کتاب «خالکوب آشویتس» اثر «هدر موریس» بر اساس زندگی «لالی سوکولوف» و تجارب او در «اردوگاه آشویتس» در لهستان، نوشته شده است. «لالی» در سال 1942 به «آشویتس» فرستاده شد و در آنجا به عنوان خالکوبِ اردوگاه کار کرد. او تا دو روز پیش از رسیدنِ نیروهای «ارتش سرخِ» روسیه به «آشویتس» در ژانویهی سال 1945 و آزادسازی زندانیان باقی مانده، در اردوگاه ماند.
«لالی» به مدت دهه ها در مورد دوران حضور خود در اردوگاه های «نازی ها» سکوت کرد چون می ترسید که دیگران او را به همکاری با «نازی ها» متهم کنند، چرا که او در اردوگاه به عنوان خالکوب فعالیت می کرد. «لالی» اما پس از مرگ همسرش، «گیتا»، در سال 2003 تصمیم گرفت که داستان خود را روایت کند. او کار روایت داستان را به نویسندهی نیوزلندی، «هدر موریس»، سپرد تا مطمئن شود که داستانش در دسترس طیفی وسیع از مخاطبین قرار خواهد گرفت. «لالی سوکولوف» در سال 2006 از دنیا رفت، دوازده سال پیش از انتشار کتاب «خالکوب آشویتس».
رمان «خالکوب آشویتس» در دستهبندی آثار ادبی مربوط به «هولوکاست» قرار می گیرد که از قدمت و تنوعِ قابل توجهی برخوردار است. این دستهبندی، شامل عناوین مشهوری همچون کتاب «فهرست شیندلر» اثر «توماس کنیلی» و کتاب «خاطرات یک دختر جوان» اثر «آن فرانک» می شود. رمان «خالکوب آشویتس» مانند این آثار، بر اساس رویدادها و آدم های واقعی (که «هولوکاست» را به شکل بیواسطه تجربه کردند) به وجود آمده است.
از منظر دیگر، این داستان نیز مانند بسیاری از کتاب های مربوط به «هولوکاست»، بر مفهوم «بقا» تمرکز می کند. به علاوه، روش «هدر موریس» برای پرداختن به مفهوم «اخلاق» و «تصمیم اخلاقمدارانه» در رمان «خالکوب آشویتس»، یکی از آثار برجستهی «هانا آرنت» یعنی کتاب «آیشمن در اورشلیم» را به یاد مخاطبین می آورد. «آرنت» در این گزارشِ ژورنالیستی که بر مفهوم «پیشپاافتادگی شرارت» تمرکز می کند، محاکمهی یکی از بدنامترین مقامات «نازی»، «آدولف آیشمن» را با جزئیات شرح می دهد. «آیشمن» در طول این محاکمه ادعا کرد که بیگناه است چون به گفتهی خودش، فقط در حال اطاعت از دستورات و انجام شغلش بوده است.
«لالی» می کوشد سرش را بلند نکند. دستش را دراز می کند، تکه کاغذی را می گیرد که دختر به سمتش گرفته است. شمارهای پنجرقمی روی آن نوشته شده که باید بر دست دختر منتقلش کند. از پیش، شمارهای وجود دارد که دیگر محو شده است. سوزن را در دست چپ دختر فرو می برد و با ملایمت عدد 3 را حک می کند. خون بیرون می ریزد، اما سوزن هنوز عمیق فرو نرفته است، از این رو باید دوباره روی عدد بکشد. دختر دردش می آید، اما خود را عقب نمی کشد. «لالی» می داند که چه دردی را به او تحمیل می کند. به آن ها هشدار دادهاند: چیزی نگویید، کاری نکنید. «لالی» خون را پاک می کند و روی زخم، جوهر سبز می مالد.—از کتاب «خالکوب آشویتس» اثر «هدر موریس»
بقا
کتاب «خالکوب آشویتس» به این موضوع می پردازد که انسان ها برای بقا و جان به در بردن از وحشت های توصیفناپذیر، حاضر به انجام چه کارهایی هستند. رمان که بر اساس تجارب واقعی «لالی سوکولوف» در اردوگاه «آشویتس» به وجود آمده است، به داستان تلاش های مردی جوان برای زنده ماندن در طول «هولوکاست» می پردازد. یکی از دلایل این که «لالی» درنهایت موفق می شود از مرگ بگریزد، این است که او به خالکوب اردوگاه تبدیل می شود: فردی که شماره هایی را بر دستان زندانیان تازهوارد به اردوگاه نقش می کند.
«هدر موریس» از طریق به تصویر کشیدن کارهای هولناکی که «نازی ها»، زندانیان را مجبور به انجام آن می کنند، این ایده را مورد توجه قرار می دهد که نگرش و تصور مرسوم از مفهوم «اخلاق» و «اخلاقمداری»، زیر سایهی سنگین و مرگبار شرارت، در اغلب اوقات تغییر ماهیت می دهد. «موریس»، مفهوم «فرمانبرداری» را به عنوان یکی از معدود راه هایی به تصویر می کشد که انسان های زندانی در «آشویتش» برای بقا در اختیار دارند—در اردوگاهی جهنمی که امروز به شکل گسترده به عنوان یکی از بدترین زندان های «نازی ها» در نظر گرفته می شود.
عشق
کتاب «خالکوب آشویتس» به روش های گوناگون به مخاطبین نشان می دهد که «امید»، نیروی محرکهی «ایستادگی» و «استقامت» است. بسیاری از زندانیان در اردوگاه به باورهای آیینی و مذهبی خود پناه می برند تا از شرایط هراسانگیز اردوگاه و رفتار وحشیانهی «نازی ها» جان به در ببرند. باور به چیزی بزرگتر از خویشتن، به آن ها کمک می کند که امروز را به فردا برسانند. خود «لالی» اما متوجه شده است که نمی تواند در مواجهه با این هراس های توصیفناپذیر، باورهای پیشین خود را حفظ کند.
با این حال، او تلاش می کند که به شکل کلی، در مورد آیندهی خود خوشبین باشد؛ «لالی» به خودش قول می دهد که آنقدر زنده بماند تا روزی را ببیند که «نازی ها» به خاطر کارهای هولناک و غیرانسانی خود تاوان می دهند. «لالی» به همین خاطر از عشقش به «گیتا» (زندانی دیگری که «لالی» هنگام خالکوبی گروهی از زنان، او را می بیند) به عنوان نیرویی برای هدایت افکارش و تسلیم نشدن در برابر ناامیدی استفاده می کند.
«موریس» از طریق به تصویر کشیدن نیروی امیدبخشِ «باور» و «عشق»، این ایده را در ذهن مخاطبین به وجود می آورد که «ایمان» می تواند در قالب هایی بسیار گوناگون از راه برسد، و از انسان ها حتی در سختترین و غیرانسانیترین شرایط نیز محافظت کند—حتی هنگامی که خوشبینی به آینده، ناممکن به نظر می رسد.
خالکوبی دست مردها یک چیز است، زخمی کردن بدن دخترها چیز دیگر. به بالا نگاهی می اندازد، مردی با کت سفید به آرامی کنار صف دختران قدم می زند. هر چند دقیقه یکبار، توقفی می کند تا چهره و بدن دختر وحشتزدهی جوانی را وارسی کند. بالاخره به «لالی» می رسد. «لالی» دست دختر را تا جایی که می تواند، با ملایمت نگه داشته است. مرد، صورت دختر را در دست می گیرد و با خشونت به اینطرف و آنطرف می چرخاند. «لالی» به چشم های پرهراس دختر نگاه می کند؛ دختر می خواهد چیزی بگوید، اما «لالی» دستش را محکم می فشرد تا مانعش شود.—از کتاب «خالکوب آشویتس» اثر «هدر موریس»
همبستگی
«هدر موریس» در رمان «خالکوب آشویتس» بر اهمیت «همبستگی» در شرایط سخت تأکید می کند. «لالی» در «آشویتس» بارها از سایر زندانیان کمک می گیرد و برخی از آن ها، بارها جان او را نجات می دهند. به علاوه، لحظات امیدوارکنندهی اندکی که «لالی» در اردوگاه ها تجربه می کند، نه از زنده ماندن به صورت انفرادی، بلکه از پیوندهایی که با زندانیان دیگر شکل می دهد، سرچشمه می گیرد.
پس از مدتی مشخص می شود که کارها و رفتارهای ناشی از همدلی و دوستی، خود را تکثیر می کنند، و مهربانی و شفقت با دیگران، بهترین راه برای حفظ همبستگی در مقابل شرارت های ویرانگر است—شرارت هایی که ایستادن در مقابل آن ها به صورت انفرادی، غیرممکن خواهد بود.
آگاهی
«موریس» در کتاب «خالکوب آشویتس»، «آگاهی» و «دانش» را در قالب نوعی قدرت به تصویر می کشد، بهخصوص برای انسان هایی که گرفتار ستم شدهاند. از همان آغازِ تجارب «لالی» در طول «هولوکاست»، او با احساسی از تردید و بیخبری از شرایط پیرامون روبهرو است. این نکته در بخش های آغازین رمان آشکار می شود، هنگامی که «لالی» با خودش فکر می کند اکنون که به «آشویتس» فرستاده شده، چه بر سر خانوادهاش آمده است—سوالی که در سراسر زمان حضورش در اردوگاه، او را رها نمی کند.
وقتی «نازی ها» اعلام می کنند که تمام خانواده های یهودی باید فرزندی بالای هجده سال را به منظور کار برای حکومت معرفی کنند، «لالی» خود را تحویل آن ها می دهد. او که نمی داند قرار است به «آشویتس» فرستاده شود، از این دستورات پیروی می کند تا مطمئن شود که بقیهی افراد خانوادهاش در امان خواهند بود. شرایط زمانی پیچیدهتر می شود که او پس از تحویل خود به «نازی ها» نیز نمی داند که ازخودگذشتگیاش، نتیجهبخش بوده یا خیر، چون از سرنوشت خانوادهاش کاملا بیخبر مانده است.
این بیخبریِ عذابدهنده، یکی از روش هایی است که «نازی ها» از طریق آن، کنترل و سلطهی خود را حفظ می کنند: آن ها به واسطهی مخفی نگه داشتن اطلاعات و گسترش تردید و ناآگاهی، می توانند بخش هایی بزرگ از اروپا را سرکوب کنند و تحت کنترل نگه دارند.