با این که «سیلویا پلات» اکنون به عنوان یکی از پیشگامان سبک «شعر اعترافی» شناخته می شود، او هنگام مرگ خود بر اثر خودکشی در سال 1963، از شهرت قابلتوجهی برخوردار نبود. اما میراث ادبی «سیلویا پلات» مدت ها است که پس از مرگ نابهنگام این نویسندهی آمریکایی، به زندگی خود ادامه می دهد: مجموعه اشعار او به همراه یک رمان، که اغلب پس از مرگ او به چاپ رسیدند، همچنان جایگاه ویژهای در میان مخاطبین و منتقدین دارند. با این مطلب همراه شوید تا دربارهی زندگی شخصی و حرفهای «سیلویا پلات» بیشتر بدانیم.
انتشار نخستین شعر در هشت سالگی
اولین تلاش «پلات» در عرصهی شعر، در بخش مربوط به کودکان در روزنامهی «Boston Herald» در سال 1941 به چاپ رسید:
«بشنو آواز جیرجیرک ها را
در علف های مرطوب.
شبتاب های کوچک درخشان
چشمکزنان هنگام عبور.»
این شروع زودهنگام در هنر شعر، بعدها با چاپ آثار «پلات» در معتبرترین و شناختهشدهترین مجله ها و روزنامه های ایالات متحده، همچون «نیویورکر»، ادامه پیدا کرد.
خودم را مجسم کردم نشسته در زیر این درخت انجیر، و از شدت گرسنگی در حال مرگ چون نمی توانستم تصمیم بگیرم کدام یک از آن ها را می خواهم برگزینم. تکتک آن ها را می خواستم، ولی انتخاب هر دانه به معنیِ از دست دادن بقیه بود، و همینطور که نشسته بودم، عاجز از تصمیم گرفتن، انجیرها شروع کردند به پژمردن و سیاه شدن، و یکی یکی، روی زمین و کنار من افتادند.—از کتاب «حباب شیشه» اثر «سیلویا پلات»
ارتباط با پدر و تأثیرپذیری از او
پدر «سیلویا»، «آتو امیل پلات»، در نوجوانی از آلمان به ایالات متحده مهاجرت کرد و بعدها به استاد حشرهشناسی در دانشگاه «بوستون» تبدیل شد. او به شکل ویژه به پژوهش در مورد زندگی زنبورها می پرداخت و در سال 1934 نیز کتابی را دربارهی کلونیِ زنبورهای عسل و چگونگی نقش ملکه در آن ها نوشت. «آتو» تأثیر قابلتوجهی بر آثار ادبی «سیلویا پلات» داشت: یکی از مشهورترین شعرهای او، «بابا» نام دارد که به همراه برخی دیگر از اشعار «پلات»، نشان می دهد این نویسنده احتمالا به دنبال یافتن خصوصیت های پدرش در شریک زندگیِ احتمالی خود بوده است.
زمانی که «سیلویا» هشت ساله بود، «آتو پلات» به شکلی غیرمنتظره به خاطر آسیب های ناشی از تشخیص دیرهنگام بیماری دیابت از دنیا رفت و «سیلویا» پس از آن، تا آخر عمر با غم از دست دادن پدرش مواجه بود. «سیلویا پلات» در پاییز سال 1962، مجموعهای از پنج شعر را با نام «اشعار زنبور» در کمتر از یک هفته خلق کرد. این اشعار، آثاری امیدوارانه و دلگرمکننده هستند که در ابتدا قرار بود در بخش انتهاییِ مجموعه شعر او به نام «آریِل» قرار بگیرند، اما پس از مرگ «پلات»، در کنار اشعار تاریکتر و غمانگیزتری همچون «کناره» و «کلمات» که در آخرین روزهای زندگی او خلق شدند، جای گرفتند. «اشعار زنبور» آنقدر متفاوت از مضامین همیشگیِ «پلات» جلوه می کنند که اغلب اوقات به هنگام صحبت دربارهی این نویسنده، نادیده گرفته می شوند.
خلق کتابهای کودک
«پلات» مجموعهای کوچک از داستان های کودک خلق کرده بود که پس از مرگ او، در میان سایر یادداشت ها و دفترهایش کشف و منتشر شد. یکی از این داستان ها، ماجرایی دلنشین دربارهی پسری به نام «مکس نیکس» و کت و شلوار زردرنگ او است. در این داستان، «مکسِ» هفت ساله، کوچکترین کودک در میان هفت برادری است که نام دو نفر از آن ها، «آتو» و «امیل» است—نام های پدر «سیلویا».
موفقیت در سالهای نوجوانی
اگرچه در اغلب اوقات از «سیلویا پلات» به عنوان چهرهای تراژیک یاد می شود، اما معلم ها و اطرافیانش، او را فردی باانگیزه و بلندپرواز در نوجوانی و ابتدای بزرگسالی توصیف کردهاند. «پلات» بهترین نمره ها را می گرفت، در کالج «اسمیت» درس می خواند و از طریق بورس به «کیمبریج» در انگلستان راه یافته بود. او همچنین جوایز ادبی متعددی را هنگام حضور در کالج از آن خود کرد.
در نظر من، زمانِ حال ابدی است و ابدیت همواره درحال دگرگونی، جاری شدن و از میان رفتن است؛ زندگی همین لحظه است. زمانِ از دست رفته دیگر باز نمی گردد. با این حال نمی توان با هر لحظهی جدید، زندگی را نیز از سر گرفت. باید داوری کنی و ببینی کدام لحظه را از دست دادهای. مثل باتلاق شنی است... از آغاز، ناامیدی است. یک داستان یا تصویر می تواند اندکی احساس تو را تازه کند، اما کافی نیست، کافی نیست. هیچ چیزی جز آنچه در زمان حال می گذرد، واقعیت ندارد. اکنون حس می کنم سنگینی قرن ها دارد خفهام می کند. صدها سال پیش دختری مثل من زندگی کرده است. حالا او مُرده و «گذشته» است. من «حال» هستم، اما می دانم که من هم می میرم و می گذرم.—از کتاب «خاطرات سیلویا پلات»
فعالیت به عنوان دبیر مجله
«پلات» در کالج «اسمیت»، در یک رقابت ادبی به موفقیت رسید و در تابستان سال 1953 به یکی از «دبیران مهمان» در مجلهی «مادمازل» تبدیل شد. این تجربه، نقطهی تحولی در زندگی و کار «پلات» بود؛ تنها رمان او به نام «حباب شیشه»، داستانی خودزندگینامهای بر اساس دوران حضور «پلات» در شهر نیویورک به حساب می آید. او این تجربه را با عبارت «رنج، مهمانی، کار» توصیف کرد. «پلات» پس از بازگشت به خانه در «بوستون»، به افسردگی شدیدی مبتلا شد و دست به خودکشی زد که البته از آن جان سالم به در برد؛ او برای مدتی کوتاه در بیمارستان بستری شد، اما سپس به کالج بازگشت و به عنوان دانشجوی ممتاز فارغالتحصیل شد.
ازدواج با شاعری شناختهشده
«پلات»، شاعری انگلیسی به نام «تد هیوز»—که یکی از برجستهترین شاعران نسل خود به حساب می آمد و لقب «ملکالشعرای بریتانیا» را در چهارده سال پایانی عمرش در اختیار داشت—را زمانی ملاقات کرد که مشغول تحصیل در «کیمبریج» (در سال 1956) بود، و این دو شاعر، چهار ماه بعد با هم ازدواج کردند. آن ها تاریخ ازدواج خود را شانزدهم ماه ژوئن یا «روز بلوم» انتخاب کردند: روز یادبود و گرامیداشت نویسندهی ایرلندی، «جیمز جویس».
رابطهی آن ها، پرشور اما بیثبات بود؛ در دههی 1960، «پلات» برای تراپیست خود نوشت که اندکی قبل از تجربهی سقط جنین، «هیوز» او را کتک می زده است؛ «هیوز» به «پلات» وفادار نبود و بسیاری از پژوهشگران اعتقاد دارند زنی که با «هیوز» ارتباط داشت، در زمان خودکشی «پلات»، باردار بوده است. در پنج ماه پایانی زندگی «پلات»، آن ها از هم جدا شده بودند و «سیلویا» به همراه دو فرزندشان در لندن زندگی می کرد و می نوشت. به خاطر این که آن ها در زمان مرگِ «پلات» به صورت قانونی از یکدیگر جدا نشده بودند، «هیوز» خانهی «پلات» را به ارث برد—و همینطور آثار منتشرنشدهی او را. «هیوز» تصمیم گرفت کتاب «آریِل» را به انتشار برساند، اما این کار را با اضافه کردن اشعار جدید، کنار گذاشتن برخی اشعار و تغییر ترتیب شعرها انجام داد.
هفت شب بود که نخوابیده بودم. مادرم می گفت حتما کمی خوابیدهام، چون غیرممکن است آدم تمام این مدت خوابش نبرد، ولی اگر هم خوابیده بودم حتما با چشمان کاملا باز بوده، چون هفت شب تمام عقربه های ثانیهشمار و دقیقهشمار و ساعتشمار بالای سرم را، در دورها و نیمدورهایش تعقیب کرده بودم، بدون آن که یک ثانیه یا یک دقیقه یا یک ساعت را از دست داده باشم. دلیل این که سرم و لباس هایم را نشُسته بودم، این بود که به نظرم کار عبثی می آمد. من روزهای سال را می دیدم که مثل یک ردیف جعبهی روشن، روبهرویم به صف کشیده شده بود. و خواب مثل سایهای سیاه، این جعبه ها را از هم جدا می کرد.—از کتاب «حباب شیشه» اثر «سیلویا پلات»
خلق برجستهترین آثار اندکی پیش از مرگ
«پلات» در صبح یازدهم فوریهی سال 1963 بر اثر خودکشی جان سپرد؛ اتفاقی که نتیجهی ماه ها ناآرامی، افسردگی شدید و شاید میزانی قابلتوجه از خلق آثار ادبی بود. «پلات» و همسرش به تازگی از هم جدا شده بودند و او دو کودکِ کمسنوسال در خانه داشت؛ «سیلویا» به همین خاطر در طول زمستانی بیاندازه سرد در لندن، به شکلی بیوقفه از ساعت چهار تا هشت صبح می نوشت. این تلاش ها به خلق مجموعه شعر «آریِل» انجامید که دربردارندهی برخی از مشهورترین اشعار او، همچون «لیدی لازاروس» و «بابا»، است.
اولین برندهی «جایزه پولیتزر» پس از مرگ
در سال 1982، «سیلویا پلات» به اولین شاعری تبدیل شد که «جایزه پولیتزر» را پس از مرگ از آن خود کرده است. او این جایزه را به خاطر مجموعه اشعار خود—با ویرایش «تد هیوز»—به دست آورد. «هیوز» در مقدمهی این کتاب دربارهی «پلات» می نویسد: «نگرش او نسبت به اشعارش مثل یک صنعتگر بود. اگر نمی توانست از مواد موجود، یک میز خلق کند، از خلق یک صندلی یا حتی چیزی کوچکتر نیز کاملا رضایت داشت.»
«اثر سیلویا پلات» و دنیای روانشناسی
عبارت «شاعر افسرده» مدت هاست که یکی از کلیشه ها در دنیای خلق هنری بوده است—تا حدی که روانشناسی به نام «جیمز سی. کافمن» در سال 2001 این مفهوم را «اثر سیلویا پلات» نام گذاشت و بیش از پیش، باعث راهیابی آن به فرهنگ عامه شد. «کافمن» سال ها بعد از انجام این کار ابراز پشیمانی کرد و گفت که در زمان نامگذاری، «جوان و نادان» بوده است.
«امیل» جایی در اتاقش دراز می کشد و در حالی که به خواب می رود، به صدای باران گوش می دهد. خدا می داند به چه می اندیشد. گاهی حسِ پیشبینی به سراغم می آید. انگار چیزی زیر پوستهی شعورم منتظر است تا به آن چنگ بزنم و درکش کنم. این همان حس وسوسهانگیزی است که وقتی به تو دست می دهد که می خواهی اسمی را به یاد بیاوری اما هر چه فکر می کنی درست به آن نمی رسی.—از کتاب «خاطرات سیلویا پلات»
میراث ادبی نامیرا
«سیلویا پلات» از زمان مرگ خود در سال 1963، تأثیری پیوسته بر فرهنگ و ادبیات داشته است. از ارجاعات بیپایان در رسانه های اجتماعی و نقلقول های معروف در فیلم ها و سایر قالب های هنری گرفته تا تأثیرگذاری مستقیم بر سایر نویسندگان برجسته همچون «جویس کارول اوتس»، نام «سیلویا پلات» همچنان در حلقه های فرهنگی و ادبی در سراسر جهان جلوهای آشکار دارد.