رمان «فرزند پنجم» اثر دوریس لسینگ، نویسندهی انگلیسی و برندهی جایزهی ادبی نوبل در سال 2007 است. این کتاب که در 1988 برای نخستین بار به چاپ رسیده، در زمرهی موفقترین آثار این نویسنده است و از سوی خوانندگان و منتقدان ادبی در سراسر جهان و حتا ایران با استقبال فراوانی روبهرو شده است به طوری که پس از 12 سال لیسنگ ادامهی این داستان را در رمان دیگری با عنوان «بن در جهان» منتشر کرد. خود لسینگ پس از برنده شدن جایزهی نوبل، در مورد این کتاب گفته است:
از نوشتن آن نفرت داشتم، کار خیلی دشواری بود. وقتی پایان یافت بسیار خوشحال شدم. نوشتن آن خیلی ناراحتکننده بود. روشن است که این داستان به جایی در درون من باز میگردد.
او در جایی دیگر در یک مصاحبه گفته است:
مردم همیشه چیزهایی در کتابهای من میبینند که مقصود من نیست. در مورد این کتاب هم همین طور است. اما ایدهی این داستان روزی در یک مطب دندانپزشکی از نامهای که یک زن به خالهاش نوشته بود به ذهن من رسید. او در مورد ناراحتیها و سختیهایی که از دست فرزند چهارمش میکشید نوشته بود و این که آن بچه، یک انسان نیست بلکه شیطان است ...
«فرزند پنجم» به شرح رنج و اندوه مادری است به پای پنجمین فرزند خود که با ذهنی عقب مانده و هیبتی زمخت متولد شده و با دیگران متفاوت است میایستد. این اثر روایت عشقی درونی آمیخته با نفرت و حسرت است که یک مادر به فرزند رعبآور اما بیگناه خود دارد، فرزندی که تمایلاتی ابلهانه و گاه ترسناک از خود بروز میدهد و همواره با پیرامون خود در ستیز است. دوریس لسینگ این عشق، نفرت و هراس توامان را به خوبی و با بیانی شیوا و هنرمندانه به رشتهی تحریر درآورده است.
داستان در مورد زندگی زوجی به نام هریت و دیوید است که در یک میهمانی رسمی با یکدیگر آشنا میشوند و پس از آن با هم ازدواج میکنند. همه چیز به شیوهای سنتی و طبیعی انجام میشود. دیوید و هریت عاشق بچه هستند. آنها خانهای بزرگ خریداری میکنند و تصمیم میگیرند که فرزندان زیادی را به دنیا بیاورند؛ بچههای اول، دوم، سوم و چهارم به راحتی پا به این دنیا میگذارند. همه چیز عادی و عالی است، خانواده خوشحال و خوشبخت است. هریت برای پنجمین بار حامله میشود و داستان اصلی از همین جاست که شکل میگیرد. مادر خانواده از همان ابتدا میفهمد که این بار همه چیز فرق دارد. فرزند پنجم خانواده از همان دوران بارداری ناآرامیهای خود را آغاز میکند تا این که به دنیا میآید؛ کودکی با شخصیت غیراجتماعی و مهاجم که مانند هیولایی کوچک و نیرومند پیوندهای محکم خانوادهی خوشبخت را به هم میریزد.
بن یا همان «فرزند پنجم» عادی نیست. او با دیگر آدمها فرق دارد، موجودی غریب و ناشناخته که در میانهی باغ وحشی به تصویر کشیده میشود که آن را به عنوان جامعه میشناسیم. لسینگ نابودی بنیانی را به تصویر میکشد که خانواده نامیده میشود. این اتفاق توسط انسانهایی آشوبگر و بیهویت رخ میدهد که خود توسط جامعه قربانی شدهاند. بدین ترتیب لسینگ کالبد بيرونی وحشت و هراس نهفته در درون آدمی را در داستان زندگی پدر و مادری رویات میکند که فرزند پنجم آنها؛ هیولایی بد شکل، بد کردار و مهارناشدنی است که نفرت و وحشت را بر زندگی والدين خود تحميل میکند.
بسیاری از خوانندگان و منتقدان «فرزند پنجم» را اثری در ژانر وحشت و حتا کمی تخیلی میدانند، اما این کتاب بیش از هر چیز اثری اجتماعی و جامعه شناختی است؛ استعارهای قدرتمند از چیزی که آن چه جامعه میخوانیمش از درون خود خلق میکند و در مواجهه با آن دچار استیصال و سردرگمی میگردد.
بن هیولایی است مسخ شده، سیریناپذیر، پرتوقع، با نیرویی غیرعادی و شخصیتی غیراجتماعی که حضورش همهچیز را وارونه میکند. مظهر بینظمی و بیعدالتی که از خانواده آغاز و به جهان سرایت میکند. مظهر نیروهای بد که میخواهند دنیا را به بینظمی اولیه بازگردانند و وقتی چنین میشود، پایان جهان نزدیک است.
«فرزند پنجم» به یقین برای آن دسته از کتاب خوانهایی که شیفتهی آثار اجتماعی، استعاری و ریشهدار هستند خواندنی و فراموش ناشدنی خواهد بود؛ کتابی که تا مدتها در ذهن میماند و پرسشهای فراوانی را ایجاد میکند.