رمان «موبی دیک» اثر «هِرمان مِلویل» در اکتبر سال 1851 با نام «نهنگ» در لندن به چاپ رسید و یک ماه بعد با عنوان کنونی خود در نیویورک انتشار یافت. این کتاب به شکل گسترده، شاهکار «ملویل» و یکی از برجستهترین رمان ها در «ادبیات آمریکا» در نظر گرفته می شود.
داستان «موبی دیک» با جملهای معروف از طرف راوی آغاز می شود: «مرا اسماعیل صدا کنید.» راوی، فردی منزوی است که برای یافتن نوعی معنا، به دریا پناه آورده است. او داستانِ آخرین سفر یک کشتیِ شکار نهنگ به نام «پیکوآد» را برای مخاطبین روایت می کند. در طول این داستان پر فراز و نشیب، زیبا و جنونآمیز، با تعدادی از کاراکترهایی آشنا می شویم که بسیاری از آن ها، نام هایی با ارجاعات مذهبی دارند. ناخدای کشتی، کسی نیست جز «اِیهَب»—مردی که «اسماعیل» و دوستش «کوییکوئِگ» خیلی زود درمی یابند در حال از دست دادن عقلش است.
«استارباک»، دستیار «ایهب»، نیز متوجه این مشکل می شود و تنها کسی است که در طول رمان، نارضایتی خود را از رفتارهای وسواسآمیز و دیوانهوار «ایهب» به زبان می آورد. ماهیت افکار وسواسگونهی «ایهب» زمانی برای «اسماعیل» و «کوییکوئگ» آشکار می شود که صاحبان کشتیِ «پیکوآد» به آن ها توضیح می دهند که «ایهب» هنوز در حال بهبودی از مواجههاش با نهنگی بزرگ است—مواجههای که باعث شد او پای خود را از دست بدهد.
آن نهنگ، «موبی دیک» نام دارد. «پیکوآد» آمادهی حرکت می شود و خدمه خیلی زود درمی یابند که این سفر، با سایر مأموریت هایشان برای شکار نهنگ متفاوت است: این بار، علیرغم نارضایتی «استارباک»، «ایهب» تصمیم گرفته به هر قیمتی که شده، موجود عظیمالجثه را شکار کند و از بین ببرد.
هر وقت بیحوصله و بیپول می شوم، این شیوه را در پیش می گیرم تا دوباره بر سر شوق بیایم. این روحیه چندان عجیب نیست. اگر بقیهی مردم هم مزایای دریا را می دانستند، شاید در موارد مشابه دست به همین کار می زدند و همین احساسی را که من نسبت به دریا داشتم، آن ها نیز داشتند. موقع سفر در دریا، تبدیل به یک ملوان می شوم. روی کشتی کسی به مسافرِ کشتی پولی پرداخت نمی کند، اما وقتی به عنوان یک ملوان در کشتی استخدام شدی، می توانی به ازای کاری که می کنی، مزد بگیری. من اغلب با کشتی های تجاری سفر می کردم، اما این بار تصمیم گرفتم ملوان یک کشتی صید نهنگ بشوم. هیکل بسیار درشت نهنگ باعث تحریک حس کنجکاویام می شد و گذشته از آن، جاذبهی آب های ناشناخته، دیدن سرزمین های وحشی، سفر به دریاهایی که مسکن این حیوان عظیمالجثه بود، خطرهای صید نهنگ و بسیاری عوامل دیگر موجب شدند تا چنین تصمیمی بگیرم. و سرانجام، یک روز لباس های کهنهام را در دستمال بزرگی پیچیدم و آن را زیر بغل گرفتم و به طرف دماغهی «هورن» در اقیانوس اطلس روانه شدم.—از متن کتاب
رمان «موبی دیک» را می توان به گونه هایی بسیار زیاد، و از نقطهنظرهایی بسیار گوناگون تفسیر کرد. اما شاید یکی از ثمربخش ترین راه ها برای درک پیچیدگی این رمان، توجه به نام هایی باشد که «ملویل» برای کاراکترهایش در نظر گرفته است—نام هایی که بسیاری از آن ها به «ادیان ابراهیمی» ارجاع دارند. «اسماعیل» به عنوان نمونه، پسر «ابراهیم» بود و (بر اساس روایت های یهودیان) پس از به دنیا آمدن «اسحاق»، به حاشیه رانده شد. نام های «ابراهیمیِ» دیگری نیز در کتاب به چشم می خورد، از جمله نام «ایهب» که بر اساس کتاب مقدس یهودیان، پادشاهی شرور بود که قوم یهود را به بتپرستی کشاند.
«ایهب» در داستان «ملویل»، احساساتی وسواسگونه نسبت به «موبی دیک» دارد—بُتی که سرانجامِ تراژیکِ روایت را رقم می زند. کشتیای که در نقطهای از داستان، «اسماعیل» را نجات می دهد، «رِیچل» (راحل) نام دارد: نام مادر «یوسف» که به محافظت از فرزندانش مشهور است.
آنطور که در «کتاب ارمیا» (یکی از کتاب های تورات) به تصور کشیده می شود، این «ریچل» است که خدا را مجاب می کند به تبعید قوم یهود (به تاوان بتپرستی) پایان دهد. به این صورت، نجات «اسماعیل» توسط «ریچل» در داستان «موبی دیک» را می توان بازگشت این شخصیت از تبعیدی در نظر گرفت که به خاطر مشارکت او در گناه «ایهب»—پرستیدن نهنگ به مثابه یک بت—برای او رقم خورده است. استفاده از این نام ها توسط «ملویل»، لایه هایی غنی و پیچیده از معنا را به رمان او اضافه می کند.
او از «کوکو-ووکو» می آمد؛ جزیرهای در جنوب اقیانوس آرام که نام آن روی هیچ نقشهای نبود. «کوییکوئگ» فرزند رئیس قبیله بود که قرار بود روزی جانشین پدرش بشود؛ اما خودش می خواست دور دنیا بگردد و همه جا را خوب ببیند. او گفت که صیادان نهنگ نیز به جزیرهی آن ها رفت و آمد می کردند و از آنجا غذا، وسایل مورد نیاز و ابزار کار خود را فراهم می نمودند. «کوییکوئگ» هم دوست داشته همراه آن ها سفر کند، برای این که چیزهای تازه یاد بگیرد و به مردم جزیرهاش کمک کند. روزی «کوییکوئگ» نزد ناخدای یک کشتی صید نهنگ می رود و از او می خواهد تا به عنوان یکی از اعضای خدمهی کشتی مشغول کار شود؛ اما ناخدا می گوید تمام افراد مورد نیازش را استخدام کرده و دیگر کسی را لازم ندارد؛ اما «کوییکوئگ» کسی نبوده که زود تسلیم بشود. ناخدا از او می خواهد که از آنجا برود؛ اما «کوییکوئگِ» قوی و سرکش، موفق می شود؛ بالاخره پسر رئیس قبیله به استخدام یک کشتی صید نهنگ درمی آید.—از متن کتاب
خودِ نهنگ احتمالا جالبتوجهترین نماد در رمان «موبی دیک» است، و تفاسیر معنای آن، از ادیان ابراهیمی تا خداناباوری و مفاهیمِ میان این دو را شامل می شود. «ملویل» از طریق تبدیل یک مأموریتِ به ظاهر قهرمانانه به یک تراژدی، به شکل آگاهانه بستر را برای ابهام آماده می کند. توانایی داستان «موبی دیک» در خلق این تعداد زیاد از تفاسیر متفاوت، شاید اصلیترین دلیل برای جایگاه ویژه و کمنظیر این کتاب در میان رمان های آمریکایی است.
«ملویل» با کار شکار نهنگ کاملا آشنایی داشت چرا که مدتی را در یک کشتی شکار نهنگ سپری کرده و تجاربی بیواسطه را از این کار به دست آورده بود. او همچنین تحقیقات گستردهای را برای نوشتن داستان به انجام رساند—از جمله خواندن چندین منبع علمی و شرح هایی از رویدادهایی تاریخی که در رمان «موبی دیک» به کار گرفته شدند.
یک داستان به شکل خاص، توجه «ملویل» را به خود جلب کرد و احتمالا به منبع الهامِ اصلی او برای خلق رمان تبدیل شد: یک کشتی شکار نهنگ به نام «اِسِکس» در سال 1820 توسط یک نهنگ عنبر (شاهنهنگ) مورد حمله قرار گرفت. کشتی غرق شد، و بسیاری از خدمه یا مفقود شدند یا هنگام انتظارِ هشت ماهه برای رسیدن کمک، از گرسنگی جان دادند.
این حیوانات شگفتانگیز به کنجکاوی من دامن می زدند. قایق ها و دریانوردانی هم که آن ها را تعقیب می کردند، به همان اندازه مرموز و حیرتانگیز بودند. همیشه فکر می کردم وظیفه دارم به رموز آفرینش بیندیشم و مصمم بودم در یک کشتی صید نهنگ استخدام شوم و این شیوهی زندگی را با تمام رنج ها و شادی ها و مراسم و سنت های عجیبش امتحان کنم. شب پیش از سفر، خواب دیدم یک دسته عنبرماهیِ غولپیکر، تقلاکنان، دورِ سرم شنا می کنند، آب کف می کرد و ماهی ها توی تاریکیِ زیر دریا سُر می خوردند و بیرون می آمدند. سردستهشان، شبحِ سفیدِ نهنگ بزرگی با آروارهی خمیده بود. تمام بدنش پر بود از زوبین های کجوکوله و زنگزده، و حیوان در ریسمان های آویخته و تکهپاره های هزاران قایق خردشده، گیر افتاده بود. همین که چشم هایم را مالیدم تا این منظرهی روحمانند را واضحتر ببینم، ماهی چرخید و توی تاریکی لغزید. من تا نزدیک به پایان ماجرا، تعبیر این رویا را نفهمیدم.—از متن کتاب
«ملویل» همچنین داستان نهنگی مشهور به نام «موکا دیک» را خوانده بود—نهنگی که مانند «موبی دیک»، رنگی کاملا سفید و رفتاری پرخاشگرانه داشت و اسمش، به شکلی آشکار به یک منبع الهام برای «ملویل» تبدیل شد. «موکا دیک» اغلب از ساحل شیلی در اقیانوس آرام، در نزدیکی «جزیره موکا» دیده می شد. «موکا دیک» در اوایل قرن نوزدهم زندگی می کرد و به موجودی افسانهای در میان شکارچیان نهنگ تبدیل شده بود. این نهنگ سرانجام کشته شد و برای تهیهی روغن مورد استفاده قرار گرفت.
«ملویل» هنگام خلق داستان «موبی دیک» با نویسندهای برجسته به نام «ناتانیل هاثورن» دوست شد. دوستی آن ها باعث شد «ملویل» تغییرات زیادی را در روایت به وجود آورد و آن را پیچیدهتر از قبل کند. کتاب «موبی دیک» به خاطر تأثیرگذاری های «هاثورن» بر «ملویل» و داستان رمان، به این نویسنده تقدیم شد.
اما چون جوابی نشنید، داخل شد و در را پشت سرش نیمهباز گذاشت. من، هم در شستنِ بخشی از راهرو که دور و بر اتاق ناخدا بود، خیلی دقیق بودم و هم وظیفه داشتم دوستانم را در خوابگاهِ خدمه از تمام اخبار مهم آگاه کنم. پس سرک کشیدم و نگاه سریعی به آن معبد خصوصی که اتاق ناخدا بود، انداختم. اتاق تمیز و معمولی بود، روی دیوارش قفسه های کتاب، تاقچهی سلاح های گرم و یک گنجهی شیشهای پر از بطری ها و وسایل علمی ردیف شده بود. بعد، تخت نامرتبِ «اِیهَب» در گوشهی اتاق، توجهم را جلب کرد. تمام ملافه ها طوری به هم گره خورده و در اطراف ریخته بود که انگار حیوانی وحشی آنجا خوابیده بود. بعدها که دربارهی این موضوع از پیشکار سؤال کردم، گفت که ناخدا هیچ وقت کاملا خوابش نمی بُرد. او همیشه یکی دو ساعت مثل یک نهنگ عصبانی تقلا می کرد و سعی می کرد بخوابد، بعد دوباره از جایش بلند می شد و با فریاد لباس هایش را می خواست.—از متن کتاب
کتاب «موبی دیک» پس از نخستین انتشار، مخاطبین زیادی پیدا نکرد و در مجموع کمتر از چهارهزار نسخه (ششصد نسخه در بریتانیا) از آن به فروش رسید. تا اواسط قرن بیستم میلادی طول کشید تا این اثر نام خود را به عنوان یکی از مهمترین و ارزشمندترین رمان ها در ادبیات آمریکا مطرح کند.