شباهت های متعددی میان «هولدن کالفیلد»، پروتاگونیست کتاب «ناطور دشت»، و «جی. دی. سلینجر» وجود دارد: آن ها هر دو در شهر نیویورک بزرگ شدند، در مدرسه به خاطر کسب نمره های ضعیف مردود شدند، و غیره. به همین خاطر غافلگیرکننده نیست که تجارب شخصی «سلینجر»، بهخصوص در طول «جنگ جهانی دوم»، بر نظرات و تجربه های «هولدن» در داستان «ناطور دشت» تأثیر گذاشت. «جنگ جهانی دوم»، معصومیت و جوانیِ تعدادی بیشمار از مردان و زنان را از آن ها ربود، و خود «سلینجر» شاهد کشتار هزاران نفر در «نبرد نورماندی» (یکی از خونینترین نبردهای جنگ جهانی دوم) بود.
در رمان «ناطور دشت»، می توانیم تأثیرگذاری های تجارب «سلینجر» در «جنگ جهانی دوم» را در در قالب نگرش بدبینانهی «هولدن» نسبت به جامعهی بزرگسالان ببینیم. «هولدن» بزرگ شدن را نوعی تسلیم شدنِ تدریجی در مقابل مسئولیت های «تقلبی» و سطحیِ زندگی بزرگسالان در نظر می گیرد، مانند پیدا کردن شغل، خدمت در ارتش، و حفظ روابط نزدیک با اطرافیان.
چندان مشخص نیست که «سلینجر» برای خلق رمان «ناطور دشت»، از چه آثاری تأثیر پذیرفت. می دانیم که «سلینجر» در طول «جنگ جهانی دوم»، در پاریس با «ارنست همینگوی» دیدار کرد، که احتمالا نشانگرِ این موضوع است که او آثار «همینگوی» را تحسین می کرده است. حتی اگر این نکته واقعیت داشته باشد، به راحتی نمی توان تأثیراتِ نویسندگان دیگر را در داستان «ناطور دشت» مشاهده کرد، چون این رمان، لحن و صدایی آنقدر بدیع، منحصربهفرد، بیپرده، و بدون تعارف را ارائه کرد که نظیرش پیش از این در داستان های آمریکایی دیده نشده بود.
با این حال، تم هایی مشابه در آثار سایر نویسندگان به چشم می خورد، از جمله کتاب «آسوده از جنگ» اثر «جان نولز» که درست مانند داستان «ناتور دشت»، رمانی دربارهی مفهوم «بلوغ» است و در محیط یک مدرسه رقم می خورد. همچنین کتاب «ناطور دشت» در کنار سایر آثار برجستهی مربوط به تمِ «بلوغ» قرار می گیرد، از جمله کتاب «چهره مرد هنرمند در جوانی» اثر «جیمز جویس» و کتاب «همه اسب های زیبا» اثر «کورمک مککارتی».
اگرچه کتاب «ناتور دشت» در ابتدا برای مخاطبین بزرگسال در نظر گرفته شد، اما به خاطر پروتاگونیستِ نوجوان خود و پرداختن به تم های «احساس بیگانگی»، «هویت»، «سلامت روان»، و «بلوغ جسمانی و روانی»، به یکی از آثار نمادین و کلاسیک برای مخاطبین نوجوان تبدیل شد. داستان جذاب «سلینجر»، منبع الهام تعداد زیادی از آثار در «ادبیات نوجوان» بوده است—از جمله کتاب «در جستوجوی آلاسکا» اثر «جان گرین» که دربارهی نوجوانی در یک مدرسهی شبانهروزی است؛ کتاب «این داستان یکجورهایی بامزهست» اثر «ند ویزینی» که جوانی با افکار خودکشی را به تصویر می کشد؛ و البته کتاب «مزایای منزوی بودن» اثر «استوین چباسکی» که پروتاگونیست آن، مانند «هولدن»، دانشآموزی دبیرستانی است که رویدادهای منجر به فروپاشی روانی خود را روایت می کند.
طوری تبلیغ می کنند که هرکس نداند خیال می کند هر روز توی «پنسی» چوگان بازی می کنیم! باور کنید تا حالا یک دانه کرهاسب هم آنطرفها ندیدهام. همیشه هم زیر عکس یارو که دارد با اسب می پرد، می نویسند: «افتخار این را داشتهایم که از سال 1888 تا به امروز، از پسرانتان مردان جوان خوشفکر و ستودنی بسازیم.» مزخرف محض است. اصلا هم از این خبرها نیست، کارشان هیچ فرقی با مدرسه های دیگر ندارد. باور کن بین بچه ها حتی یک نفر را ندیدهام که ستودنی و خوشفکر و از این حرف ها باشد. شاید کلا دو نفر اینطوری باشند، که آن ها هم آدمحسابی بودنشان ربطی به مدرسهی این ها ندارد و لابد قبل از آمدن به «پنسی» آدمحسابی بودهاند.—از کتاب «ناطور دشت» اثر «جی. دی. سلینجر»
دنیای تقلبی
در داستان «ناتور دشت»، رمانی دربارهی مشکلات و ناسازگاری های یک نوجوان با دنیای پیرامون، پسری شانزده ساله به نام «هولدن کالفیلد» به شکل پیوسته با آدم ها و موقعیت هایی روبهرو می شود که به نظرش، «تقلبی» هستند. «هولدن» از این کلمه برای اشاره به هر چیزی استفاده می کند که ریاکارانه، سطحی، و غیرصادقانه به نظر می رسد. او اینگونه از «تقلبی بودن» را در همه جای دنیای بزرگسالان می بیند، و اعتقاد دارد بزرگسالان آنقدر سطحینگر هستند که حتی نمی توانند متوجهِ بیصداقتیِ خود شوند. اگرچه «هولدن» این بدبینی را بیش از هر چیز نسبت به دنیای بزرگسالان احساس می کند، اما بارها با این واقعیت مواجه می شود که حتی دوستان و همسالان نوجوان او نیز، درست مانند معلمان و دیگر بزرگسالانِ صاحب قدرت، تجسمی از همین بیصداقتی هستند.
اما چیزی که انگار «هولدن» نمی تواند متوجه شود، این است که خودش نیز در اغلب اوقات رفتاری «تقلبی» دارد، دروغ می گوید، و تصویری خلاف واقعیت را از خودش نشان می دهد. نکتهی مهمتر این است که او، نگرش قضاوتگرانهی خود را به کار می گیرد تا از احساس شکست یا رنج عاطفی دوری کند؛ «هولدن» تصمیم گرفته است که نسبت به وظایفش در مدرسه و روابطش با دیگران بیتفاوت باشد تا به این صورت، مجبور نباشد که خود را از نظر عاطفی با این مسائل درگیر کند. به این ترتیب، او از نفرت خود نسبت به «تقلبی بودن» به عنوان یک ابزار استفاده می کند تا در مقابل هر چیزی بایستد که برای او یک چالش یا مانع به نظر می رسد. این نگرش اما چیزی بیش از تنهایی و ناامیدی را برای او به همراه نمی آورد، و رمان به این صورت به مخاطبین نشان می دهد که توقعات و انتظارات «هولدن» از دنیای پیرامون، غیرواقعبینانه و گهگاه آسیبزا است.
احساس بیگانگی
از همان ابتدای داستان «ناطور دشت»، مشخص است که «هولدن» سازگاری چندانی با دنیای پیرامون خود ندارد. اما چیزی که کتاب «ناتور دشت» را به داستانی منحصربهفرد تبدیل می کند، احساس بیگانگی و ناسازگاریِ پروتاگونیستِ نوجوان داستان نیست، بلکه تصویر چندوجهی و پرجزئیاتِ رمان از عوامل، فواید، و آسیب های انزوای اوست. به شکل ساده می توان گفت این احساس بیگانگی، هم از «هولدن» محافظت می کند و هم به او صدمه می زند. در یک طرف، این احساس باعث می شود «هولدن» هیچوقت مجبور نباشد روابطی را با سایر افراد شکل دهد که ممکن است به خجالتزدگی، شرم، یا هرگونه رنج عاطفی شدید منجر شود.
در طرف دیگر اما، همین احساس بیگانگی است که او را از پیوندها و روابطی دور می سازد که همهی انسان ها به آن نیاز دارند. از این رو، با این که احساس بیگانگی مثل یک زره محافظ برای «هولدن» عمل می کند، اما همچنین به او آسیب می رساند و به عامل اصلیِ تنهایی و افسردگیاش تبدیل می شود. در نتیجه، «هولدن» تلاش می کند تا با دیگران ارتباط برقرار کند اما متوجه می شود که نمی تواند پیوندی عاطفی را به شکل کامل با آن ها شکل دهد. او در چرخهای از تخریب خویشتن گرفتار می شود: هراس او از ارتباط با دیگران به احساس بیگانگی و تنهایی می انجامد، که باعث می شود او برای ارتباط با دیگران تلاش کند، که باعث می شود هراس او از ارتباط با انسان ها تشدید شود، که باعث می شود او به تنهایی پناه ببرد، که دوباره به احساس بیگانگی می انجامد. «سلینجر» از طریق جلب توجه مخاطبین به این الگوی رفتاری، نشان می دهد که احساس بیگانگی می تواند به چرخهای باطل در زندگی فرد تبدیل شود.
راستی یادم رفت این را بگویم: اخراجم کردند. توی چهار تا از درس ها نمره نیاوردم و آن ها هم گفتند بعد از تعطیلات دیگر برنگردم آنجا. خودم هم زحمت کشیده بودم اصلا ثبتنام نکرده بودم. تا اواسط ترم هم که مامان و بابام آمده بودند پای یکی از سخنرانی های «ترمرِ» خرفت، بهم می گفتند ثبتنام کنم و از این حرف ها ولی ثبتنام، بیثبتنام. همین بهانه شد که از شر من خلاص شوند. معمولا توی «پنسی» راحت از شر آدم های این مدلی خلاص می شوند. «پنسی» رکورد خوبی توی اخراج دانشآموزها زده. رکورد خیلی خوب.—از کتاب «ناطور دشت» اثر «جی. دی. سلینجر»
رویای کودکی و رنج بزرگسالی
کتاب «ناطور دشت» پرترهای از مردی جوان است که سازگاری چندانی با فرآیند بزرگ شدن و بلوغ ندارد. «هولدنِ» شانزده ساله که در هر موقعیت از دنیای بزرگسالان انتقاد می کند، شیفتهی چیزی است که خودش آن را پاکیِ ذاتیِ کودکی در نظر می گیرد. به همین دلیل است که تمام کاراکترهایی که «هولدن» با علاقه و محبت دربارهشان صحبت می کند، کودکان هستند. «هولدن» که اعتقاد دارد کودکان هنوز به دنیای «تقلبی» و غیرصادقانهی بزرگسالان آلوده نشدهاند، آرزو می کند که راهی برای حفظ و مراقبت از این صداقت و اصالت کودکانه وجود داشته باشد. او نه تنها دربارهی محافظت از کودکان در برابر سختی های بلوغ رویاپردازی می کند، بلکه در مقابل فرآیند بلوغِ خودش نیز از خود مقاومت نشان می دهد.
اما همزمان، «هولدن» بارها تلاش می کند تا خود را بزرگتر از سن و سال واقعیاش نشان دهد، و مانند یک فرد بزرگسال رفتار کند، در حالی که کاملا مشخص است که او هنوز یک نوجوان است. همزمان با این که «هولدن» بین تصور رمانتیک خود از کودکی و تلاش برای تقلید از بزرگسالان در نوسان است، «سلینجر» تصویری پرجزئیات از مردی جوان را ارائه می کند که نمی تواند در وجود خود، و در دنیای پیرامون، پناهگاهی امن را بیابد.