شرلی جکسون، جادوگری عاشق نویسندگی



در این مطلب، چند واقعیت جالب درباره ی زندگی شرلی جکسون را با هم بررسی می کنیم و سپس به علاقه ی این بانوی نویسنده به جادوگری می پردازیم.

اگر در دهه ی 1950 میلادی یا بعد از آن در ایالات متحده به دبیرستان می رفتید، احتمالاً داستان «قرعه کشی» اثر شرلی جکسون را می خوانهدید که یکی از پرتکرارترین داستان های کوتاه در مجموعه های ادبی ادبیات آمریکا است. شاید تا همین حالا هم رمان راز آلودش «ما همیشه در قلعه زندگی کرده ایم» یا رمان دلهره آور او، «ساعت آفتابی» را خوانده باشید. ولی داستان زندگی زنی که این داستان ها را خلق کرده، کمتر شناخته شده است. در این مطلب، چند واقعیت جالب درباره ی زندگی شرلی جکسون را با هم بررسی می کنیم و سپس به علاقه ی این بانوی نویسنده به جادوگری می پردازیم. 

 

شرلی اهل کالیفرنیا بود.

جکسون اغلب به نویسندگان نیواینگلند مثل نویسنده ی گوتیک آمریکایی پیشین خود، «ناتانیل هاثورن» نسبت داده می شود. او بیشتر دوران بزرگ سالی را در بنینگتون شمالی ورمانت زندگی کرد – در واقع، بعضی مردم بر این باور هستند که این مکان محل رویداد داستان «قرعه کشی» است. شرلی اما در سانفرانسیسکو به دنیا آمد و کودکی اش را در برلینگیم کالیفرنیا گذراند تا این که به سال آخر دبیرستان رسید، زمانی که پدرش ناگهان به روچستر نیویورک منتقل شد. او در ابتدا از شمال شرق کشور متنفر بود و همیشه دلش برای آووکادوها و انارهای کالیفرنیا تنگ می شد – بعداً از روی علاقه به یاد می آورد: «دو تایشان با هم پنج سنت.» جکسون در کتاب «جاده از میان دیوار»، سری به خاطراتش از برلینگیم می زند؛ این کتاب، اولین رمان و تنها رمان اوست که اتفاقاتش در کالیفرنیا رخ می دهد.

 

خانواده ی جکسون به «علم مسیحی» باور داشتند.

مادربزرگ مادری شرلی که در زمان کودکی او در خانه ی آن ها زندگی می کرد، یک شفادهنده ی «علم مسیحی» بود. جکسون بعدها با عصبانیت مادر و مادربزرگش را به یاد می آورد که به جای این که برادرش را به بیمارستان ببرند، بالای سر دست شکسته ی او دعا می خواندند. او با این حال، «علم مسیحی» را به عنوان مذهبش در فرم کالج نوشت.

 

جکسون در کالج موفق نبود.

نویسنده ای که بعدها یکی از داستان های معرف عصر خود را خلق کرد، بعد از سال دوم از دانشگاه روچستر اخراج شد. جکسون بیشتر وقتش را به جای درس خواندن با بهترین دوستش در کافه ها می گذارند. شرلی شاید دچار افسردگی هم شده بود (بخش هایی از رمان دوم او بر اساس تجربیاتش در این سال ها است). او بعد از یک سال در دانشگاه سیراکیوز ثبت نام کرد که همان جا همسر آینده اش یعنی استنلی ادگار هایمن را ملاقات کرد. آن ها در سال 1940 فارغ التحصیل شدند.

 

پدر و مادر شرلی در عروسی او شرکت نکردند. 

پدر و مادر هایمن هم همین طور. گرچه شوهرش در نوجوانی خودش را آتئیستی ستیزه جو معرفی می کرد ولی او در یک خانواده ی یهودی سنتی بزرگ شده بود و والدینش، ازدواج او بر خلاف قواعد شرع را تأیید نمی کردند. خانواده ی جکسون هم کمی بیش از اندازه ضدیهودی بودند. جکسون تا ماه ها پس از ازدواجش به خانواده خود چیزی نگفته بود. خانواده ی جکسون هم هیچ وقت کاملاً با شوهرش رابطه ی صمیمی و گرمی شکل ندادند.

 

 

کارگزار ادبی جکسون از او در برابر عدم پذیرش آثارش محافظت کرد.

جکسون در سال های ابتدایی نویسندگی تلاش زیادی کرد تا ناشر پیدا کند. او به نسبت هر پذیرش اثر، چند بار با در بسته مواجه می شد. مجله ی نیویورکر در سال 1943 چهار داستانش و در سال 1944 چهار داستان دیگر را به چاپ رساند و بعد تا سال 1948 و انتشار «قرعه کشی»، خبری از داستان های او در این مجله نبود. شرلی جکسون اغلب به هنگام رد آثارش دلسرد می شد، به همین خاطر شوهرش از کارگزار ادبی او خواست تا فقط خبر پذیرش آثارش را به او اطلاع دهد. در شرایطی هم که خبر دادن به او اجتناب ناپذیر بود، گاهی خودش خبر را به جکسون می داد.
جکسون داستان «قرعه کشی» را در یک صبح نوشت.

داستان های واقعی و غیرواقعی زیادی درباره ی نوشتن «قرعه کشی» جکسون وجود دارد که برخی از آن ها توسط خود او پخش شدند. ولی همه ی روایت ها در این مورد اشتراک دارند که ایده ی داستان وقتی به ذهن جکسون خطور کرد که در مغازه ی خواربارفروشی در حال خرید بود؛ او سپس به خانه آمد و داستان را وقتی نوشت که دختر دو ساله اش در تخت نرده دارش بازی می کرد. وقتی پسر شرلی برای ناهار از مهدکودک آمد، او نوشتن را تمام کرده بود.

 

 

مردم فکر کردند «قرعه کشی» یک داستان واقعی است.

جکسون چندصد نامه از مشترکین مجله ی نیویورکر دریافت کرد؛ افرادی که تحت تأثیر سه تِم اصلی قرار گرفته بودند: به گفته ی خودش، «سردرگمی، گمانه زنی و همان سواستفاده های ی ساده و قدیمی.» جکسون بیشتر از همه به خاطر نامه هایی پریشان شده بود که در در آن ها پرسیده بودند این نوع قرعه کشی ها اکنون در چه جاهایی برگزار می شود و این که آیا می توانند برای تماشا به چنین جایی بروند یا خیر! ولی این حقیقت که برخی از خوانندگان، داستان «قرعه کشی» را با واقعیت اشتباه گرفته بودند، این قدر که الان عجیب است، در آن زمان عجیب نبود چون مجله ی نیویورکر در آن دوره،  واقعی یا تخیلی بودن متون مشخص نمی کرد و خیلی از مقالات طنزآمیز، جایی بین این دو دسته بندی در نظر گرفته می شدند.

 

شرلی، نان آور خانواده بود.

هایمن، شوهر شرلی، به عنوان عضو هیأت علمی بنینگتون و کارمند خرده پای نیویورکر، دستمزد ناچیزی دریافت می کرد. در مقابل، جکسون از مجلات زنان که در آن ها داستان و مقالات طنز آمیزی درباره ی خانواده اش می نوشت، دستمزدهای بالایی می گرفت. او این مقالات را در شرح حالی پرفروش به نام «زندگی در میان وحشی ها» و ادامه اش، «پرورش شیاطین» به صورت یک مجموعه به چاپ رساند. مجله ی Saturday Evening Post در سال 1959، مبلغ 2250 دلار برای یکی از داستان هایش پرداخت کرد – بیش از پولی که برای خرید اتومبیل اسپرت انگلیسی محبوب آن زمان، یعنی «موریس مینور» لازم بود (که جکسون چند تا از آن ها را داشت).

 

او به روح اعتقاد نداشت.

گرچه امور غیبی برایش جالب توجه بود، جکسون بیان می کرد که هیچ وقت تجربه ی ماوراءالطبیعه ای نداشته است. او یکی از داستان های معروف خود یعنی «تسخیر خانه ی میان تپه ها» را بر اساس داستان های خانه های جن زده و عکس هایی نوشت که از املاک ترسناک جمع کرده بود - از قلعه ی نیشوانشتاین در آلمان تا خانه ی رازآلود وینچستر نزدیک زادگاهش در کالیفرنیا. یکی از کتاب هایی که جکسون به شدت آن را تحسین می کرد، یک ماجراجویی بود؛ داستانی از دو زن انگلیسی درباره ی تجربه ای غیرطبیعی که ظاهراً در آن، به هنگام بازدید از پتی ترانون در شهر ورسای، به صحنه ای از گذشته برخورده بودند. او همچنین در میان دیگر داستان ها تحت تأثیر گزارش هایی مربوط به ارواح قرار گرفت که توسط محقق امور ماوراءالطبیعه، ناندور فودور جمع آوری شده بودند.

 

جکسون در زمان مرگ، در حال تألیف دو رمان جدید بود.

بسیاری از علاقه مندان به شرلی جکسون می دانند که او در سال های آخر زندگی اش به شدت از بیماری ترس از مکان های شلوغ رنج می برد، تا جایی که گاهی اوقات حتی نمی توانست از خانه بیرون بیاید. او اما در زمان مرگ ناگهانی اش در آگوست سال 1965، حالش کاملاً خوب شده بود حتی در یک تور بزرگ کتابخوانی حضور یافته بود. جکسون در این تور، بخش هایی از دو کار مستقلی را خواند که در حال کامل شدن بودند: رمان «با من بیا» (که نسخه ای ناتمام از آن چاپ شده) و یک داستان فانتزی کودکانه به نام «سرزمین افسانه ایِ دور». متأسفانه، شرلی جکسون در اوج توانایی های هنری خود از دنیا رفت.

 

نویسنده یا جادوگر؟

جان فارار و راجر استراس در مارس 1949، یک ماه قبل از انتشار کتاب «قرعه کشی» خطاب به منتقدان و کتاب فروشان نوشتند:

هر از چند گاهی یک ناشر، به دلیل وجود نشانه های قطعی و درک کلی، تماس با جادویی را حس می کند که کتاب مهمی را می سازد...اعتقاد داریم چنین کتابی پیش ماست.

کتاب در نقدهای ابتدایی روزانه و یکشنبه ی نیویورک تایمز دیده شد، Associated Press آن را «اثری نبوغ آمیز و رویداد انتشاراتی سال» نامید و دولت آمریکا 1500 نسخه از آن را برای کتابخانه های ارتش و نیروی دریایی خریداری کرد. دو روز قبل از تاریخ رسمی انتشار که 13 آوریل بود، «قرعه کشی» به چاپ دوم رسید. در دو ماه 5000 نسخه از آن به فروش رفت که در آن زمان تقریباً برای یک مجموعه ی داستان کوتاه بی سابقه بود.

 

جکسون علیرغم بیزاری از تعریف و تمجید از خودش، در برخورد با خبرنگاران ماهر بود و با زیرکی مانند شخصیت های داستانی مختلف آثارش رفتار می کرد. جکسون با پذیرش برچسب های اجتماعی مشکلی نداشت و ترجیح می داد خودش را به خبرنگاران و منتقدان – که عملاً همگی مرد بودند – به عنوان زنی خانه دار، و عاشق مجله ی زنان نشان دهد که داستان هایش را در طول استراحت های بین گردگیری خانه می نویسد! او با خوشحالی در مصاحبه ای با هاروی بریت از بخش نقد کتاب نیویورک تایمز گفت:

نمی توانم خودم را قانع کنم... که نویسندگی کاری واقعی است.

و به نوعی حرف کارمند بیمارستانی را تأیید کرد که در فرم پذیرش، کار جکسون  را از «نویسنده» به «خانه دار» تغییر داده بود. جکسون در مصاحبه ای می گوید:

پنجاه درصد زندگی من با لباس پوشاندن تن بچه ها، آشپزی، شستن ظرف ها و لباس ها، و دوخت و دوز می گذرد. بعد از این که کارها تمام می شوند، سمت ماشین تحریرم می روم و سعی می کنم تا... خوب، سعی می کنم تا دوباره چیزهای واقعی خلق کنم. نوشتن آرامش بخش است. خیلی خوش می گذرد و دوستش دارم ولی باعث نمی شود کارهای خانه انجام شوند!

جادوگری، چه آن را انجام می داد یا صرفاً مطالعه می کرد، برای جکسون اهمیت داشت چون حاکی از دو چیز بود: توانایی و قدرت زنانه. تاریخچه ی جادوگری که جکسون آن را با ارزش می دانست، توسط مردانی نوشته شده بود که اغلب در خدمت کلیسا بودند و می خواستند جادوگران را به عنوان تهدیدی جدی برای اخلاقیات مسیحیت جلوه دهند اما جکسون این تاریخچه را داستانی از زنان قدرتمند می دانست: زنانی که هنجارهای اجتماعی را به چالش می کشند، زنانی که هر آنچه می خواهند به دست می آورند، زنانی که می توانند واسطه ی قدرت خود شیطان باشند. 

در بخشی از داستان «جاده از میان دیوار» که توسط دختری رها شده در کنار یک نهر روایت می شود، می خوانیم:

در داستان های کلاسیک درباره ی جادوگرانی که ریاست گردهمایی شان به عهده ی شیطان بود، مفاهیم جنسی و خانگی مشخص هستند: جادوگران عریان حاضر می شدند و از طریق دودکش هایشان به سمت سبث پرواز می کردند. در قدیمی ترین تاریخچه ها، جادوگران روی چنگک پرواز می کردند؛ بعدها چنگک به جارو تبدیل شد که نماد دیگری از خانه است. این که کسی خودش را جادوگر بنامد یعنی این که مدعیِ میزانی از آن قدرت است. همه از من خواهند ترسید و کاری را خواهند کرد که می گویم.

جادو برای شرلی جکسون به طرز غیرقابل انکاری با نویسندگی اش در ارتباط بود. جکسون در نطقی که اغلب به صورت های مختلفی برای معرفی مطالعاتش ارائه می داد، نوشت:

داستان نویسی را بیشتر از هر کار دیگری دوست دارم چون نویسنده ی داستان بودن بی تردید از شما در برابر واقعیت محافظت می کند؛ در دنیای داستان ها، هیچ چیز هیچ وقت به وضوح یا کامل دیده نمی شود و همیشه پشت پرده ی نازکی از کلمات قرار می گیرد.

نسخه ای از این سخنرانی در کتاب «با من بیا» آمده که مجموعه ای از نوشته های او است و پس از مرگش با ویرایش هایمن با عنوان «تجربه و داستان» به چاپ رسید.

داستان می تواند از هر چیزی گرفته شود. دخترم، سالی، این مسئله را در صبحی آزاردهنده به من نشان داد، وقتی با در یخچال کُشتی می گرفتم، که هیچ وقت هم راحت باز نمی شد؛ سالی به آشپزخانه آمد و به من گفت دعوا با یخچال بی فایده است؛ چیزی که به آن نیاز داشتم، جادو بود. وقتی به این حرف فکر کردم، به نظرم فکر بهتری بود، پس در یخچال را رها کردم و سمت ماشین تحریرم رفتم و داستانی درباره ی جدا کردن در یخچال نوشتم و وقتی داستان به فروش رفت، یخچال جدیدی خریدم. پس تجربه به اضافه ی جادو مساوی است با داستان.

البته که این نوشته یک شوخی است. ولی نوشتن تا حدی برای جکسون شکلی از جادوگری بود؛ دنیایی سحرآمیز که زندگی روزمره را به چیزی غنی و عجیب تبدیل می کرد، چیزی بیش از آنچه در ابتدا به نظر می رسد.