کتاب محاکمه : دادگاهی برای همه انسان ها



مخاطبین امروزی می توانند قدردان براد باشند که آثار کافکا را نگه داشت ولی واقعیت امر این است که کتاب محاکمه به خاطر «یک خیانت در امانت» در دسترس ما است

گوستاف یانوک، یکی از دوستان فرانتس کافکا، یک بار با «دائم الخمرِ بدنام» خواندن ادگار الن پو، کافکا را عصبانی کرد. کافکا در جواب نوشت: 

پو، شیطان بیچاره ای بود که راه دفاعی در برابر جهان نداشت... او داستان هایی اسرارآمیز و مرموز می نوشت تا در این دنیا به کمی آسودگی و آرامش برسد.

چه شیوه ی عجیبی برای توصیف ژانر معمایی! ژانری که درگیر جنایت، خونریزی، گناه و مجازات است. چطور این عوامل مخوف و پست می توانند باعث شوند کسی در این دنیا به کمی آسودگی و آرامش برسد؟ با این حال عناصر معمایی در کتاب «محاکمه» اثر فرانتس کافکا، محیطی مشابه را ایجاد می کند. آن ها بخشی از بافت دنیای تخیلی نویسنده هستند که در پس زمینه هایی آشنا و آرامش بخش تنیده شده اند. و با توجه به حرف کافکا، احتمالاً تصادفی نیست که شخصیت اصلی این اثر یعنی یوزف ک. در ابتدا وقتی در خانه در حال استراحت است، می فهمد بخشی از چنین رمز و رازی است.

 

وقتی یوزف ک. صبح یک روز بیدار می شود و برای صبحانه به صاحب خانه اش تلفن می کند، در عوض با مردی رو به رو می شود که به او می گوید: «نمی توانید بیرون بروید، شما بازداشتید.» «این طور به نظر می رسد. ولی برای چه؟» «حق نداریم این را به شما بگوییم.» بازداشت مجرم معمولاً در پایان داستان رخ می دهد ولی در محاکمه ی کافکا، بازداشت در همان جمله ی اول آمده است.

در بیشتر داستان های معمایی، کنجکاوی خواننده با پرسیدن این سؤال برانگیخته می شود که چه کسی جرم را مرتکب شده است. اما در ژانر واژگون کافکا، مجرم از همان ابتدا شناخته شده است ولی این که برای انجام چه کاری مجرم است، مشخص نیست. بقیه ی مجرمان از قانون فرار می کنند ولی جوف ک. با شوق و ذوق با سیستمی قانونی مواجه می شود که او را به انجام جرمی نامشخص متهم کرده است. به طور خلاصه، در این رمان جاودان، تمام جنبه های ژانر معمایی مرسوم، برعکس شده است.
همین طور که داستان پیش می رود، رمز و رازهای دیگری هم ایجاد می شوند ولی – باز هم – نه آن رمز و رازهایی که در داستان های جنایی وجود دارند. مقامات و مسئولانی که این اتهامات را وارد کرده اند، چه کسانی هستند؟ مدارک و شواهد چیست؟ پروسه ی تصمیم گیری برای گناهکار یا بی گناه بودن چیست؟ جریمه ها و مجازات ها چه هستند؟ حتی اهمیت «بازداشت» بودن هم مشخص نیست چرا که ک. هیچوقت به زندان برده نمی شود.

کافکا هر کاری می کند تا بر ویژگی های پیش پا افتاده ی داستانش تأکید کند. او خیلی سریع این نکته را برای مخاطبین روشن می کند که «ک. در کشوری زندگی می کرد که قانون اساسی داشت، صلح جهانی بود، و تمام قوانین اعمال می شدند.» اتفاقات مرسوم و مسئولیت های زندگی روزمره حتی پس از این که ک. بازداشت می شود به همان روال سابق ادامه پیدا می کنند: او هنوز هم به سر کار می رود، با دوستانش مشورت می کند، اعضای خانواده اش را می بیند... همه چیز بدون مشکل و مانعی مهم پیش می رود. حتی پروسه ی قضایی در این داستان نیز هم متجاوز و هم ناراحت کننده است. مکان هایی که پروسه های قضایی در آن ها رخ می دهند – اتاق زیر شیروانی یک خانه، یا اتاق زنی در مهمانخانه ای شبانه روزی یا انباری در یک بانک – خطوط بین دنیای روزمره و محیط هایی رسمی را محو می کنند. در دنیای معکوس کافکا، مکان هایی که در آن ها به عدالت رسیدگی می شود، مشابه مکان هایی هستند که در رمان های دیگر، جرم و جنایت در آن ها به وقوع می پیوندد.

اگرچه کتاب محاکمه در وضعیتی ناتمام رها شد، ولی کافکا سعی می کند پایان بندی را با یک صحنه ی پایانی ناگهانی شکل دهد. با این حال حتی در پایان، یوزف ک. در شگفت است که قاضی کجاست، دادگاه عالی کجاست؟ - «آیا استدلال هایی به نفع او وجود داشتند که نادیده گرفته شدند؟» در کتابی که معمای جرم را حل می کند و در همان ابتدا، مجرم را معرفی می نماید، رمز و رازهای بزرگی پس از پایان داستان، حل نشده باقی می مانند. ناپیوستگی داستان سر جای خودش می ماند و پیشنویس های فصول هم به ابهام کار نهایی اضافه می کنند ولی این مسائل اصلاً باعث تضعیف شاهکار کافکا نمی شوند، بلکه باعث می شوند مخاطب فکر کند این داستانی معمایی است که در آن، نویسنده از قصد می خواسته بسیاری از موضوعات حل نشده باقی بمانند.

 

آیا با در نظر گرفتن این اثر برجسته به عنوان یک داستان جنایی یا معمایی، قصد و نیت کافکا را تحریف کرده ایم؟ دلایل خوبی داریم که کافکا هیچ مخالفتی با چنین دیدگاهی نداشته است. دوست کافکا، یانوک، در این رابطه حکایتی تعریف می کند. یانوک یک روز وقتی کافکا کتابی جنایی در کیف او دید، خجالت زده شد. کافکا به سرعت به او گفت:

نیازی نیست برای خواندن این چیزها خجالت بکشی. جنایت و مکافات داستایوفسکی هم در نهایت فقط یک رمان جنایی هست. و هملت شکسپیر؟ یک داستان کارآگاهی. رمز و راز در قلب ماجرایی است که کم کم به معرض دید گذاشته می شود. ولی آیا رازی بزرگتر از حقیقت وجود دارد؟ ادبیات همیشه سفری برای یافتن حقیقت است.

این همان روحیه ای است که برای خواندن کتاب محاکمه به آن نیاز داریم و به واقع، خواندن آثار دیگر این نویسنده هم نیازمند همین روحیه است. او معما را به سطح بالاتری می برد؛ سطحی که در آن، سرنخ ها، مدارک و فضای هیجان و عدم اطمینان، ورای صحنه ی جرم می روند و به دنیای پیرامون نفوذ می کنند. در این رابطه، همان طور که تعریف کافکا از ادبیات بیان می کند، تمام آثار ادبی تا حدی با رمز و راز همراه هستند.

نظم ایجاد شده به وسیله ی پلیس، قاضی و هیئت منصفه تنها اقدام هایی سطحی هستند تا رمز و راز را با ظاهر هماهنگی و کمال، محدود و محاصره کنند. کافکا با تک تک بخش های این پروسه مخالف است، حتی وقتی آن را با استفاده از عوامل داستانیِ برگرفته شده از داستان های جنایی، به سخره می گیرد. و حتی اگر کافکا در رمان محاکمه، پایان را تغییر داده بود و شخصیت اصلی اش را تبرئه و تمامی اتهامات را لغو می کرد، این ویژگی معمایی همچنان پابرجا می ماند. درنهایت، به نظر می رسد نویسنده می گوید این فقط محاکمه ی یوزف ک. نیست بلکه محاکمه ی همه ی ماست.

 

«حتماً کسی درباره ی یوزف ک. دروغ گفته است چون او کار اشتباهی نکرده بود، ولی یک روز بازداشت شد.»

کافکا داستان را با این کلمات تشویش آور شروع می کند و لحن باقی داستان را بر این اساس بنا می کند، چرا که اتفاقاتی که رقم می خورند، داستان دلهره آور مردی را روایت می کنند که با دادگاه های قضایی مواجه شده است. گرچه ک. مستقیماً می گوید که بی گناه است و در تمام داستان اشاره ای به جرم او نمی شود، ولی همین مسائل باعث می شوند مخاطبین بفهمند که آن ها نیز مثل ک. اطلاعات زیادی در اختیار ندارند و به همین دلیل نمی توانند قضاوت کنند که پایان مناسب برای داستان، باید با  محکومیت همراه باشد و یا تبرئه.

به زودی مشخص می شود که تبرئه ی کامل، خواب و خیال است چرا که احتمال تشکیل دادگاهی منصف وجود ندارد؛ دادگاهی که تحت تأثیر سیاست ها و روابط بینافردی قرار نگیرد. پس کافکا دنیای بی روحی را به تصویر می کشد که در آن، کسی که زمانی کارمند محترم یک بانک بوده، ناگهان بدون دلیل تحت پیگرد قانونی قرار می گیرد و دادگاهی می شود و حتی به او این حق داده نمی شود که وکیلی برای دفاعِ درست از خود داشته باشد. در نتیجه، این کتاب داستانی دلگرم کننده نیست و نیازمند توجه بسیار برای درک مفاهیم خود است – گرچه زبان کتاب نسبتاً سرراست و ساده است.

خود ک. هم شخصیت خیلی شفیقی نیست چون بی دلیل به صاحب خانه اش، خانم گروباک، بی ادبی می کند و از همسایه اش، خانم برستنر، در فصل های ابتدایی سوءاستفاده می کند. با این حال این مسائل فقط نمک داستان را بیشتر می کنند چون به نظر می رسد او مثل هر انسان دیگری عیب های خودش را دارد ولی این عیب ها به خودی خود دلیل بر دستگیری اش نمی شوند. در ابتدا ک. مقاومت می کند، گوش هایش را می گیرد تا به دادگاه بفهماند این محاکمه منصفانه نیست. اگرچه این کارش با ادامه ی محاکمه بی نتیجه باقی می ماند و خواننده فقط در پایان کابوس وار داستان متوجه می شود ک. با موافقت با مقامات رسمی چقدر موجبات نابودی خودش را فراهم کرده است.

رمان محاکمه با به تصویر کشیدن دنیایی پرآشوب، اثری بسیار تفکر برانگیز است؛ در دنیای این داستان جذاب، مردم توسط پلیس مخفی تحت نظر هستند و ناگهان بازداشت می شوند. این ماجرا اغتشاش اجتماعی اروپا را در سال 1914 نشان می دهد؛ سالی که کافکا داستان را نوشت. این کتاب شباهت های برجسته ای به شاهکار جورج اورول، کتاب 1984 دارد. در رمان اورول، شخصیت اصلی پیوسته تحت نظر است و مردم توسط حکومتی استبدادی برای کارهایی مثل «فکر مجرمانه» مجازات می شوند. به همین دلیل طرفداران داستان هایی که واقعیتی جایگزین را به تصویر می کشند، از رمان محاکمه لذت خواهند برد.

فرانتس کافکا در نامه ای به دوستش اسکار پولاک نوشت:

چیزی که باید داشته باشیم کتاب هایی هستند که مثل بخت بد سرمان خراب می شوند، مثل مرگ کسی که بیشتر از خودمان دوستش داریم، مثل خودکشی. کتاب باید تبری یخی باشد که دریای یخ زده ی درونمان را بشکافد.

 

محاکمه ی کافکا باید به عنوان یکی از برترین تبرهای یخی در طول تاریخ محسوب شود. کتاب محاکمه، بداقبالی های شخصیتی به نام یوزف ک را دنبال می کند که یک روز صبح بیدار می شود و می ببیند به دلیل اتهاماتی نامعلوم بازداشت شده است. ک. در طول رمان علیه سیستم دادگاهی مستبد و مرموز می جنگد و در نهایت، تاوان این کارش را نیز می دهد.

 


 

اگر محاکمه مثل تبر یخی مورد نظر کافکا عمل می کند به این خاطر است که داستان ک. علیرغم پوچی و وحشت مطلق شرایطش، خیلی باورپذیر و قابل درک است. این بداقبالی ما است که دهه ها بعد از انتشار رمان در سال 1924 این تعداد مصداق تاریخی برای ما وجود دارد که بیش از اندازه به کابوس حقوقی ک. شباهت دارند. محاکمه برای بسیاری از مخاطبین به عنوان نقدی بر دولت های استبدادی مثل اتحاد جماهیر شورویِ یوزف استالین یا آلمان نازی است که حقوق بشر در آن ها وجود نداشت و افراد فقط به خاطر گفته ای دال بر نافرمانی، محاکمه می شدند. کتاب محاکمه را می توان به عنوان انتقادی به سیستم های بوروکراتیک هم در نظر گرفت که تعریف کننده ی همه ی دولت های مدرن هستند؛ چه استبدادی باشند و چه دموکراتیک.

رمان محاکمه برای مخاطبین فقط یک نقد سیاسی نیست بلکه تمثیلی مذهبی درباره ی رابطه ی انسان با اراده ی الهی است. با مشخص نکردن اسامی اماکن و اشخاص، بسیاری از عناصر داستان، کلی و به طرزی معمایی مهم هستند تا یادآور ویژگی تمثیلیِ داستان های کتاب مقدس باشند که از جمله ی آن ها می توان به تمثیل قانون در فصل یکی مانده به آخر کتاب اشاره کرد.

شاید همین ویژگی تمثیلی باشد که رمان محاکمه را با بسیاری از جنبش های فلسفی قرن بیستم، از جمله «فیلسوفان مکتب فرانکفورت» مثل «والتر بنیامین» تا «فلسفه ی واسازیِ» «ژاک دریدا» همراه می کند. لحن طعنه آمیز کتاب با سیستم های سنتی ارزش-مدار از جمله دین و اخلاقیات در کنار نمایش آتش بازی های معنادارش، به خوبی در کنار این فلسفه های معاصر جا می گیرد.

شاید طعنه ی نهایی این باشد که کتاب محاکمه با مرگی واقعی به دست ما می رسد: مرگ خود کافکا. کافکا از دوستش مکس براد خواسته بود تا همه ی رمان های چاپ نشده اش را نابود کند، که محاکمه هم جزء همین آثار بود، ولی براد نتوانست خودش را راضی کند تا به آخرین خواسته ی دوستش عمل کند.

مخاطبین امروزی می توانند قدردان براد باشند که آثار کافکا را نگه داشت ولی واقعیت امر این است که کتاب محاکمه به خاطر «یک خیانت در امانت» در دسترس ما است؛ طعنه ای که شخصیت اصلی کتاب قطعاً از آن خوشش خواهد آمد!