کتاب «مارتین ایدن» که در سال 1909 میلادی به انتشار رسید، مشخصاً خودزندگی نامه ی داستانی «جک لندن»، نویسنده ی شناخته شده ی آمریکایی است که تأثیر طولانی مدتی روی ادبیات آمریکا داشته و به عنوان شاهکار این نویسنده در نظر گرفته می شود.
لندن در این رمان، واقعیت جامعه ی آمریکا را فاش می کند و آن را مورد نقد و نکوهش قرار می دهد.
کتاب به داستان ملوانی فقیر در جامعه ای کاپیتالیستی می پردازد که با تلاش های پیوسته اش برای قوی تر شدن، هم به شهرت رسیده و هم به ثروت. او وقتی خود را به طبقه ی اجتماعی بالاتری می رساند، می فهمد که محیط اطراف و افراد در آن، بدون اصالت و قلابی هستند. او درون باتلاق رویایی از دست رفته ، فرو می رود و نمی تواند به خود کمکی کند.
موفقیت کتاب «مارتین ایدن» علاوه بر حس ادبی ژرف آن، مدیون شخصیت پردازی عالی آن است.
جک لندن در خانواده ای تهی دست چشم به جهان گشود. مشکلات زندگی باعث شد او تفکرات ترقی خواهانه را راحت تر بپذیرد و سوسیالیست شود. او تقریباً در تمام طول عمرش، به ایده ی «بقای اصلحِ» داروین اعتقاد داشت.
لندن در خودزندگی نامه ی داستانی خود، رمان «مارتین ایدن»، اظهار می کند که این ایده نه تنها در طبیعت دیده می شود بلکه در زندگی انسان نیز عینیت دارد.
همگی این تجربیات در زندگی، شالوده ی کاربردیِ مهمی در اختیار این نویسنده گذاشت تا با کمک آن ها شروع به نوشتن کند. درست مثل شخصیت مارتین که تلاش می کند به طبقه ی اجتماعی به اصطلاح بالاتری وارد شود و همین ورود در نهایت او را گیج می کند و موجب مصیبت او می شود.
موفقیت ها و شکست های «مارتین ایدن»، سرنوشت نویسنده ای معمولی را در جامعه ای کاپیتالیستی به تصویر می کشد. مردم در چنین جامعه ای فقط می توانند ادیبی مبتذل و نه نویسنده ای واقعی را ببینند. از این نقطه نظر، اهمیت این رمان از یک خودزندگی نامه فراتر رفت. این رمان با استفاده از تصویر هنری ژرف و واضحش به مردم گفت که در جامعه ی سرمایه داری، پروسه ی به شهرت رسیدن همان پروسه ی نابود شدن است.
به علاوه، شخصیت پردازی در کتاب «مارتین ایدن» خود موفقیتی دیگر بود. هر فرد در این رمان، دارای شخصیت ویژه و ذهن منحصر به فرد خود است که این مسئله در شخصیت «مارتین ایدن» به خوبی دیده می شود.
نویسنده بر استفاده از زبانی تأکید دارد که مطابق با هویت هر شخصیت است تا با این کار، فرد، شخصیتش را بیان کند و تغییر خصوصیاتش را با پیشروی داستان آشکار سازد. می توان گفت موفقیت این رمان بیشتر به خاطر شخصیت پردازی تأثیر برانگیز آن است.
جک لندن نه تنها به خاطر تجارب مشابهش بلکه به خاطر مهارت چشمگیری که در شخصیت پردازی داشت، به شکلی موفقیت آمیز، شخصیتی معمولی مثل «مارتین ایدن» را خلق کرد.
آنگاه درد و حالت خفگی بر او چیره شد. این درد، مرگ نبود بلکه فکری بود که در ذهن دوار او به نوسان افتاده بود. مرگ، درد آور نیست. این درد زندگی بود، تیرهای زندگی، این احساس ناگوار و خفه کننده، آخرین ضربه ای بود که زندگی می توانست بر پیکر مارتین بنوازد. از متن کتاب «مارتین ایدن»
داستان «مارتین ایدن»
«مارتین ایدن» که در آغاز قرن بیستم در اوکلند زندگی می کند، تلاش دارد با پیگیری پرشور و شدید خودآموزی، بر محیط زندگی فقیرانه اش فائق آید تا به مقامی رویایی در کنار نخبگان ادبی برسد. انگیزه ی اصلی او برای انجام این کار، عشق این شخصیت به «روث مورس» است. چون «ایدن» ملوانی با پیشینه ی طبقه ی کارگر و خانواده ی مورس، خانواده ای بورژوا است، تا وقتی مارتین خودش را به سطح ثروت، ادراک فرهنگی و سطح فکری آن ها نرسانده باشد، پیوند میان آن ها غیرممکن است.
توصیف دقیق شخصیت از طریق توضیح های روشن
توصیف شمایل کاراکترها یکی از روش های توصیف ویژگی های شخصیتی آن ها است که به کمک بیان کردن ویژگی های ظاهری آن ها انجام می شود. این توصیف ها با پیشروی داستان تغییر می کند.
در فصل اول کتاب وقتی «مارتین ایدن» به عنوان ملوانی فقیر برای اولین بار وارد اتاق نشیمن لوکس «روث» می شود، خود را گم می کند و نمی داند چه کار کند. جک لندن، حالت او را در حال قدم زدن به این صورت توصیف می کند:
نزدیک دیگران راه می رفت و پشتش را نگاه می کرد و پاهایش ناخواسته باز می شدند... اتاق های وسیع برای قدم های سریعش باریک به نظر می رسیدند... بین اشیای گوناگون از طرفی به طرف دیگر می رفت...
از این طریق یک «مارتینِ» روراست، نه چندان مبادی آداب، شتاب زده، زمخت و قوی برای خواننده توصیف می شود. «مارتین» از طریق توصیف مختصر شمایلش، فردیت و اصالت پیدا می کند. اگر نمی شد توصیف شمایل را با فعالیت های افراد، روان آن ها و محیطشان همراه کرد، در آن صورت این کار بی معنی و بی فایده بود. ادبیات موفق رابطه ی نزدیکی با توصیف شمایل دارد. جک لندن از این نظر بدون شک موفق بوده است.
شخصیت پردازی در تضاد
وقتی «مارتین» با تلاش های مشقت بارش به نویسنده ای مشهور بدل شد و «حق الزحمت های زیادی برای نوشته هایش» دریافت کرد، در طبقه ی بالاتر پذیرفته شد و بسیاری از غریبه ها می خواستند با او دوست شوند. ولی امری که ضربه ای به او وارد کرد، رفتار کاملاً متفاوت «روث» با او بود.
روح «مارتین» در مخمصه ای قرار گرفت. او نه به زندگی قبلی اش بر می گشت و نه می توانست واقعیتی را تحمل کند که بی ارزش بود. پول زیاد، تنها یک ارمغان برای او داشت – شأن و مقام.
آیا «مارتین» قبلاً هم همین طور بود؟ نه. او دانش آموخت و مهارت درک زندگی را به دست آورد. کتاب های زیادی خواند و تکامل گرایی، فلسفه ی «ابَر انسان»، تقلای شخصی، و رذالت جامعه را درک کرد و به «هربرت اسپنسر» (فیلسوف انگلیسی برجسته و پدیدآورنده ی مفهوم «بقای اصلح») علاقه مند شد. افکار «مارتین» والا شدند و به طور ناخودآگاه فراتر از افکار خانواده ی «روث» رفتند.
وقتی روح به وضعیت والاتری رسید، عادی بود که افراد نسخه ی نو را دوست بدارند و از نسخه ی قدیمی متنفر باشند؛ وقتی «روث» داشت با ارزش های سرمایه داری پرورش می یافت، «مارتین» به این مسئله فکر می کرد که چه چیزی در زندگی اش اندکی بهتر شده است. این تضاد در نقطه ی اوج رمان خیلی چشمگیر است. جک لندن حرف های «مارتین» به «روث» را به این صورت می نویسد:
واقع گرایی برای ذات من ضروری است و روح بورژوا از واقع گرایی متنفر است. بورژوازی ضعیف النفس است. از زندگی می ترسد.
اعتراف می کنم پستی – نوعی پستی حقیقی – اساس پالایش و فرهنگ بورژوازی است.
حرف های «مارتین» فساد سیستم سرمایه داری را نشان می دهد.
شخصیت پردازی از طریق مقایسه بین انسان و حیوان
حیوانات، ویژگی ها، شیوه ی زندگی و فعالیت های مختلف خودشان را دارند. از آن جایی که انسان ها و حیوانات برخوردهای زیادی با هم دارند و شباهت هایی هم میان آن ها دیده می شود، افراد اغلب خودشان را با حیوانات مقایسه می کنند. هر حیوانی شخصیتی های مختلفی دارد که یعنی انتخاب یک شخصیت خاص حیوانی به منظور مقایسه، برای درک خواننده بسیار مهم است:
- تشبیه درباره ی عادات انسانی
بسیاری از حیوانات عادات خاصی دارند: اردک ها از آب خوششان می آید، مارها نیاز به خواب زمستانی دارند و غازهای وحشی به سمت جنوب پرواز می کنند. ما اغلب مقایسه هایی بین انسان و حیوان انجام می دهیم. به عنوان مثال، این حرف «مارتین» است:
«خودم می توانم درس بخوانم. ذاتاً درسخوان هستم مثل اردک که ذاتاً شناگر است!»
او علاقه اش به مطالعه را با علاقه ی اردک به آب مقایسه می کند. این مسئله نشان می دهد «مارتین» همه ی انرژی و توانش را صرف مطالعه کرد تا با «روث» مساوی شود. تشبیه مناسب، زبان را نو و پر از خلاقیت می سازد.
- تشبیه درباره ی حالت انسانی
بسیاری از حیوانات ذاتاً حالت خاصی دارند: چشمان اشک آلود گاو، خجالتی بودن گوزن، بازیگوشی میمون و غیره. حالات آن ها تشابه بسیاری به حالات انسان ها دارد.
«مارتین به سریع راه رفتن ادامه داد و گفت: «شرط می بندم که مثل جغد جدی و رسمی باشد و اصلاً به اوقاتی خوش اهمیت ندهد...»»
در این مثال، «مارتین» از حالت جغدی بر روی شاخه استفاده می کند تا شخصی به شدت جدی را توصیف کند؛ توصیفی که حالتی طنزآمیز نیز دارد.
شخصیت پردازی از طریق توصیف ذهن
توصیف ذهن و روانشناسی هر شخصیت در این رمان یکی از ابزارهای مهم شخصیت پردازی است. این حقیقت ثابت می کند که هر چقدر آثار ادبی در نمایش روانشناسی کاراکترها با احتیاط بیشتری عمل کنند، تأثیرگذاری اثر بیشتر خواهد بود و خوانندگان نیز راحت تر با نویسنده همراه خواهند شد.
جک لندن یک استاد شناخته شده ی روانکاوی نیست ولی در این رمان وقتی سعی می کند احساسات درونی «مارتین» را نشان دهد، از مهارت های زیادی استفاده می کند که نه تنها شامل توصیف غیرمستقیم افکار این شخصیت می شود، بلکه شخصیت پردازی از طریق تک گویی، گفت و گو، عمل، حالت و حتی وهم را در برمی گیرد. به عنوان مثال در فصل سوم، توصیف واضحی از ذهن وجود دارد:
صورت روث همین طور که مارتین راه می رفت، در مقابل او سوسو می زد، رنگ پریده و جدی، شیرین و حساس، خندان با چال گونه و عطوفت، به سانی که یک روح می تواند لبخند بزند و چنان خالص که هیچ وقت خوابش را ندیده بود... احساساتی داشت که هیچ وقت نشناخته بود، با لذت روی دریایی از درک و احساس شناور می شد، جایی که خودش به عنوان وجودی روحانی، تجلیل و به ورای قله های زندگی برده شده بود.
و در بخشی دیگر داریم:
مانند یک مست، تلو تلو خورد، با صدای بلند ذوق زده ای غرولند کرد: "به دست خدا! به دست خدا!"
این ها نه تنها حرف ها و اعمال انسان ها هستند بلکه حالات و وهم و خیال آن ها نیز محسوب می شوند. نویسنده از طریق چنین توصیفی از ذهن، «مارتینی» سر به هوا اما خوشحال را به تصویر می کشد.
«مارتین» از طبقه ی پایین جامعه بود و وقتی «روث» از طبقه ی متوسط را دید، فکر کرد که او دختری مهربان، پاک و زیبا است. مخصوصاً وقتی «روث» او را با شوق و ذوق صدا کرد، «مارتین» در اقیانوسی از عشق سرمست شد. او حتی وقتی از جمع خانواده ی «روث» خارج شد، همچنان در خاطره ای شیرین گم شده بود. مشخص است که با ترکیب توصیفات روانشناسانه با حرف ها، اعمال و حالات افراد، شخصیت های خلق شده زنده تر و ملموس تر خواهند بود.
بیشتر ما حاضر نمی شویم بدون یک باور مشخص، به تنهایی فشار مشکلات و شکست ها را به دوش بکشیم. این باور از ما در برابر ظالمانه ترین صدمات محافظت می کند. برای ما شجاعت و خرد نامتناهی به ارمغان می آورد و ما را شکست ناپذیر می سازد. نمی توان آن را با نیرویی بیرونی نابود کرد ولی از درون، شکننده است و وقتی به آن شک می کنید، این زره بلافاصله نیرویش را از دست می دهد.
این باور مشخص برای «مارتین ایدن»، شکنندگی انسان و تساوی اجتماعی بود. «ایدن» که ملوان و کارگری فقیر بود سعی کرد به کمک عزم و خودآموزی، نویسنده شود تا به سطح اجتماعی بالاتری برسد و عشق «روث» را به دست آورد.
او برای هرچه بیشتر غنی ساختنِ دانش و توانایی های خود، شروع به خواندن هر کتابی کرد که دستش به آن می رسید. او در تلاش برای هم تراز شدن با خانواده ی «روث» از آن ها پیشی گرفت و فهمید آن ها چقدر ریاکار و مغرور بوده اند. آن ها او را تنها به خاطر شهرت و پولش قبول کردند نه آثارش.
شاهکار جک لندن توانایی ویژه ی او را در خلق شخصیت هایی زنده از طریق ابزار مختلف ادبی نشان می دهد. لندن در کتاب «مارتین ایدن» علاوه بر چهار ابزار شخصیت پردازی، از روایت، مقایسه و توصیفات فرعی نیز برای خلق شخصیت ها استفاده می کند.