کتاب «تصویر دوریان گرِی» داستانی جذاب و هشداردهنده است دربارهی آسیب های غرور، خودشیفتگی، و لذتطلبیِ افراطی به قیمتِ از دست دادن ارزش های اخلاقی و معصومیت. این اثر که تنها رمان «اسکار وایلد» به حساب می آید، نخستین بار در سال 1890 در یک مجلهی ادبی آمریکایی به چاپ رسید و به خاطر پرداختن به تِم های مربوط به بیاخلاقی و روابط جنسی، باعث به وجود آمدن جنجال های زیادی شد. رمان «تصویر دوریان گرِی» یک سال بعد مورد ویرایش قرار گرفت و پیشگفتاری به آن اضافه شد که «وایلد» در آن به منتقدینش پاسخ داد، و از هنر و نام خود دفاع کرد.
داستان در کارگاهِ نقاشیِ هنرمندی به نام «بَزیل هالوارد» آغاز می شود. او در حال صحبت با دوستش، «لُرد هِنری واتن»، دربارهی نقاشیِ جدیدش است: پرترهای از «دوریان گرِی»، مردی جوان با زیبایی شگفتانگیز. «دوریان» مدتی بعد از راه می رسد و به گفتوگوی آن ها می پیوندد.
«دوریان» شیفتهی باورهای غیراخلاقی و لذتطلبانهی «لرد هِنری» می شود، بهخصوص وقتی صحبت از ماهیتِ زودگذرِ جوانی و زیبایی به میان می آید. «دوریان» که جوان و تأثیرپذیر است، مدتی بعد آرزو می کند که پرترهاش به جای او، زیبایی و جوانیِ خود را از دست بدهد. «بَزیل» سپس پرتره را به «دوریان» می دهد.
«اسکار وایلد» در جملاتی معروف، در مورد سه شخصیت اصلی رمان خود بیان می کند: «بَزیل هالوارد، کسی است که خودم فکر می کنم هستم؛ لُرد هِنری کسی است که دنیا فکر می کند هستم؛ دوریان کسی است که دوست دارم باشم—در زمانهای دیگر، شاید.» او همچنین در زمانی گفت که هر کدام از این سه کاراکتر، وجهی از شخصیت خودش هستند.
«اسکار وایلد» در سراسر رمان «تصویر دوریان گرِی» به کاوش در فلسفهی شخصی خودش می پردازد؛ فلسفهای که ارتباطی بسیار نزدیک با جنبش «زیباییگرایی» (Aestheticism) دارد. «زیباییگرایی»، جنبشی فکری و هنری در اواخر قرن نوزدهم بود که بیان می کرد هنر باید به خاطر ارزش ذاتی خود خلق شود، نه این که صرفا ابزاری در خدمت هدف های اجتماعی، اخلاقی، و سیاسیِ بزرگتر باشد.
این فلسفه، با جامعهی «ویکتوریایی» که «وایلد» در آن زندگی می کرد، همخوانی نداشت؛ جامعهای که به شکل عمده، هنر را ابزاری برای تأثیر گذاشتن بر مردم و خلق باورهایی همگون دربارهی اخلاق و عواطف در نظر می گرفت. چهره های فعال در جنبش «زیباییگرایی» قصد داشتند هنر را از این قید و بندهای اخلاقی و اجتماعی آزاد کنند، و فرصتی را به وجود آورند برای این که هنر، به خاطر زیبایی ذاتی خودش، مورد توجه قرار گیرد.
در کتاب «تصویر دوریان گری»، این فلسفه در قالب کاراکترِ «لرد هِنری» تجسم می یابد—شخصیتی که جملات کوتاه و کنایهآمیزش در سراسر روایت، باورهای اخلاقیِ «بورژوازی» را زیر سوال می برد. با این وجود، اثر هنریای که در مرکز توجه داستان قرار دارد، پرترهی «بزیل» از «دوریان»، در نقطهی مقابل این فلسفه قرار می گیرد. پرتره تغییر می کند و معنایش، بر اساس کارهای «دوریان»، عوض می شود.
از این رو، پرتره را می توان ابزاری برای سنجش اخلاق در نظر گرفت: آینهای که هنر در آن، تصویری از خویشتن را بازتاب می دهد و به واسطهی بیاخلاقی تغییر می یابد. «دوریان» از طریق هنر، به معنای واقعیِ کلمه وادار می شود تا با پیامدهای کارهایش روبهرو شود، و همین موضوع، درسی اخلاقی را هم به او و هم به مخاطبین می آموزد.
رمان «تصویر دوریان گری» در ژانر «گوتیک» دستهبندی می شود و دربردارندهی بسیاری از گرایش ها و ویژگی هایی است که توسط سایر نویسندگان در ژانر «گوتیک»—از جمله رخ دادن رویدادهای ماوراطبیعی و هراسانگیز—به محبوبیت رسیدند. در حقیقت، اصلیترین رویدادِ روایی در این داستان، بر اساس اتفاقی ماوراطبیعی رقم می خورد: آرزوی «دوریان» در مورد پرتره و جاودانگی او پس از این آرزو. «اسکار وایلد» از موتیف ها (یا بنمایه های) «گوتیکِ» معاصر بهره می برد تا دیدگاه های خود دربارهی جامعه، هنر و اخلاقِ «ویکتوریایی» را به تصویر بکشد.
در ادامهی این مطلب، بخش هایی یکسان از ترجمه های مختلف کتاب «تصویر دوریان گرِی» اثر «اسکار وایلد» را با هم می خوانیم.
ترجمه سپاس ریوندی - نشر مد
(فصل اول – صفحه 105)
لرد هنری زمزمه کرد: «روزهای تابستان کشدارند، بازیل. ممکن است ملالت زودتر از او بر خود تو عارض شود. غمانگیز است، اما نبوغ دیرتر از زیبایی میپاید. از همین روست که همهی ما هزار بارِ کوهوار را به دوش میکشیم تا محیط فضل و آداب شویم. میخواهیم در این تنازع بقای بیرحمانه به چیزی مانا مجهز باشیم و به همین سبب مغز خود را با خزعبلات و واقعیات میانباریم، به این امید ابلهانه که جایگاهمان را حفظ کنیم. کمال مطلوب عصر مدرن انسانی است با عمق فضل بسیار. ذهن این انسان با عمق فضل بسیار نیز چیز رقتآوری است از قبیل یک مغازهی خنزرپنزر فروشی، دکانی پر از اشیای عجیب و غریب خاکگرفته که روی هر کدام قیمت مقطوع زدهاند. باری، گمان میکنم ملالت اول گریبانگیر تو شود. روزی میرسد که نگاهی به دوستت میاندازی و احساس میکنی انگار کمی از خط بیرون زده است یا رنگش دیگر چندان پسندت نیست یا چیزی از این قبیل. در دل او را سخت نکوهش خواهی کرد و به این فکر خواهی افتاد که او چه رفتارهای بدی با تو داشته است.»
ترجمه رویا منجم - نشر علم
(فصل اول – صفحه 23)
لرد هنری زمزمه کنان گفت: «روزهای تابستانی کِش میآیند. شاید تو زودتر از او خسته شوی. فکرش هم غمانگیز است، اما شکی نیست که نبوغ بیشتر از زیبایی عمر میکند. برای همین است که این همه برای تحصیلات بیشتر به خودمان زحمت میدهیم. در این کشاکش جنونآمیز برای حیات، میخواهیم چیزی ماندگار داشته باشیم، و ذهن خود را با آت و آشغال و واقعیت پر میکنیم، به این امید احمقانه که جایگاه خود را حفظ کنیم. آدم بامعلومات، آرمان تازه است. و ذهنِ آدمِ بامعلومات چیز وحشتناکی است. مانند مغازه عتیقهفروشی است. پر از هیولا و خاک، قیمت هر چیز بسیار بالاتر از ارزش واقعی آن است. به هر حال به نظرم، اول تو خسته میشوی. روزی به دوستت نگاه میکنی، و به نظرت میرسد که کمی از طراحیات بیرون زده، یا سایهروشن رنگش را دوست نداری. در قلب خود، او را به شدت ملامت میکنی و خیال میکنی که او رفتار بسیار بدی با تو داشته است.
ترجمه ندا صادقی - انتشارات آراسبان
(فصل اول – صفحه 22)
هنری:
-روزهای تابستان به نظر طولانیتر از زمان شور و علاقهات طول خواهد کشید. شاید تو زودتر از او خسته شوی. فکرش هم غمانگیزه اما بیشک عمر خرد بیشتر از زیبایی است. و همه اینها به خاطر این حقیقت است که برای معرفت بیشتر خودمان، متحمل چنین دردی میشویم. در کشمکش جانکاه زندگی به دنبال چیزی برای تحمل هستیم. به همین خاطر در امید حفظ جایگاهمان، ذهنمان را مملو از یک سری چرندیات و حقایق میکنیم. ذهن یک انسان کاملاً آگاه که ایدهآل زندگی امروزی است، چیز وحشتناکی است. آن درست مثل مغازه سمساری است که با تمام خرت و پرت هایش، هر چیز در آن از قیمت واقعیاش بالاتر است. فکر کنم ابتدا تو از این علاقه خسته خواهی شد، روزی میرسد که او دیگر جلوه کنونیاش را برایت نخواهد داشت یا دیگر از رنگ پوست یا خصوصیت دیگرش خوشت نخواهد آمد. روزی میرسد که در قلبت او را ملامت میکنی و شدیداً در این فکر فرو میروی که او رفتار بسیار بدی با تو داشته است.
ترجمه سید حبیب گوهریراد - انتشارات رادمهر
(فصل اول – صفحه 23)
لرد هنری آرام گفت: «باسیل، شاید شما زود دلزده میشوید. میدانم که اندوهبار است، اما تردید ندارم که هوش بسیار بیشتر از زیبایی پابرجاست؛ به همین دلیل است که ما در اندوختن علم چنین رنجی را بر دوش میکشیم. در جدال سختی که برای هستی میکنیم، به چیزی بادوام نیازمندیم و به این ترتیب مغزمان را مملو از چرندیات و واقعیات میگردانیم، به این امید که مقام و منزلت خود را حفظ کنیم. کمال مطلوب در زندگی عصر ما، حضور مردمی است که بسیار باذکاوت و مطلع باشند و مغز و تفکر این مردم آگاه، بسیار خوفناک است؛ مانند مغازهی عتیقه فروشیای است که لوازم قدیمی و غبارگرفته را در خود جای داده و همهی اشیاء فراتر از قیمت واقعیشان عرضه میشوند. با این حال من تصور میکنم که شما زود خسته میشوید. یک روز به دوست خود نگاه میکنید و او به چشم شما دیگر آن جلوهی گذشته را ندارد، یا شاید هم دیگر به تهرنگ و یا صورت علاقهای ندارید. در اعماق وجودتان شدیداً او را سرزنش میکنید و جداً احساس میکنید که نسبت به شما رفتار بسیار بدی داشته است.
ترجمه ابوالحسن تهامی – نشر نگاه
(فصل اول – صفحه 42)
لرد هنری زیر لب گفت: «به جاست که روزهای تابستان طولانیاند. شاید تو زودتر از او خسته بشی تا او از تو. فکرش اندوه آوره ولی حقیقت داره، نبوغ دیرپاتر از زیباییست و به همین دلیله که ما برای دانشاندوزی آنقدر به خودمان زجر میدیم. در تنازع برای بقاء، ما به چیزی نیاز داریم که ماندگار باشه. و مغزمان رو پر می کنیم از اطلاعات و زباله، به این امید ابلهانه که در دنیا جایی داشته باشیم. انسان کاملاً آگاهی باشیم، انسان آرمانی مدرن باشیم. ولی مغز انسان آرمانی مدرن چیز مزخرفی ست؛ مثل مغازهی سمساری، پر از گرد و خاک و چیزهای به درد نخور، و قیمت هر چیز بیش از ارزش واقعیش. به تصور من اول تو از او خسته خواهی شد. روزی به این دوستت نگاهی خواهی کرد و او به نظرت کمی خارج خواهد آمد، رنگسایهاش رو نمیپسندی، یا از چیزیش خوشت نخواهد آمد. در دل خودت به سختی سرزنشش میکنی، و جداً به این فکر میافتی که او با تو رفتار بسیار بدی داشته.
ترجمه رضا مشایخی – نشر جامی - نشر اشراقی
(نشر جامی - فصل اول – صفحه 43) - (نشر اشراقی - فصل اول – صفحه 42)
-روزهای تابستان خیلی طولانی [طویل] است. شاید شما زودتر از دوریان خسته شوید. اگر چه این فکر خیلی غمانگیز است، ولی مطلب محقق این است که همیشه زنی [ژنی] بیش از زیبایی عمر دارد. و از همین جا جدیت ما برای نیل به تعلیم و دانایی مفهوم پیدا میکند. در مبارزه سهمناک زندگانی ما همه حس میکنیم که به یک نیرو [قوه] که پایدار بماند، نیازمندیم. این است که روحمان را مملو میکنیم از یک چیزهای پرآب و تاب. به این منظور که اهمیتی برای خویش کسب نماییم و مقامی برای ما قائل شوند. بطوری که ایدهآل یک نفر مرد امروزی این است که اگر همه چیز را عمیقاً بداند زنندهتر و مهملتر نیست [بهطوریکه ایدهآل امروزی یک مرد این است که همهچیز را عمیقاً بداند. در صورتی که هیچچیز بیشتر از این ایدهال، یعنی آقایی که همهچیز را بداند زنندهتر و مهملتر نیست.]
چه یک [چرا که] چنین روحی به عینه مانند دکههای خوردهفروشان، پر از چیزهای بیآهنگ و ناجور و غرق گرد و خاک است و هر چیزی را مافوق ارزش حقیقیاش قیمت میگذارند [میکنند]. من معتقدم که شما زودتر خسته میشوید. روزی که حس کنید آن آهنگ دلفریب دیگر در صورتش نیست که قلب را مجذوب کند یا طراوت و آب و رنگ جوانی از بین رفته، آن وقت است که شما از او بیزار میشوید و رفتار ناهنجارش را مذمت میکنید. در ملاقات بعدی میبینید که به کلی از او دلسرد شدهاید.
ترجمه محسن سلیمانی - نشر افق
(فصل اول – صفحه 18) [قطع رقعی] - (فصل اول _ صفحه 26) [قطع جیبی]
اما روزهای تابستان خیلی طولانیه بازیل. شاید تو زودتر از دست او خسته شی. این حقیقت غمانگیزیه اما بیشک نبوغ، ماندگارتر از زیباییه. من به این معتقدم. روزی به دوریان گری نگاه میکنید و به نظرتان میرسه دیگه به درد نقاشی نمیخوره یا دیگر از جنس رنگ او و چیزهای دیگرش خوشتان نمیآد، چون دیگر جوان نیست. آن وقت در دل ملامتش میکنید و حس میکنید رفتارش با شما ناهنجاره.