کتاب «تهوع» اثر «ژان پل سارتر» که در سال 1938 به چاپ رسید، در بازهی زمانیِ میان «جنگ جهانی اول» و «جنگ جهانی دوم» نوشته شد. نخستین جنگ جهانی که چهار سال به طول انجامید، بخش های مختلف دنیا را دربرگرفت و به یکی از ویرانگرترین رویدادها در تاریخ انسان تبدیل شد. این نبرد پس از مدتی، «جنگ کبیر» لقب گرفت—نامی که نشان می دهد مقیاس ویرانی و رنج در «جنگ جهانی اول»، غیرقابل مقایسه با هر چیزی بود که جهان پیش از این تجربه کرده بود.
در این پسزمینهی تاریخی و اجتماعی، جنبش های فلسفی همچون «نهیلیسم» (هیچانگاری) و «انسانگرایی» به شکوفایی رسیدند و جدال هایی میان آن ها شکل گرفت؛ رمان «تهوع» نیز در همین چشمانداز از راه رسید. این داستان که در آستانهی آغاز «جنگ جهانی دوم» انتشار یافت، ظهور بحران هایی حتی بزرگتر مربوط به «هستی» و «معنا» را پیشبینی کرد.
کتاب «تهوع» اغلب با رمان «بیگانه» اثر «آلبر کامو» (یک رمان فلسفی دیگر متعلق به ادبیات فرانسه) مقایسه شده است. پروتاگونیست داستانِ «بیگانه»، «مورسو»، زندگی خود را با احساسی از بیتفاوتی سپری می کند که یادآور زندگی «روکانتن»، پروتاگونیست داستان «تهوع»، است. اگرچه خود «کامو» کتاب «بیگانه» را یک اثر «اگزیستانسیالیستی» در نظر نمی گرفت، منتقدین اغلب آن را در همین دستهبندی قرار دادهاند، مشخصا به این دلیل که «کامو» و «سارتر» با یکدیگر آشنایی داشتند و مقاله هایی را در مورد آثار یکدیگر منتشر می کردند. برای مطالعهی آثار «اگزیستانسیالیستی» بیشتر، می توان به سراغ سایر آثار «سارتر» رفت، از جمله نمایشنامهی «دوزخ» و رمان «سن عقل».
معشوق «سارتر»، «سیمون دوبووار»، یکی دیگر از پژوهشگران، نویسندگان، و فیلسوفان فرانسوی تأثیرگذار در قرن بیستم بود. برجستهترین اثر او، کتاب «جنس دوم»، از دیدگاهی «فمینیستی» به کاوش در موضوعات مورد نظر «سارتر» در کتاب «تهوع» می پردازد، سرکوب زنان در طول تاریخ را مورد بررسی قرار می دهد، و تأکید می کند که زنان درست به اندازهی همتایان مذکر خود، می توانند از جبرِ شرایط فراتر روند و سرنوشت خود را تعیین کنند. همچنین، کتاب «دفترهای مالده لائوریس بریگه» اثر «راینر ماریا ریلکه» با روایت «اول-شخص»، نثر اعترافگونه، تأمل دربارهی هستی انسان، و مشاهدهی ریتم زندگی در شهر، شبیه به نوعی پیشبینی از ظهور رمان «تهوع» به نظر می رسد.
بهترین کار این است که رویدادها را روز به روز نوشت. دفترچه خاطراتی داشت تا همه چیز را به روشنی دید. نباید چیزهای جزئی و پیشامدهای کوچک را از قلم انداخت، حتی اگر پیشپاافتاده به نظر برسند؛ بهخصوص باید طبقهبندیشان کرد. باید بگویم این میز را، خیابان و مردم، یا بستهی توتونم را چطور می بینم، چون این ها هستند که تغییر کردهاند. باید به دقت، وسعت و ماهیت این تغییر را مشخص کرد. مثلا این یک قوطی مقوایی است که شیشهی جوهرم را داخلش می گذارم. باید سعی کنم بگویم قبلا آن را چطور می دیدم و حالا آن را چطور، بسیار خب، مکعبمستطیلی است توی چشم و، احمقانه، هیچ چیزی نمی توان در موردش گفت. برای همین باید اجتناب کرد؛ وقتی چیزی نیست، نباید مزخرف نوشت.—از کتاب «تهوع» اثر «ژان پل سارتر»
هستی
«سارتر» در رمان «تهوع»، استدلالی را به وجود می آورد که ستون اصلی فلسفهاش را شکل می دهد: «وجود» بر «ماهیت» تقدم دارد. به عبارت دیگر، پیش از این که یک شیء بتواند «ماهیت» مشخصی داشته باشد، باید دارای «هستی» و «موجودیت» باشد. این تِزِ «سارتر»، یکی از قواعد بنیادینِ «اگزیستانسیالیسم» به حساب می آید—فلسفهای متعلق به قرن بیستم که با تمرکز بر مفاهیمِ «انتخاب» و «اراده آزاد»، به کاوش در پیامدهای هستیِ انسان می پردازد. به شکل کلی، «هستیگرایان» مانند «سارتر» بیان می کنند که ادارکِ ذهنی و شخصیِ انسان از جهان، فقط می تواند با لایهی بیرونیِ آن، «ماهیتِ» آن، ارتباط برقرار کند.
به عنوان نمونه، وقتی یک سنگ را مشاهده می کنیم، در ابتدا فقط همین ادراک را در اختیار داریم—آن شیء فقط یک سنگ است، و نه «هستی» و «وجودی» که سنگ، نشانگرِ آن است. اگر به بررسیِ سنگ ادامه دهیم، راه های بیشتری برای توصیف و درک معنای آن می یابیم—راه هایی آنقدر زیاد که شاید هیچوقت نتوانیم به شکل کامل آن ها را بررسی کنیم.
در رمان «سارتر»، احساس «تهوعِ» پروتاگونیست داستان (واژهای که «روکانتن» برای توصیف احساس ناراحتی و رنجی که به شکل ناگهانی به سراغش آمده، از آن استفاده می کند)، از نابود شدنِ مرزِ میان «ماهیت» و «وجود» در ذهن او سرچشمه می گیرد. او توانایی خود در تمرکز کردن بر چیستیِ اشیاء (ماهیت آن ها) را از دست می دهد و در اندیشهی موجودیت اشیاء (هستی آن ها) غرق می شود. به عبارت دیگر، «هستی» مانند یک سیل خروشان، ذهن و ادراک «روکانتن» را به تسخیر خود درمی آورد و «ماهیت» را به حاشیه می راند.
رمان «تهوع» به ماجرای تقلای «روکانتن» برای درک این پدیده و پذیرشِ تدریجیِ «هستی»، از جمله «هستیِ» خودش، می پردازد. در آغاز، «روکانتن» احساس می کند که از اشیای عادی، مانند یک تکه سنگ یا یک ورق کاغذ، بیزار شده است. او وقتی می خواهد آن ها را لمس کند، مغلوبِ احساسی از هراس می شود که نمی تواند نامی برایش بیابد، اما مدتی بعد آن را ناشی از احساس «تهوعِ» آگاه بودن از «هستی» در نظر می گیرد.
طولی نمی کشد که احساس «تهوعِ» او، بر نگرش «روکانتن» به خودش سلطه می یابد، و او برای نخستین بار پس از سال ها سفر و تحقیق، با حقیقتِ عریانِ «هستیِ» خود مواجه می شود. «روکانتن» که نمی تواند معنا یا هدفی را در زندگیاش بیابد، وادار می شود تا با «هستی» خود رودررو شود—پیش از آن که بتواند حتی امیدی به درک دوبارهی «ماهیت» داشته باشد.
به گمانم خطرِ نوشتنِ خاطرات همین باشد: آدم در همه چیز اغراق می کند، گوش به زنگ می نشیند و همیشه حقیقت را جور دیگری نشان می دهد. از طرفی، حتم دارم که می توانم هر لحظه—به طور مشخص دربارهی این قوطی یا هر شیء دیگری—به حس و حالِ پریروزم دست پیدا کنم. باید همیشه آماده باشم، وگرنه ممکن است دوباره از دستم دربرود. نباید هیچ چیز را، بلکه باید هر اتفاقی را که پیش می آید، موبهمو با تمام جزئیاتش یادداشت کنم. بدیهی است که دیگر نمی توانم چیز واضحی راجع به اتفاقات شنبه و پریروز بنویسم، چون از آن ها خیلی دور شدهام؛ فقط می توانم بگویم که در هیچ کدام از این دو، چیزی نبوده که بشود اسمش را رویداد گذاشت.—از کتاب «تهوع» اثر «ژان پل سارتر»
زمان
رمان «تهوع» نشان می دهد که زمان، پدیدهای نسبی و ذهنی (شخصی) است. داستان که در قالب مجموعهای از یادداشت های «روکانتن» ارائه می شود، مخاطبین را وادار می کند که با ماجراجویی های «روکانتن»، همانگونه که او آن ها را ثبت می کند، روبهرو شوند: در بخش هایی نامنظم، و با فواصل زمانیِ متفاوت. استفاده از این قالب، روشی برای تأکید بر این موضوع است که تجربهی زمان تا چه حد می تواند شخصی و ذهنی باشد.
کتاب «تهوع» به این نکته اشاره می کند که آگاهی از گذرِ ذهنیِ زمان، برای داشتن زندگی رضایتبخش و معنادار ضروری است، و زندگی در گذشته یا آینده، پایداری چندانی نخواهد داشت. برای داشتن زندگی معنادار، فرد باید با ماهیت ذهنی زمان روبهرو شود. رمان نشان می دهد که نادیده گرفتنِ ماهیتِ ذهنی زمان و یافتن معنا فقط در خاطرات گذشته یا امیدهای آینده، تنها باعث وخیمتر شدنِ «اضطراب وجودی» در فرد می شود.
هنر
«روکانتن» پس از چندین رویاروییِ تفکربرانگیز با آثار هنری، امیدوار می شود که پادزهری را برای رنج وجودی خود یافته است. رمان «تهوع» به این صورت نشان می دهد که هنر—دستکم در برخی قالب ها، مانند موسیقی و رمان—میراثی را برای هنرمند به وجود می آورد که از خود مفهوم «هستی» فراتر می رود. «روکانتن» که اکنون از هستی خود آگاه شده است، به دنبال چیزی است که از طریق آن، هستی خود را توجیه یا «پالایش» کند.
«روکانتن» این کار را با تنها چیزی که احساس «تهوع» را در او تسکین می دهد، به انجام می رساند: گوش دادن به یک موسیقی جاز. این رویارویی با موسیقی باعث می شود «روکانتن» نتیجه بگیرد که هنرمندان (افرادی که دست به خلق می زنند، نه فقط نقاشان یا آهنگسازان) می توانند میراثی از «ماهیت» را بدون سنگینیِ بارِ «هستی» از خود بر جای بگذارند.