بسیاری از کتاب هایی که در دوران کودکی و نوجوانی می خوانیم، درس هایی را در مورد زندگی به ما می آموزند که ممکن است تا همیشه با ما همراه بماند—اما همچنین، گاهی این درس ها ممکن است کسالتآور باشند. خوشبختانه، چهارمین رمان «کلی بارن هیل»، کتاب «دختری که ماه را نوشید»، درس های خود در مورد مفاهیمی همچون «ستم» و «پیروی کورکورانه» را در قالب داستانی فوقالعاده خواندنی و سرشار از کاراکترها و موجودات جادویی به مخاطبین ارائه می کند.
ساکنین شهری دلگیر و مهگرفتع مجاب شدهاند که هر سال باید کوچکترین کودک خود را قربانی کنند تا جادوگری پلید، آن ها و شهرشان را نابود نکند. بزرگان شهر به این دروغ دامن زدهاند. آن ها به وجود جادوگر اعتقادی ندارند اما می دانند که این دروغ، مردم شهر را می ترساند و آن ها را گوش به فرمان نگه می دارد.
بچه را رها کردند، در حالی که با اطمینان می دانستند جادوگری وجود ندارد. هیچ وقت وجود نداشته است. آنجا فقط یک جنگل خطرناک بود. یک جاده و ریسمانی که سال ها «بزرگان» به آن چسبیده بودند و نسل ها بود که با این ترفند از زندگیشان لذت می بردند. جادوگر و در واقع، باور به جادوگر، برای ترساندن مردمِ ساده ساخته شده بود؛ مردم مطیع، مردم رام، مردمی که زندگیشان در غباری غمناک می گذشت. ابرهای اندوه، احساساتشان را گرفته بود و مغزهایشان را از کار انداخته بود. «بزرگان» برای حکمرانی به همین ها نیاز داشتند. هرچند ناخوشایند بود، ولی کاری برایش نمی کردند.—از کتاب «دختری که ماه را نوشید» اثر «کلی بارن هیل»
بزرگان شهر نمی دانند کودکانی که برای قربانی شدن انتخاب می شوند، تحت مراقبتِ جادوگری مهربان به نام «زان» قرار می گیرند—جادوگری که آن ها را به شهری شاد با خانواده هایی پرمهر می برد. این بچه ها، «کودکان ستارهای» نام دارند چون «زان» در مسیر به آن ها نور ستاره برای خوردن می دهد. آن ها برخلاف کودکان ناراحت، بدخلق و نحیف شهر، در سلامت کامل رشد می کنند و درخششی در چشمان خود دارند—که استعارهای هنرمندانه برای فواید عشق و مهربانی است.
روزی یکی از مادران دست به مخالفت می زند و فرزندش را تحویل نمی دهد. اما با استفاده از زور، بچه را مثل همیشه در جنگل رها می کنند. «زان» پس از پیدا کردن بچه، عاشق زیبایی او می شود و به شکل تصادفی، به جای نور ستاره، نور ماه را به او می دهد—به این صورت جادوی ماه در بچه شکل می گیرد. «زان» می داند که خودش باید بچه را بزرگ کند. او بچه را «لونا» می نامد و برای سیزده سال، توانایی های جادویی او را تحت کنترل نگه می دارد.
وسیلهی کسب و کارِ بیشتر مردمِ «پروتِکتُرِیت»، همان مرداب بود. مادرها به فرزندانشان می گفتند آینده در مرداب است. البته نه همهی آینده، ولی از هیچی که بهتر بود. مرداب در فصل بهار پر از جوانه های گیاه زیرین بود. در تابستان گل های زیرین، و در پاییز ریشه های خوراکی زیرین. همچنین از این مرداب مقدار زیادی مواد دارویی و گیاهانی با قدرت جادویی جمعآوری و بستهبندی می شد و به شهرهای آزاد اطراف فروخته می شد. جنگل اما به شدت خطرناک بود و به همین خاطر تنها راهِ رفت و آمد در جاده بود. و «بزرگان» صاحب جاده بودند.—از کتاب «دختری که ماه را نوشید» اثر «کلی بارن هیل»
خانوادهی «زان» همچنین شامل اژدهایی بسیار کوچک، و هیولایی پراحساس می شود که شعر می نویسد. آن ها همگی خاطراتی از گذشتهای ناآرام و خشونتآمیز دارند که تلاش می کنند آن را پنهان نگه دارند. اما چرا آن ها باید ناراحتی خود را پنهان کنند؟ و چرا اینقدر مهم است که مردم شهر، ناراحت نگه داشته شوند؟ وقتی که «بارن هیل» پاسخِ این پرسش ها را به ما می دهد، داستان، شکلِ کلی خود را پیدا می کند و تجربهای جذاب را به مخاطبین هدیه می دهد.
شخصیتی به نام «آنتین» که شاهد دستگیریِ یکی از مادران بوده است، پس از مدتی به این موضوع فکر می کند که شاید تمام ماجرا، چیزی نیست که در ظاهر به نظر می رسد. «بارن هیل» استاد خلق کاراکترهایی است که با محیط پیرامون خود متفاوت هستند: مثل «آنتین» که صورتش پر از جای زخم است؛ یا «نِد» در رمان قبلی او، کتاب «پسر زن جادوگر»، که نمی تواند صحبت کند؛ یا «جَک» در کتاب «داستان تقریبا واقعی جک» که پسری غیرمعمول و منزوی است. «بارن هیل» از طریق این شخصیت ها به مخاطبین نشان می دهد که از ظاهر آدم ها نمی توان به درون آن ها پی برد.
نثر «بارن هیل»، شاعرانه و یادآور داستان های پریان قدیمی است اما هیچ وقت تکراری و کلیشهای نمی شود. او به شکلی تأثیرگذار، داستان خود را از چندین نقطهنظر روایت می کند. جادو در سراسر داستان، نقشی تعیینکننده دارد—هم جادوهای زیبا و هم خطرناک. پرندگان کاغذی در آسمان پرواز می کنند اما بال های کاغذیشان ممکن است پاره یا قطع شود.
تصاویری مسحورکننده اما مرموز بر روی صخره ها شکل می گیرد. تقریبا تمام شخصیت های زن، در صورت نیاز، توانایی های جادویی و ماورایی دارند—اما شاید این موضوع نیز درسی پنهان باشد: ما قدرت این را داریم که باعث تغییر باشیم، صدایمان را به گوش دیگران برسانیم، سوال بپرسیم، و به خود اعتماد داشته باشیم—این ها درس هایی ارزشمند برای تمام مخاطبین به شمار می آیند.
نکتهی شگفتانگیز و جذابی که در مورد داستان «دختری که ماه را نوشید» به چشم می خورد، این است که «بارن هیل» ترسی از به تصویر کشیدن احساسات و عواطفِ سخت و ناراحتکننده ندارد: هراسی که «زان» برای امنیت «لونا» احساس می کند، عذاب وجدان «آنتین» و البته رنج و ناراحتی خود «لونا» به خاطر دوری از مادرش. تقریبا همهی شخصیت ها در گذشتهی خود، رنج و سختی را تجربه کردهاند و به هیچ وجه فقط برای پیش بردنِ داستانِ شخصیت اصلی در روایت گنجانده نشدهاند. آن ها نیز عشق را احساس می کنند. عشق، چیزی است که به آن ها نیرو می بخشد، آن ها را متحد می کند و به آن ها را یاری می رساند که بر مشکلات غلبه کنند.
جدا از وظیفهی سختی که در قبال بچه های رها شده داشت، از چیزهای سخت متنفر بود و چیزهایی که غمانگیز بودند و چیزهای چندشآور. اگر می توانست، ترجیح می داد به آن ها فکر نکند. کنار دختر می نشست و با هم حباب درست می کردند و با جادو، هر کدامشان را به رنگی درمی آوردند. دختربچه دنبال حباب ها می دوید، با دست می گرفتشان و روی غنچهی گل ها، پروانه ها و برگ های درختان می گذاشت. حتی گاهی داخل یک حباب می رفت و روی چمن ها غلت می خورد. زان گفت: «این همه زیبایی وجود داره. چطور می تونی به چیز دیگهای فکر کنی؟»—از کتاب «دختری که ماه را نوشید» اثر «کلی بارن هیل»
کتاب «دختری که ماه را نوشید» در اصل، داستانی برای کودکان است اما هیچ وقت روایت خود را بیش از اندازه ساده یا کودکانه نمی کند—نه در احساسات، نه در واژگان، و نه در تفاسیر علمی که در کنار جادو به مخاطبین ارائه می شود. این رمان از «کلی بارن هیل» درست به اندازهی آثار کلاسیکِ ماندگاری همچون «پیتر پن» و «جادوگر شهر آز»، هیجانانگیز، ژرف و چندلایه است. این داستان نیز به تجربهی بلوغ و یافتن جایی که به آن احساس تعلق خاطر داریم، می پردازد. مخاطبین کودک و نوجوان که اکنون این داستان را فقط برای سرگرم شدن می خوانند، درس های ارزشمند آن را تا سال ها با خود همراه خواهند داشت.