کتاب «جنگ ابدی»: هیپنوتیزم، قتل، و نظریه نسبیت



کتاب «جنگ ابدی»، علاوه بر دریافت جوایز معتبری همچون «هوگو» و «نبیولا»، آغازگر مسیر حرفه‌ایِ طولانی و متمایزِ «هالدمن» شد.

نگرش نویسندگانِ «عصر طلایی داستان های علمی تخیلی»، و آثارشان در سال های بعد، به شکل انکارنشدنی به واسطه‌ی رویدادهای جنگ جهانی دوم شکل گرفت. بسیاری از آن ها در نیروهای نظامی خدمت کردند، و برخی دیگر نیز در آزمایشگاه ها یا سایر حوزه های پشتیبانی مشغول به کار شدند—به عنوان نمونه «رابرت هاینلاین»، «آیزاک آسیموف» و «ال. اسپراگ دی کمپ» در دوره‌ای با هم در «لنگرگاه ناوگان فیلادلفیا» کار می کردند.

زمان گذشت و در دهه‌ی 1970، رمانی پا به عرصه‌ی حضور گذاشت که نام نویسنده‌ای نسبتا تازه‌وارد را بر سر زبان ها انداخت: «جو هالدمن»، رمان‌نویسی متعلق به نسلی جدید که نگرش اعضای آن به واسطه‌ی جنگی کاملا متفاوت شکل گرفته بود. کتاب «جنگ ابدی» با پرداخت های گزنده و شوکه‌کننده‌ی خود به چگونگی زندگی در نیروهای نظامی و همچنین در جنگ به طور کلی، تأثیری ژرف بر این عرصه گذاشت.

 

 

«امشب قراره هشت روشِ بی سر و صدا برای آدم کشتن رو واسه‌تون نمایش بدیم.» گوینده‌ی این حرف، گروهبانی بود که به نظر می رسید نهایتا پنج سال از من بزرگتر باشد. بنابراین اگر به عمرش در مبارزه‌ای موفق به کشتن کسی شده بود، بی سر و صدا یا هر چی، می بایست در سن غیرقانونی مرتکب قتل شده باشد. از قبل، هشتاد روش کشتن را می دانستم؛ اما اکثرشان پر سر و صدا بودند. صاف روی صندلی‌ام نشسته بودم. ژستِ مبادی آداب به خودم گرفتم و سعی کردم تظاهر کنم که به مطالب توجه می کنم، در حالی که با چشمان باز به خواب رفته بودم. اکثرا همین کار را می کردند. به تجربه یاد گرفته بودیم هیچ وقت کلاس مهمی را در ساعات بعد از غذا قرار نمی دادند. با صدای پروژکتور بیدار شدم؛ روبه‌رویم نوار ویدیوییِ کوتاهی پخش می شد که «هشت راه کم‌صدا» را نشان می داد. برخی از بازیگران می بایست محکومان به اعدام بوده باشند، چون واقعا کشته شدند.—از متن کتاب

 

 

 

«ساموئل ال. کلِمِنز» که بیشتر او را با نام «مارک تواین» می شناسیم، در جملاتی جالب‌توجه در مورد نویسندگی بیان می کند: «تفاوت میان کلمه‌ی تقریبا درست با کلمه‌ی درست، در واقع مسئله‌ی بزرگی است—مانند تفاوت میان کرم شب‌تاب است و صاعقه.» اگر تعدادی کافی از کلمات درست را در جاهای درست قرار دهیم، می توانیم رمانی خلق کنیم که مانند صاعقه در شبی تاریک، ذهن را مسحور خود می کند. کتاب «جنگ ابدی» را می توان از همین دسته از رمان ها در نظر گرفت.

«جو هالدمن» در سال 1967 مدرک کارشناسی خود در رشته‌ی اخترشناسی را از دانشگاه «مریلند» گرفت. او اندکی بعد مجبور به حضور در ارتش ایالات متحده شد و علیرغم داشتن دغدغه هایی شخصی در رابطه با غیراخلاقی بودن جنگ، در سال های 1968 و 1969 به عنوان مهندس ابزارآلات نظامی در منطقه‌ی «سنترال هایلندزِ» ویتنام خدمت کرد. «هالدمن» در سانحه‌ای ناشی از خمپاره های عمل نکرده، زخمی شد و با دریافت نشان شجاعتِ ایالات متحده (موسوم به «قلب ارغوانی») به خانه بازگشت.

 

بعد از نوار، دختری از ردیف جلو دستش را بلند کرد. وقتی گروهبان سرش را به نشانه‌ی تأیید تکان داد، دختر برخاست، دستانش را پشت کمرش گذاشت و در حالت آزادباشِ نظامی ایستاد. ظاهرش بد نبود، اما گردن و شانه هایش بیش از حد عضلانی بودند. هر کسی بعد از یکی دو ماه حملِ کوله‌پشتی سنگین، این‌طوری می شود. «قربان...» لازم بود تمام گروهبان ها را تا زمان فراغت از آموزش، «قربان» صدا کنیم. «بیشترِ این روش ها... واقعا عقلانی به نظر نمی رسند.» «مثلا؟» «مثلا کشتن کسی با کوبیدن وسایل ساختِ سنگر به کلیه هاش. منظورم اینه که مگه میشه آدم تفنگ و چاقو دستش نباشه، اما ابزار ساخت سنگر داشته باشه؟ در ضمن راحت‌تر نیست اون وسیله رو محکم به فرق سرش بکوبیم؟» گروهبان با لحنی منطقی گفت: «شاید کلاه ایمنی سرش باشه.» دختر جواب داد: «اما اگه اونا کلیه نداشته باشن چی؟!» شانه هایش را بالا انداخت. «به احتمال زیاد ندارن.» سال 1997 بود و هیچ‌کس تا آن زمان حتی یکی از آن ها را هم ندیده بود.—از متن کتاب

 

 

«هالدمن» همیشه می خواست نویسنده شود، و «کارگاه نویسندگان میلفورد» و به خصوص رمان‌نویسی آمریکایی به نام «بن بُوا» که خودش نیز در کارگاه حضور داشت، نقش مهمی را در آغاز مسیر حرفه‌ایِ او ایفا کردند. «بوا» او را تشویق کرده بود تا داستانی را بر اساس تجارب خودش در جنگ بنویسد. این تشویق ها ابتدا به خلق رمانی کمتر شناخته شده به نام «سال جنگ» انجامید و سپس، باعث به وجود آمدن رمانی علمی‌تخیلی به نام «جنگ ابدی» شد. وقتی «بوا» جای «جان کمبل» را به عنوان سردبیرِ «مجله‌ی علمی‌تخیلی آنالوگ» گرفت، داستان «جنگ ابدی» را خریداری کرد و این اثر ابتدا در چهار قسمت در «مجله آنالوگ» به چاپ رسید، و بعد در سال 1975 در قالب رمان انتشار یافت.

کتاب «جنگ ابدی»، علاوه بر دریافت جوایز معتبری همچون «هوگو» و «نبیولا»، آغازگر مسیر حرفه‌ایِ طولانی و متمایزِ «هالدمن» شد. او بعدها به خاطر خلق سایر داستان های کوتاه و بلند خود، شش بارِ دیگر جایزه‌ی «هوگو» و چهار بارِ دیگر جایزه‌ی «نبیولا» را به دست آورد. «هالدمن» همچنین توسط «انجمن نویسندگان علمی تخیلی آمریکا» با لقب «استاد بزرگ» شناخته و به عنوان یکی از اعضای «تالار مشاهیر داستان های علمی تخیلی» برگزیده شد.

 

زیپ روپوشم را بالا کشیدم و برای یک کاسه‌ی کوچک سویا و کشیدن سیگار از میان برف گذشتم تا به سالن استراحت بروم. همیشه پنج یا شش ساعت استراحت داشتیم و این تنها زمانی بود که می توانستم به دور از ارتش، به حال خودم باشم. چند دقیقه‌ای به «نیوزفکس» نگاه کردم. سفینه‌ی دیگری نزدیک به ناحیه‌ی «دبران» منهدم شده بود. این خبر مال چهار سال پیش بود. می خواستند برای تلافی یک ناوگان بفرستند، اما چهار سال طول می کشید به آنجا برسند. تا آن موقع حتما آن ها جلوی تمام درگاه های سیارات را گرفته بودند. به آسایشگاه برگشتم. همه خواب بودند و چراغ های اصلی خاموش بود. بعد از این که از دوره‌ی دو هفته‌ایِ آموزشی برگشته بودیم، کسی جان در بدن نداشت و همگی خسته و کوفته بودند. لباسم را در کمد گذاشتم؛ نگاهی به فهرست انداختم و فهمیدم که روی تخت 31 هستم. لعنت بر شیطان، درست زیر بخاری. تا جای ممکن پرده را آرام کشیدم تا کسی که کنارم بود، بیدار نشود. نمی دانستم چه کسی است؛ اصلا اهمیتی هم نمی دادم.—از متن کتاب

 

 

داستان «جنگ ابدی» در سال 1997 آغاز می شود و به زندگی نظامیِ شخصیتی به نام «ویلیام ماندلا» می پردازد: مردی با والدین «هیپی» که به خاطر قانونی اجباری در رابطه با خدمت سربازی، به ارتش فرستاده شده است. نژاد انسان دریافته که پیوندهای میان «کلَپسارها» (ستارگانی که دیگر سوختی برای گدازش ندارند)، نقشی مهم در امکان‌پذیر ساختنِ سفرهای طولانی در سراسر کهکشان ایفا می کند. انسان ها اما خیلی زود با نژادی اسرارآمیز به نام «تاران» مواجه می شوند و اهداف و موانعی جدید را در مقابل خود می بینند.

داستان با دقتی موشکافانه و تحقیقاتی وسیع نوشته شده است. تحصیلات «هالدمن» در رشته‌ی اخترشناسی به شکل آشکار نمود دارد و با دیدگاه های علمیِ پذیرفته شده در زمان نگارش کتاب، کاملا همسو است. شرایطی که انتظار داریم در سرمای مفرطِ «سیاره های خارجی» وجود داشته باشد، با دقتی شایان توجه توصیف شده است. لباس های جنگیِ زره‌دار با قابلیت هایی باورپذیر و واقع‌گرایانه به تصویر کشیده شده و فضاپیماها و شیوه‌ی حرکت آن ها نیز جزئیاتی علمی را در خود جای داده است.

تأثیرات «نسبیت» و «اتساع زمان» (گذر متفاوتِ زمان از دید دو ناظر با سرعت متفاوت) به خوبی مورد بررسی قرار می گیرد و حتی نقشی مرکزی را در پیرنگ ایفا می کند. کاراکترها باورپذیر به نظر می رسند و همین موضوع باعث می شود مخاطبین تا انتهای کتاب، به سرنوشت آن ها اهمیت بدهند. داستان، نثری غنی و موجز دارد و روایت با ضرباهنگی سریع و هیجان‌انگیز به پیش می رود. تمام این عوامل باعث می شود رمان «جنگ ابدی» نه تنها یکی از بهترین کتاب های علمی‌تخیلیِ نظامی در طول تاریخ باشد، بلکه نام خود را به عنوان یکی از برجسته ترین آثار در ادبیات مدرن آمریکا مطرح کند.

 

در حدود نیمه شب، جبهه‌ای از هوای گرم آمده و برف به تگرگ ریز تبدیل شده بود. وزن استرینگِر «پرملاپلاست» بیش از دویست کیلو بود و هرچند از یخ پوشیده نبود، به سختی می شد آن را مهار کرد. ما چهار نفر بودیم. دو نفر در هر سمت قرار داشتند و تیرپایه‌ی پلاستیکی را با انگشتان یخ‌زده‌مان حمل می کردیم. «راجرز» کنار من بود. مردی که پشت سرم بود، فریاد زد: «مثل آهنه!» منظورش این بود که نمی توانست آن را نگه دارد. از جنس آهن نبود، اما آنقدر سنگین بود که پای آدم را بشکند. همه ولش کردند و یک گام به کنار پریدند. گِل و لجن روی همگی ریخت. «راجرز» گفت: «لعنت بر شیطون، پتروف، چرا نرفتی عضو صلیب سرخ یا همچین جایی بشی؟ این لامصب اونقدرها هم سنگین نیست.» بقیه‌ی دخترها اغلب در صحبت کردن، مؤدب‌تر از «راجرز» بودند. او قدری خشن بود. «خیلی خب، راه بیفتین لعنتی ها، تیم های استرینگِرهای اپوکسی! دسته‌اش رو بگیرین! دسته!» دو نفر از تیم «اپوکسی» آمدند، سطل هایشان تاب می خورد. «بزن بریم، ماندلا. ریش و سبیلم قندیل بسته.» دختری که کنارم بود، به طرزی غیرمنطقی گفت: «منم همین‌طور!»—از متن کتاب

 

 

داستان «جنگ ابدی» چشم‌اندازی مصالحه‌ناپذیر از هراس های جنگ، و تأثیرات ویرانگر آن بر جامعه را به تصویر می کشد. کتاب به تم هایی همچون فقدان و بیگانگی می پردازد—مفاهیمی که اغلب توسط سایر نویسندگان داستان های نظامی که بیشتر به تم های شجاعت و افتخار علاقه دارند، نادیده گرفته می شود. در دنیای کنونی، کهنه‌سربازانی مانند «ماندلا» وجود دارند که از مأموریتی به مأموریت دیگر رفته و هر بار که به خانه بازگشته‌اند، جامعه برای آن ها به مکانی ناآشناتر و پرفشارتر تبدیل شده است. و امروز، همزمان با این که جهان درگیرِ جنگ های ابدیِ جدید است، بینش ها و دیدگاه های ارائه شده در این کتاب، همچنان حرف های زیادی برای گفتن به مخاطبین دارد.