«آلیسون گوپنیک» در کتاب «باغبان و نجار» و که با عنوان «علیه تربیت فرزند» نیز به چاپ رسیده است، به مخاطبین توضیح می دهد که تربیت کودکان و مراقبت از آن ها، نه یک شغل یا مأموریت، بلکه عملی برآمده از عشق است و هدف نهایی آن، کمک به فرزندان در شکوفا کردن خویشتنِ منحصربهفرد آن ها است. افرادی که مسئول تربیت و مراقبت از کودکان هستند، باید حامی و مشوقِ فرآیندهای طبیعیِ رشد و یادگیری در آن ها باشند، و نهادهای اجتماعی همچون مدارس، باید روش های کاری خود را با همین هدف سازگار کنند.
«گوپنیک» («گاپنیک»)، شیوهی تربیت کودکان را به دو دستهی کلی تقسیم می کند: تربیت کودکان مانند یک «باغبان» که بستر را برای رشد حیات در باغ خود فراهم می کند، و تربیت کودکان مانند یک «نجار» که بر اساس طرح و نقشهای از پیش تعیینشده، چیزی را به وجود می آورد.
«آلیسون گوپنیک» استاد روانشناسی و فلسفه در «دانشگاه کالیفرنیا، بِرکلی»، و خالق کتاب هایی همچون «کودک فیلسوف»، «یادگیری ساده»، و «دانشمند در گهواره» است. در ادامهی این مطلب، برخی از موضوعات و توصیه های ارزشمند کتاب «باغبان و نجار» را به شکل خلاصه با هم مرور می کنیم.
مراقبت از بچه ها کاری پرزحمت و طاقتفرسا است، با این همه برای بیشترمان عمیقا لذتبخش هم هست. چرا؟ چه چیزی آن را ارزشمند می کند؟ یک جواب معمول به این پرسش، به خصوص برای پدر و مادرهای سطح متوسطِ امروزی این است که شما یک والد هستید پس می توانید چیزی را که «تربیت» نامیده می شود، انجام دهید. «والد بودن» یک فعل هدفمحور است، یک شغل که نوعی کار را توصیف می کند. هدف این است که به نحوی، بچهی شما به یک فرد بالغِ بهتر، یادتر و موفقتر از آنچه می تواند باشد یا (اگرچه این را بلند نمی گوییم) بهتر از بچهی همسایه، تبدیل شود. تربیت درست، بچهای درست تولید خواهد کرد که به بزرگسال درستی بدل خواهد شد. البته، افراد گاهی کلمهی «تربیت» را فقط برای توصیف کاری که پدر و مادر واقعا انجام می دهند، به کار می برند.—از متن کتاب «باغبان و نجار»
تربیت کودکان: باغبان در برابر نجار
«گوپنیک» توضیح می دهد که روش ما برای تربیت فرزندان در جامعهی مدرن، به طور خاص در فرهنگ آمریکا، دارای اشکال است چون بر رسیدن به نتیجهای مشخص و مطلوب تمرکز می کند، و نه خلق محیطی حمایتگرانه که به کودکان اجازه می دهد هویت منحصربه فرد و جایگاه مختص به خودشان را جهان پیرامون پیدا کنند. این روش همچنین، مفهوم «پدر و مادر بودن» را مثل یک شغل در نظر می گیرد، در حالی که این مفهوم در واقع رابطهای شکلگرفته بر اساس عشق است.
«گوپنیک» از قیاسِ «باغبان و نجار» استفاده می کند تا نقص های روش تربیت کودکان در زندگی مدرن را به مخاطبین نشان دهد. یک نجار از قبل تصمیم می گیرد که می خواهد چه چیزی بسازد، و بعد، شکل و اندازهی شئِ مورد نظر را به گونهای تغییر می دهد که با نقشه و طرح قبلی همخوانی داشته باشد؛ او از هرگونه تغییر از ایدهی اولیه، اجتناب می کند.
در طرف مقابل، یک باغبان، بستر را برای رشد، و عناصرِ مورد نیاز برای خلق و شکوفاییِ حیات را فراهم می کند، اما در عین حال به حیات اجازه می دهد که مسیر خودش را پی بگیرد و مطابق با نیازهای خودش رشد و تغییر کند. به اعتقاد «گوپنیک»، روش غالب در تربیت کودکان، بر اساس ذهنیتِ «نجار» شکل گرفته است.
در این کتاب، استدلال خواهم کرد که این تصویر تجویزشده از تربیت، از دیدگاه های علمی، فلسفی، سیاسی و حتی از دیدگاه فردی، اساسا گمراهکننده است. فهمیدن این که والدین و بچه ها در واقع چگونه فکر و عمل می کنند، روشی غلط است، به همین میزان این دیدگاه که آن ها چگونه باید فکر و عمل کنند هم غلط است؛ و در واقع، زندگی را برای والدین و بچه ها بدتر کرده، نه بهتر. ایدهی تربیت، چنان فراگیر و اغواکننده است که ممکن است امری مسلَم، مشخص و بدیهی به نظر برسد. ولی همانطور که والدین، به طور بسیار مشخص مادری که در حال نوشتن این کتاب است، جاذبهی الگوی تربیتی را حس می کنند، اما همچنان اغلب به گونهای نامطمئن حس می کنند که چیزی در این میان غلط است. ما، هم از این که فرزندمان در مدرسه به اندازهی کافی خوب نباشد، و هم از رنجشان به دلیلِ فشاری که برای خوب بودن در مدرسه به آن ها وارد می شود، نگرانیم.—از متن کتاب «باغبان و نجار»
نقص های «مدل تربیتی نجار»، در جنبه های مختلف جامعه به چشم می خورد: در کتاب های مربوط به تربیت کودکان که «دستورالعمل هایی» را برای چگونگی تبدیل کودکان به بزرگسالانی شاد و موفق ارائه می کنند، یا در نظام آموزشی که ارزش کودکان را بر اساس نمرات آن ها در آزمون ها می سنجد و بعد، همان نمرات را به کار می گیرد تا میزان موفقیت آن ها در بزرگسالی را پیشبینی کند.
اگرچه والدین معمولا اصلیترین تأثیر را بر کودکان می گذارند، اما تربیت کودکان یک تلاش اجتماعی است، و به توجه و سرمایهگذاری در مقیاس تمام جامعه نیاز دارد. «گوپنیک» استدلال می کند که جامعه و نهادهای مربوط به تربیت کودکان در آن، باید از «مدل تربیتی باغبان» پیروی کنند تا بتوانند به بهترین شکل به کودکان و والدین یاری برسانند.
حمایت به جای کنترل: کودکان چگونه می آموزند
به عقیدهی «گوپنیک»، یکی از نقص های اصلی در مدل تربیتیِ مدرن، این است که ما تصور می کنیم باید به شکل آگاهانه و پیوسته، چیزهایی را که کودکان می آموزند—و چگونگی یادگیری آن ها—را تحت کنترل داشته باشیم تا بتوانیم کودکان را به ایدهآل های درون ذهن خودمان نزدیکتر سازیم.
با این وجود، کودکان به شکل بیوقفه و غریزی اطلاعات جدید را می آموزند، و کنترلِ این که آن ها به چه افرادی تبدیل خواهند شد، غیرممکن است. به همین خاطر، به جای تلاش برای تحت کنترل درآوردنِ آموخته های آن ها، باید محیط هایی حمایتگرانه را به وجود آوریم که به گرایش ها و علاقهمندی های ذاتیِ آن ها در یادگیری کمک می کند.
برای درک ماهیتِ «روش باغبان» در تربیت کودکان، ابتدا باید بدانیم کودکان چگونه یاد می گیرند و رشد می کنند، و بعد در این فرآیندها به آن ها کمک کنیم. «گوپنیک»، شیوه های یادگیری در کودکان را به دو گونهی اصلی تقسیم می کند: یادگیری مشاهدهگرانه (یادگیری از طریق مشاهدهی دیگران و تقلید از آن ها)، و یادگیری شفاهی (یادگیری از طریق شنیدن حرف های دیگران).
من روانشناس رشد هستم، تلاش می کنم دریابم که ذهنیت بچه ها چگونه است و چرا آن ها این چنین هستند. با وجود این، به خصوص هر کسی که تا به حال با من در مورد دانش دوران کودکی مصاحبه کرده، چند پرسش دربارهی این که والدین چه باید بکنند و تأثیر بلندمدت کاری که والدین انجام می دهند چه خواهد بود، مطرح کرده است. ایدهی تربیت، شروع مهمی برای غم و غصهی بسیاری از والدین و به خصوص برای مادران است. اگر شما این ایده را بپذیرید که تربیت نوعی کار است، آن وقت باید بین این کار و کارهای دیگر (مثل شغل)، دست به انتخاب بزنید. مادرها، به خصوص در این مورد که هم در مادربودن و هم در شغلشان موفق باشند، به شدت حالت تدافعی گرفته و دچار این تناقض می شوند که آیا می شود هم والد موفقی بود و هم در مشاغل دیگر به موفقیت رسید؟ آن ها غالبا حس می کنند که مجبور شدهاند بین مسألهی مهمِ مادربودن یا پیشرفت شغلی، یکی را انتخاب کنند. گرچه همین چالش ها، پدران را هم شدیدا تحت تأثیر قرار می دهد، ولی آن ها کمتر مورد توجه قرار می گیرند.—از متن کتاب «باغبان و نجار»
یادگیری مشاهدهگرانه زمانی اتفاق می افتد که کودکان، دیگران را مشاهده می کنند و چیزهایی را که می بینند، می آموزند؛ آن ها در این روش، رفتارهای مشاهدهشده را تقلید می کنند تا به درکی عمیقتر از آن رفتارها برسند. کودکان برای یادگیری، نیاز ندارند که بدانند کسی در حال آموزش دادنِ چیزی به آن ها است.
آن ها، هم فعالیت های مشاهدهشده را می آموزند، و هم فعالیت هایی را که بزرگسالان همراه با آن ها انجام می دهند. «گوپنیک» اشاره می کند که توجه به این نکته، بهترین روش برای آموختن را ممکن می سازد: نه با هدف خلق دانش جدید، بلکه با هدف انجام دادن کارها با یکدیگر، که «گوپنیک» آن را «عشق در عمل» می نامد.
«گوپنیک» چندین پژوهش را ارائه می کند که نشان می دهند کودکان چگونه از طریق مشاهده یاد می گیرند. کودکان، به نیت و مقصودِ پشت یک رفتار کاملا توجه دارند—به این معنا که آن ها نه تنها خود رفتار، بلکه مقصود و هدف از انجام یک کار را نیز می آموزند و تقلید می کنند.
آن ها همچنین به روش های جایگزین برای انجام کارها می اندیشند، از جمله روش هایی برای رسیدن به همان هدف به شکلی بهینهتر و راحتتر؛ به عنوان نمونه، اگر کودکان ببینند کسی برای رسیدن به هدفی مشخص، مراحلی غیرضروری را پشت سر می گذارد، آن ها اغلب یاد می گیرند که آن مراحل را حذف، و فرآیندِ رسیدن به هدف را به مسیری هموارتر تبدیل کنند.