گروه جذاب و چهارنفرهی کاراکترها در مجموعهی «انجمن سری بندیکت» اثر «ترنتون لی استورات» برای اولین بار در سال 2007 به مخاطبین معرفی شدند و از آن زمان تا کنون، به مسحور کردن مخاطبین کودک و نوجوان در سراسر دنیا ادامه دادهاند.
کتاب های زیادی در مورد کودکان باهوش وجود دارد: «داستان های پریان» سرشار هستند از شاهزاده های زیرک، و برخی از این کودکان نابغه، رفتاری کاملا منطقی دارند و برخی دیگر شاید بیش از اندازه اعصابخردکن یا حتی بیش از اندازه بینقص باشند. اما به ندرت می توانیم کتابی را دربارهی کودک یا کودکانی باهوش بیابیم که شخصیت هایش، پروتاگونیست هایی قابل همذاتپنداری و باورپذیر هستند. به دنیای «انجمن سِری بندیکت» خوش آمدید: گروهی از کودکان نابغه که هم غیرمعمول هستند و هم باورپذیر.
این دومین امتحانش در آن روز بود؛ اولی در ادارهای اطراف شهر برگزار شد و بعد از آن، باید به ساختمانِ «مونک» در خیابان سوم می رفت و نباید به جز یک مداد و یک پاککن، چیزی با خودش می برد؛ حتی نباید دیرتر از ساعت یک به آنجا می رسید. اگر دیر می کرد یا دو مداد برمی داشت یا پاککنش را فراموش می کرد یا هر کار دیگری خلاف مقررات انجام می داد، نمی توانست در امتحان شرکت کند. «رینی» که می خواست حتما در این امتحان شرکت کند، مراقب بود مقررات را زیر پا نگذارد. این ها تنها مواردی بود که به آن اشاره کرده بودند؛ و این عجیب بود.—از مجموعه «انجمن سری بندیکت» اثر «ترنتون لی استورات»
کتاب های «استورات» به خاطر سبک سرگرمکننده و طنزآمیزشان، با کتاب های «مجموعه ماجراهای ناگوار» اثر «لمونی اسنیکت» مقایسه شدهاند، اما به نظر می رسد «استورات» به اتمسفری روشنتر از این گونه آثار در داستان هایش علاقهمند است. خطرات در داستان «انجمن سری بندیکت» فراوان هستند، اما دوستی، حقیقت، خنده، و شجاعت نیز همینطور.
به راحتی می توان درک کرد چرا این کتاب بلافاصله در فهرست های مختلفِ پرفروشترین کتاب ها قرار گرفت: کاراکترها از یک ماجراجویی به ماجراجویی دیگر می روند و همزمان با این که با مجموعهای از آزمون ها و معماهای گیجکننده روبهرو می شوند، مخاطبین را نیز تشویق می کنند که در فرآیند حل معماها به آن ها بپیوندند. مخاطبین کودک و نوجوان کاملا ممکن است با قلم خود مشغول نشانهگذاری بر روی صفحات کتاب شوند تا پازل ها و معماهای پرتعداد این داستان را خودشان حل کنند.
این کتاب، داستانِ گروهی از کودکان عجیب و غریب است که همگی با تبلیغی کنجکاوکننده در یک روزنامه مواجه می شوند: «آیا شما کودکی بااستعداد هستید که به دنبال فرصت های خاص می گردید؟» با این که تعداد زیادی از کودکان به این تبلیغ پاسخ می دهند، اما فقط شمار اندکی از آن ها (چهار کودک) می توانند با موفقیت از آزمون هایی سخت دربارهی منطق، تاریخ و شجاعت عبور کنند. این چهار نفر، «انجمن سری بندیکت» را به وجود می آورند.
وقتی «روندا» برای تحویل دادن ورقهاش می رفت، بقیهی بچه ها با تعجب به او نگاه می کردند؛ اما به نظر نمی رسید که زنِ مدادی، یک ذره هم شک کرده باشد. اگر هم شکی بود، به قدری مجذوب سر و وضعِ خیلی عجیب «روندا» شده بود که به زحمت نیمنگاهی به ورقهاش انداخت. «رینی» ناگهان متوجه موضوعی شد؛ «روندا» عمدا سعی داشت جلب توجه کند. این حقهاش بود. با این روش، هیچکس به او شک نمی کرد، چون کسی که قصد تقلب دارد، هیچ وقت سعی نمی کند توجه بقیه را به خودش جلب کند. این موی سبز (که حتما کلاهگیس بود) و این لباسِ بهخصوص و آن زمزمه ها، تمامشان ترفند بود.—از مجموعه «انجمن سری بندیکت» اثر «ترنتون لی استورات»
چهار کودک داستان، همگی پدر و مادر خود را از دست دادهاند و هر کودک، به گونهای عجیب و غیرمعمول است—و البته توانایی منحصربهفرد خود را دارد. «رینی» در حل مسائل و درک عواطف انسان ها فوقالعاده است. «کِیت» ورزشکار و خلاق است. «جورج استیکی واشنگتن» کودکی مضطرب به نظر می رسد که «حافظهای تصویری» دارد: او به محض این که چیزی را می بیند، تا همیشه آن را در ذهن خود نگه می دارد. «کانستِنس»، از نظر سنی کوچکترین در میان گروه به حساب می آید. او مدام باعث اذیت و دردسر برای گروه می شود اما سایر اعضا با این موضوع کنار می آیند چون «کانستنس» هوشی کمنظیر دارد.
به علاوه، هیچ داستان خوبی بدون یک «شخصیت شرور» جذاب و یارانش کامل نمی شود، و شخصیت های منفی در این داستان نیز به خوبی از عهدهی نقش خود برمی آیند. این توصیفات کوتاه به شکل کامل نمی تواند جذابیت کاراکترهای داستان را به تصویر بکشد—کاراکترهایی که هر کدام با پیشروی مجموعهی «انجمن سری بندیکت»، عمق و ابعاد بیشتری به خود می گیرند.
تا خانهی آقای «بندیکت» در «استون تاون»، چند ساعتی راه بود، اما به نظر آن ها فقط بیست دقیقه طول کشید. «رینی» توی ذهنش، از قبل خودش را در آنجا می دید. او غرق افکارش بود. مادر خانم «پرومال» روی صندلی جلوی اتومبیلِ استیشن نشسته بود و با خودش زمزمه می کرد و نمی دانست همه صدای او را می شنوند! خانم «پرومال» سعی می کرد جلوی خندهاش را بگیرد. روی صندلی عقب، «کیت» و «استیکی» در کنار «رینی» نشسته بودند. «رینی» که زودتر از «استیکی» آمده بود و نسبت به «کیت»، نامه های بیشتری رد و بدل کرده بود، از قبل می دانست که آن ها می خواهند چه حرف هایی بزنند.—از مجموعه «انجمن سری بندیکت» اثر «ترنتون لی استورات»
اگرچه پیرنگ کتاب نخست از این مجموعه، ایدهای جدید به حساب نمی آید (پروتاگونیست های کمسنوسال باید جلوی نقشهای شرورانه برای سلطه بر جهان را بگیرند)، اما ترکیب معماها و بازی با کلمات به شکلی ماهرانه با روایتی سریع و پر فراز و نشیب به تعادل رسیده است. حتی مکان رقم خوردن داستان نیز اسرارآمیز به نظر می رسد، چون تنها اطلاعاتی که در این مورد به ما داده می شود، این است که شخصیت ها در شهری ساحلی در آمریکا هستند. این نکته در کنار عناصر دیگر باعث می شود داستان، وابستگی چندانی به زمان و مکان نداشته باشد و برای اغلبِ مخاطبین، آشنا و قابل همذاتپنداری جلوه کند.
اما آن نقشهی شرورانه برای سلطه بر جهان چیست؟ اگر بخواهیم بدون لو دادن داستان، اندکی در این باره توضیح بدهیم، می توانیم بگوییم آقای «بندیکت» که این گروه از کودکان را گرد هم آورده، به آن ها توضیح می دهد که دلیل وقوع «شرایط اضطراری» در محل زندگی آن ها، پیام هایی نیمهخودآگاه است که از طریق رادیو و تلویزیون به ذهن انسان ها مخابره می شود. کودکان اگر نقش خود را در تیم آقای «بندیکت» بپذیرند، باید به جزیرهای بروند که توسط فرستندهی این پیام ها اداره می شود، و تا جایی که می توانند دربارهی او اطلاعات کسب کنند.
مخاطبین، بخش های زیادی از داستان را از دیدگاهِ «رِینی» تجربه می کنند، و او به نوعی به رهبر گروه تبدیل می شود و این نکتهای بسیار مهم است: آن ها یک «گروه» هستند، و آقای «بندیکت» که بچه ها به تدریج به او اعتماد پیدا کردهاند، تأکید کرده است که آن ها باید همیشه این را به خاطر داشته باشند. او هر کدام از آن ها را به دلیلی خاص برگزیده است، و گروه حتی بدون یکی از اعضایش نیز نمی تواند به درستی از پس وظایف خود برآید.
اگرچه این چهار کودک گاهی اوقات هنگام مواجهه با ویژگی های عجیب یکدیگر با مشکل مواجه می شوند، اما شور و اشتیاق بیپایان «کیت» و دقت و مراقبت «رینی»، به اعضای گروه کمک می کند تا یکپارچگی خود را حفظ کنند. چند بار در طول داستان، کودکان از سایر اعضای گروه ناراحت می شوند و حتی آرزو می کنند که می توانستند یکی از اعضا را هنگام انجام وظیفهای مشخص به همراه نداشته باشند. آن ها اما هیچگاه هیچیک از اعضای گروه خود را رها نمی کنند—موضوعی که باعث می شود هم دوستی میان آن ها و هم احتمال موفقیتشان بیش از پیش شود.
«کیت» به همان سبکِ تندِ همیشگی خودش حرف می زد: «توی این فکر بودیم که چرا تصمیمتون این قدر طول کشیده. اینه که گفتیم بیایم اینجا و ببینیم چه خبره. من فکر کردم شاید تو گرمازده شدی، ولی «استیکی» گفت حتما «کانستنس» برات دردسر شده. انگار حق با اون بوده، نه؟ باید خجالت بکشی، «کانستنس»! این شعرِ آخرت بدترین و بیمعنیترین شعر بود!» «رینی» بالاخره فنکوئل را از دیوار جدا کرد و «کیت» با لبخندی پیروزمندانه از کانال بیرون پرید و دستش را بالا برد تا به دست «رینی» ضربهی پیروزی بزند. «رینی» هم دستش را بالا برد، اما فورا پشیمان شد. ضربهای که به دستش خورد، شدیدتر از ضربهی یک موتورسیکلتِ در حال عبور بود.—از مجموعه «انجمن سری بندیکت» اثر «ترنتون لی استورات»
کتاب «انجمن سری بندیکت» به تم های زیادی می پردازد، از جمله «دوستی»، «شجاعت»، «کار تیمی»، و «تلاش برای یافتن حقیقت». داستان به شکلی ماهرانه و به روش های مختلف، در این تم ها کاوش می کند و همیشه موفق می شود در کنار پیش بردن روایت خود، لحظاتی سرشار از خنده، غافلگیری، و هیجان را برای مخاطبین بیافریند.