ی زندگی این بانوی فرانسوی هنرمند بیشتر بدانیم.

«مارگریت دوراس»، نویسنده ی فرانسوی تأثیرگذاری بود که در طول قرن بیستم زندگی و فعالیت می کرد. او علاوه بر نوشتن رمان، به خلق نمایشنامه و فیلمنامه و کارگردانی در سینما نیز می پرداخت و به خاطر نوشتن فیلمنامه های «هیروشیما عشق من» و «آوای هند» به شهرت بین المللی دست یافت. همچنین «دوراس» در سال 1984 به خاطر خلق کتاب «عاشق»، جایزه ی معتبر «گنکور» را از آن خود کند. با این مطلب همراه شوید تا درباره ی زندگی این بانوی فرانسوی هنرمند بیشتر بدانیم.

 

 

 


تولد در ویتنام

 

در اوایل قرن بیستم، کشوری که امروزه به عنوان ویتنام شناخته می شود، یک مستعمره ی فرانسوی به نام «هندوچین فرانسه» بود. دولت فرانسه تلاش کرد مردم فرانسوی را تشویق کند که به این مستعمره بروند و زندگی جدیدی را در آنجا آغاز کنند. پدر و مادر «دوراس» که هر دو معلم بودند، تصمیم گرفتند که برای شکل دادن به خانواده ی جدید خود، به آن منطقه نقل مکان کنند. «دوراس» با نام «مارگریت دونادیو» در سال 1914 در شهر «سایگون» به دنیا آمد. اندکی پس از جا افتادن خانواده در شهر جدید، پدر «دوراس» بیمار شد و به اجبار به فرانسه بازگشت، و در همان جا از دنیا رفت. مادر «دوراس» تصمیم گرفت برای بزرگ کردن فرزندانش در مستعمره بماند.

خانواده ی «دوراس» بسیار فقیر بودند و مشکلات زیادی داشتند. مادر «دوراس» تمام پس انداز خود را در یک مزرعه ی برنج سرمایه گذاری کرد اما این کار بی نتیجه ماند. «دوراس» در کتاب هایش بارها از تجارب خود در «هندوچین» نوشت، به خصوص درباره ی سختی های زندگی مادرش در رمان «سدی برابر اقیانوس آرام».

 

سن اسب خیلی زیاد بود. در این سن و سال خیلی پیرتر از مادر به نظر می رسید و با مقایسه با سن انسان ها می شد گفت موجودی صدساله بود. حیوان بیچاره بنا به غریزه ی ناب حیوانی اش سعی می کرد کاری را که از او توقع داشتند و از مدت ها پیش خیلی فراتر از تاب و توانش بود، برایشان انجام دهد. پس از آن بود که افتاد و مُرد. هر سه از مردن اسب عمیقا دل آزرده شدند. از این که در آن گوشه ی دورافتاده ی دشت، از نو خود را در انزوا و بی ثمری همیشگی خود می یافتند، چنان دل آزرده شدند که همان شب تصمیم گرفتند روز بعد همگی به «رام» بروند تا با دیدن مردم اندکی تسلی یابند. و روز بعد، در «رام» بود که آن دیدار دست داد، دیداری که مسیر زندگی همه ی آن ها را دگرگون کرد. ظاهرا پروراندن فکری در سر، فکری که بتواند منشأ انجام کاری شود، هرچند که این کار از اصل درست نباشد، مثل سر و کار داشتن با اسب های محتضر، همیشه خوب و ارزشمند است. انگار همیشه خوب است که آدم فکری از این دست در سر داشته باشد، حتی اگر به شکستی فاجعه بار بینجامد.—از کتاب «سدی برابر اقیانوس آرام»

 

 


 

 

خلق آثار هنری

 

«دوراس» در 17 سالگی تصمیم گرفت که به فرانسه برود و تحصیلات خود را کامل کند. او در ابتدا به تحصیل در رشته ی ریاضیات پرداخت اما در نهایت در رشته ی علوم سیاسی و حقوق تحصیل کرد. «دوراس» استعداد شگفت انگیزی در نویسندگی داشت و در طول دوران حرفه ای خود، رمان ها، مقاله ها، نمایشنامه ها، فیلمنامه ها و فیلم های متعددی را به وجود آورد. شاید بتوان گفت مشهورترین اثر او، کتاب «عاشق» بود که در سال 1984 به انتشار رسید. این اثر، داستانی با رگه های خودزندگی نامه ای درباره ی زنی است که عاشق یک مرد چینی جوان می شود. کتاب «عاشق» در سال 1984 یکی از معتبرترین جوایز در ادبیات فرانسه یعنی جایزه ی «گنکور» را از آن خود کرد.

 

 


 

 

 

 

 

فعالیت در دنیای سینما

 

چندین اثر از «دوراس» به محض انتشار به موفقیت رسیدند و مورد توجه فیلمسازان مختلف قرار گرفتند. کتاب «سدی در برابر اقیانوس آرام» اولین رمان از «دوراس» بود که مورد اقتباس سینمایی قرار گرفت، یک بار در سال 1958 و بار دیگر در سال 2008. اما رمانی که نام «دوراس» را به شکلی بی سابقه مطرح کرد، کتاب «مدراتو کانتابیله» بود که به منبع الهام فیلمی با همین نام در سال 1960 تبدیل شد. «دوراس» به خاطر توانایی خود در خلق دیالوگ های تأثیرگذار شناخته می شد، به همین خاطر جای تعجب نیست که کارگردانان و تهیه کنندگان پرتعدادی علاقه مند بودند که آثار او را به فیلم سینمایی تبدیل کنند.

 

 

امروز جنگل از پشت پنجره ها پیداست و باد وزیدن گرفته است. گل های سرخ در کشورِ دیگری از شمال می رویید. دخترک از گل های سرخ چیزی نمی داند. پیش از این هرگز نه دشت و دریا را دیده است و نه گل های سرخی که حالا پژمرده است. دخترک پشت پنجره ی برج نشسته است. پرده های سیاه را کمی کنار زده و جنگل را تماشا می کند. باران بند آمده است. چیزی به شب نمانده اما از پنجره آسمان هنوز آبی است. برج از جنس سیمان سیاه، چهارگوش و بسیار بلند است. دخترک در آخرین طبقه ی برج نشسته و برج های سیاه دیگر را از دور می بیند. هیچ وقت پا به جنگل نگذاشته است. دخترک از لب پنجره کنار می رود و شروع می کند به خواندن ترانه ای ناآشنا که خودش هم نمی داند به چه زبانی است. هنوز کمی نور در اتاق هست. خودش را در آینه نگاه می کند. موهایی مشکی و چشمانی شفاف می بیند. چشمانش به رنگ آبیِ خیلی تیره است. دخترک این را نمی داند. و حتی ترانه ای هم که می خواند برایش آشنا نیست و به خاطر نمی آورد آن را از کجا یاد گرفته است.—از کتاب «اورلیا پاریس»

 

 


 

 

 

نوشتن فیلمنامه و کارگردانی

 

«دوراس» علاوه بر همکاری با سایر کارگردانان، فیلمنامه نویسان و تهیه کنندگان، تلاش کرد تا خودش نیز در این عرصه کارهایی را به انجام برساند. او نمایشنامه ای به نام «آوای هند» نوشت و در سال 1975، فیلمی اقتباسی از روی این اثر ساخت و خودش آن را کارگردانی کرد. «دوراس» همچنین فیلمنامه ی فیلم «هیروشیما عشق من» را خلق کرد که توسط کارگردان فرانسوی برجسته «آلن رنه» ساخته شد. این فیلم که به ماجرای رابطه ی زنی فرانسوی با مردی ژاپنی می پردازد، به موفقیت های زیادی دست یافت. «دوراس» در طول دوران حرفه ای خود، در مجموع 18 فیلم را کارگردانی کرد.

 

 

 

 

 

کمک به «مقاومت فرانسه» در جنگ جهانی دوم

 

«دوراس» پس از تحصیل در رشته ی علوم سیاسی و حقوق، در طول جنگ جهانی دوم با حزب کمونیست فرانسه و همچنین جنبش «مقاومت فرانسه» همکاری می کرد. «مقاومت»، گروهی زیرزمینی از مردم فرانسوی و خارجی هایی بود که به شکل مخفیانه تلاش می کردند تا سلطه ی حزب نازی را در زمان اشغال فرانسه از بین ببرند. «دوراس» آثار مهم زیادی را درباره ی جنگ جهانی دوم و همچنین «مقاومت» به رشته ی تحریر درآورد. کتاب «درد»، رمانی بود که در سال 1985 به چاپ رسید اما داستان آن بر اساس خاطراتی به وجود آمد که «دوراس» در طول جنگ جهانی دوم نوشته بود. این رمان که از 6 داستان به هم مرتبط تشکیل شده، تصویری تأثیرگذار از زندگی در فرانسه ی تحت اشغال نازی ها را ارائه می کند. کتاب «درد» همچنین شرحی از ماجرای دستگیری همسر نخست «دوراس» را در خود جای داده است.


یکی از اعضای تحریریه ی روزنامه ی «لیبراسیون» تلفن می کند، از من می پرسد که کجا هستم و چه می کنم. می گویم که کار نکرده ام، چیزی ننوشته ام، می گویم که آزرده ام از وقایع «گدانسک». توصیه می کند که به هر حال بهتر است کار کنم و حتی همین ها را هم بنویسم، بنویسم که به دلیلِ وقایع «گدانسک» نمی توانم بنویسم. می گویم که باشد، سعی می کنم. ساعت ها می نشینم جلوی کاغذهای سفید. در و پنجره ها را می بندم، می روم طبقه ی بالا توی اتاق کارم. دوباره می نشینم جلوی کاغذهای سفید برای نوشتنِ اعتصاب های «گدانسک». هر کسی می تواند تصور کند که در «اوگاندا» چه می گذرد، ولی «گدانسک» را نه، هیچ کس نمی تواند؛ و حالا این هم حقیقت آشکار: کمتر کسی می تواند پی ببرد که آنچه در «گدانسک» می گذرد، سعد است. اکنون تنها هستم، و دل‌مشغولِ این سعد. برایم آشناست این انزوا، این سنخ انزوا را می شناسیم ما، بی مأوا و علاج ناپذیر است دیگر این انزوا، انزوای سیاسی. این سعد را نمی شود برای کسی توضیح داد، این سعد که مرا از نوشتن بازداشته است. علت ننوشتنم همین بود. به دوستان همیشگی ام تلفن می کنم، کسی جواب نمی دهد، هیچ کس هیچ جا نیست.—از کتاب «تابستان 80»

 

 

 


 

 

 

دستگیری همسر نخست

 

همسر نخست «دوراس»، «رابرت آنتِلمی»، یهودی نبود اما در سال 1944 به خاطر همکاری با نیروهای «مقاومت فرانسه» توسط «گشتاپو» (نیروی پلیس مخفی آلمان نازی) دستگیر شد. «رابرت آنتلمی» به اردوگاه کار اجباریِ «بوخن والد» فرستاده شد که یکی از بزرگترین اردوگاه ها در آلمان به حساب می آمد. «آنتلمی» توانست در این اردوگاه زنده بماند اما آسیب های زیادی را تحمل کرد. طبق گفته های «دوراس»، همسرش هنگام بازگشت به خانه حدود 38 کیلوگرم وزن داشت. «دوراس» تا زمان بهبودی از همسرش مراقبت کرد اما اندکی بعد، آن ها از هم جدا شدند. 

 

 

 

 

 

امضای «مانیفست 343»

 

«مانیفست 343» بیانیه ای بود که توسط 343 زن فرانسوی در سال 1971 امضا شد. این مانیفست بیان می کرد که این زنان «شجاعت این را داشتند که بگویند سقط جنین انجام داده اند.» در آن دوره، سقط جنین در فرانسه غیرقانونی بود و به همین خاطر، این بیانیه به نوعی یک نافرمانی مدنی به حساب می آمد. متن این مانیفست توسط نویسنده و فمینیست فرانسوی جریان ساز «سیمون دوبووار» نوشته شد و در سال 1971 در مجله ای به نام Le Nouvel Observateur به چاپ رسید. سقط جنین در فرانسه در سال 1975 قانونی اعلام شد و قانون آن نیز به افتخار یکی دیگر از فمنیست های فرانسوی شناخته شده، «سیمون وی»، «قانون وی» نام گرفت.

 

 

اینجا، در هتل «دِرُش نوآر»، در بعد از ظهرهای تابستان، خانم های مسن در ایوان دور هم جمع می شوند و حرف می زنند. اسمشان را گذاشته ام خانم های «دِرُش نوآر»، خانم های تمام روزها، تمام بعد از ظهرهای سراسر تابستان. آدم می تواند تمام عمر از زندگی اش حرف بزند. زندگی درخور اعتناست. خانم ها در ایوان مشرف به دریا می نشینند و تا دم غروب و تا وقتی هوا خنک است، حرف می زنند. گاهی تک و توک آدم هایی از کنارشان رد می شوند، به حرف هایشان گوش می دهند، زن ها هم گاهی آن ها را به جمع خود دعوت می کنند. از قماش زن هایی هستند که رویدادهای زندگیشان را یا زندگی های دیگر و هستی های دیگر را به طرزی بی نظیر نقل می کنند. زن هایی برآمده از ویرانه های جنگ، بعد از چهل سال، درباره ی اروپای مرکزی حرف می زنند. همه ساله در این هتل بزرگ مشرف به دریا آدم هایی دور هم جمع می شوند، جمع می شوند برای حرف زدن. در سال های حول و حوش 1940 این زن ها بین بیست، سی، سی وپنج سال سن داشته اند. اغلبشان ساکن محله ی «پاسی» در پاریس هستند. «خانم ها» واژه ی بی معنایی است اگر آدم خانم های «مانش» را نشناسد.—از کتاب «حیات مجسم»

 

 


 

 

 

بیماری های متعدد و مرگ

 

«دوراس» در طول حیات خود با چندین بیماری حاد دست و پنجه نرم کرد. او در اواخر دهه ی 1980، به برونشیت مزمن مبتلا شد و به کما رفت. «دوراس» پنج ماه را در کما گذراند و به شکلی معجزه آسا، بدون آسیب جدی از آن بیرون آمد. او همچنین از سوءمصرف الکل رنج می برد. «دوراس» در سال 1982 برای ترک سوءمصرف الکل به مراکز توانبخشی رفت. این دوره، یکی از سخت ترین تجارب «دوراس» در طول زندگی اش بود. همسر سوم او، «یان آندریا» کتابی را درباره ی این دوره از زندگی خودش و همسرش به نام «ام. دی.» نوشت. سرانجام «مارگریت دوراس» در سال 1995 و در 81 سالگی، در پاریس درگذشت و در گورستان «مون پارناس» در این شهر به خاک سپرده شد.  

 

بین کسی که کتاب می نویسد و اطرافیان او، همیشه باید نوعی جدایی باشد. عزلت همین است، عزلت نویسنده، عزلت نوشته. در ابتدا آدم به سکوتی می اندیشد که در اطرافش وجود داشته. و در عمل، در هر قدمی که به خانه ای می گذاریم، در تمام اوقات روز، در تابش نور، خواه نور بیرونی و خواه نور لامپ های روشن در روز، این عزلت واقعی اجسام، این عزلت خدشه ناپذیر، به صورت عزلتی نهفته در نوشته درمی آید. این موضوع را با کسی در میان نگذاشته ام. همان وقت ها، در دوره ی عزلت نخستینم، کشف کرده بودم کاری که باید بکنم، نوشتن است. همان وقت ها «رمون کنو» متقاعدم کرده بود. نظر «رمون کنو» تنها در این جمله خلاصه می شد: «جز نوشتن هیچ کاری نکنید، بنویسید.» نوشتن تنها چیزی بود که زندگی ام را سرشار و دلپذیر می کرد؛ و می نوشتم. کلمه هیچ وقت مرا رها نکرده است.—از کتاب «نوشتن و همین و تمام»