فرانسوآ ماری آروئه در سال 1694 در پاریس به دنیا آمد. پدرش که وکیلی شناخته شده و مورد احترام بود، فرانسوآ را به بهترین مدارس پایتخت فرستاد و او هم از هر نظر دانش آموز نابغه ای بود. آروئه ی جوان در سنین جوانی تصمیم گرفت نام و آوازه ای به عنوان یک نویسنده برای خود دست و پا کند – در این راستا، اگر بخواهیم دقیق باشیم اولین کاری که کرد، این بود که اسمش را به ولتر تغییر دهد. قرن هجدهم اغلب به عنوان عصر منطق و دوره ی روشنگری شناخته می شود، گاهی هم آن را «دوره ی ولتر» می نامند. پس تغییر نامش تصمیم خوبی بود؛ «دوره ی آروئه» چندان به کارش نمی آمد و اسم جالبی هم به نظر نمی رسید!
ولتر زودتر از حد معمول استعداد خود در شعر و شاعری را نشان داد. در 24 سالگی، اولین تراژدی او به نظم در سالن تئاتر کمدی فرانسوی به اجرا درآمد. ولتر تا آن زمان، کار بر روی شعری حماسی را درباره ی جنگ های داخلی مذهبی فرانسه در قرن شانزدهم شروع کرده بود. این شعر به هِنری چهارم، شکوه و عظمت می بخشید؛ مردی که با تغییر مذهب از پروتستان به کاتولیک، صلح را بار دیگر به فرانسه آورد. این موضوع به دل ولتر نشسته بود چرا که زیر پوشش نگارش شعری حماسی، می توانست عواقب خونین تعصب مذهبی را به صورت کامل و همه جانبه شرح دهد.
درست از همان ابتدا، دیدگاه های ولتر درباره ی مذهب با شدت و حدت بیان می شد. او خداناباور نبود، بخشی به این خاطر که فکر می کرد باوری حداقلی به وجودی یگانه می تواند برای انسجام اجتماعی مفید باشد. خدای مدنظر ولتر دنیا را آفریده بود، در انسان ها قدرت تشخیص خیر و شر را قرار داده بود و بعد اساساً عقب رفته و به نظاره نشسته بود. این نوع نگرش، «مذهب منطقی» نامیده می شود – که در قرن هجدهم با نام «مذهب طبیعی»، «دادارباوری» یا «دئیسم» شناخته می شد.
به دلایل مشخص، مقامات کلیسای کاتولیک میلی نداشتند که شعر ولتر درباره ی هِنری چهارم در فرانسه منتشر شود. پس ولتر تصمیم گرفت شعرش را به جای پاریس در لندن چاپ کند و به همین خاطر در سال 1726 به لندن سفر کرد. اما سفری که به عنوان یک سفر کاری آغاز شد خیلی زود به مسئله ای دیگر بدل گشت و در نهایت ولتر دو سال و نیم در انگلیس ماند. او زبان انگلیسی را آموخت و توانست نویسندگان و سیاستمداران را بشناسد. او همچنین شیفته ی فرهنگِ «پروتستان» در انگلیس شد. ولتر تصمیم گرفت کتابی درباره ی تجربیاتش در انگلیس بنویسد و اثر او، کتاب «رساله های مربوط به ملت انگلیس» برای اولین بار در سال 1733 در انگلستان به چاپ رسید. مقامات فرانسوی ترسیده بودند، کتاب سانسور شد و ولتر نیز با سختی های فراوان توانست از زندان رفتن قِسِر دربرود.
این کتاب، پرتره ای غیر رسمی از فرهنگ انگلیس را با شوخ طبعی و نگاهی طعنه آمیز ارائه می کند و به نوبت سراغ مذهب، سیاست، علم و ادبیات می رود. در این جا به عنوان مثال می بینیم ولتر چگونه بازار بورس رویال را توصیف می کند؛ ساختمانی شیک در قلب شهر و جایی که تجار از سراسر جهان به آن می آیند تا تعاملات کاری داشته باشند:
نگاهی به بازار بورس رویال در لندن بیندازید، جایی که نمایندگان همه ی ملت ها برای سود بشر با هم ملاقات می کنند. اگر فقط یک مذهب در انگلیس پذیرفته شده بود، دولت به احتمال زیاد حالتی انتزاعی پیدا می کرد؛ اگر فقط دو مذهب وجود داشت، مردم گلوی یکدیگر را می بریدند؛ اما چون تعدد ادیان وجود دارد، همه ی آن ها در شادی و آرامش زندگی می کنند.
پیام واضح است: تفاوت های مذهبی اهمیت چندانی ندارند و انسان ها را از هم جدا می کنند در حالی که تعاملات مالی، مهم هستند و مردم را گرد هم می آورند. نتیجه ی او که فراوانی ادیان در انگلیس موجب آرامش بیشتر جامعه می شود، بدون شک نقدی پنهانی به وضعیت فرانسه است، جایی که کلیسای کاتولیک در آن مستقر بود و قدرت را به دست داشت.
کتاب «رساله های مربوط به ملت انگلیس» درباره ی جان لاک (فیلسوف) و آیزاک نیوتون (دانشمند) که خیلی کم در فرانسه شناخته شده بودند، حرف هایی برای زدن دارد. موضوع شاید چالش برانگیز به نظر برسد ولی ولتر استاد محبوب کردن موضوعات سخت است. امروزه اگر از هر بچه ی دبستانی درباره ی نیوتون سؤال کنید، به شما درباره ی سیبی که روی سر او افتاد خواهد گفت؛ و کاملاً به خاطر ولتر است که این حکایت تا امروزه باقی مانده است. او ظاهراً این داستان را از خواهرزاده ی نیوتون شنید و بلافاصله فهمید که این تصویر ساده و قابل فهم، بهترین راه برای انتقال مفهوم توضیح نیوتون در مورد جاذبه است. بعد از این که ولتر از این داستان در کتاب «رساله های مربوط به ملت انگلیس» استفاده کرد، همه آن را به خاطر سپردند و ولتر این گونه اثر خود را در فرهنگ عامه ی انگلیس به جای گذاشت.
ولتر با پرسش خیر و شر درگیر بود، مسئله ای که در بطن برجسته ترین و شناخته شده ترین اثر او، یعنی کتاب «کاندید» مطرح می شود. این رمانِ هجوآمیز کوتاه برای اولین بار در سال 1759 منتشر شد و از همان لحظه ی چاپ، نام خود را به عنوان اثری پرفروش مطرح کرد. این کتاب به هر زبانی که ممکن بوده، ترجمه شده و از آن به عنوان پر مخاطب ترین کتاب عصر روشنگری اروپا یاد می شود. سخنران های انگلیسی و فرانسوی از کتاب «کاندید» نقل قول هایی مطرح می کنند بدون این که بدانند در حال به کار بردن جملاتی از این اثر هستند؛ و بدون تردید، این یکی از نشانه های یک اثر کلاسیک است.
کتاب کاندید، از محدودیت های زمان فراتر می رود و هزلی درباره ی وضعیت انسان ارائه می کند. این کتاب همچنین کتابی از آثار روشنگری محسوب می شود و موضوع فلسفی آن در عنوانش اعلام می گردد: «کاندید» به معنی خوش بین و یا ساده دل. قهرمان کتاب کاندید همان طور که از اسمش مشخص است، ضدقهرمانی ساده و بی گناه است. او غلام حلقه به گوش معلمش، پنگلوس است که فلسفه ی «خوش بینی» را تبلیغ می کند. این جا منظور از «خوش بینی» یا «مثبت گرایی»، مفهوم خوش بینیِ مدرن نیست که به انسان ها می گوید «به نیمه ی پر لیوان نگاه کن». بلکه مفهومی از «مثبت گرایی» مدنظر است که در زبان انگلیسی با حرف O بزرگ نوشته می شود (Optimism) و همان طور که فیلسوف آلمانی، «لایِبنیتس» توضیح داده، تلاشی است در راستای پاسخ به مسئله ی کهن وجود شر در جهان: اگر خدا خوب است، پس چرا اجازه ی حضور شر را در این دنیا می دهد؟ یک «مثبت گرای» قرن هجدهم به این سؤال این گونه جواب می دهد که شر بخشی از طرح بزرگ تری از خیر است: همانطور که شاعر برجسته ی انگلیسی، «الکساندر پوپ» بیان می کند: «تمام شر، جزئی است و خیر، جهانی». به عبارت دیگر، شر اصلاً وجود خارجی ندارد، تنها تصوری در ذهن انسان است چون انسان دید محدودی به جهان دارد.
شاید فکر کنید این نوع نگرش مثل نوعی حقه ی اعتقادی است – ولتر که همین فکر را کرد – ولی این ایده در قرن هجدهم مورد پذیرش بسیاری از افراد بود. شخصیت کاندید این فلسفه و نوع نگرش را مورد تحلیل و بررسی قرار می دهد. او که پس از سعی در فریب دختر زیبای بارون، از خانه ی خود در قلعه ای ناشناخته در آلمان بیرون می شود، با فراز و نشیب های بسیاری رو به رو می شود و رنج های زیادی می کشد. او به خدمت سربازی احضار می شود، در جنگ حضور می یابد، بعد از مدتی از نبرد می گریزد و زلزله ی لیزبون را به نظاره می نشیند که اشاره به ماجرایی دارد که 40000 نفر در آن کشته شدند. کاندید مرتباً با شر و خبیث ترین اَشکال آن رو به رو می شود – شر کلی، در ماجرای زلزله که قاعدتاً انسان تقصیری در آن نداشته است؛ و مهم تر از همه، شرهای انسانی مثل جنگ که انسان بدون شک در آن ها تقصیرکار بوده است. «مثبت گرایی» بی نظیر پانگلوس به وضوح جواب ناقصی به شرارت هایی در این حد است. در نهایت، حتی کاندید هم این را می فهمد:
و گاهی کانگلوس به کاندید می گفت: «همه ی اتفاقات زنجیره ای تشکیل می دهند که در تمامی دنیاهای ممکن، بهترین است. چون در نهایت، اگر برای دوست داشتن دوشیزه کونه گوند یک اردنگی به پشتت نمی زدند و از آن قلعه ی زیبا بیرونت نمی کردند، اگر مورد تفتیش عقاید قرار نمی گرفتی و اگر آمریکا را با پای پیاده نمی پیمودی و اگر با شمشیرت به بارون ضربه ای کاری نمی زدی و اگر همه ی گوسفندانت را به خاطر دشت سرسبز اِل دورادو گم نمی کردی، الان این جا نبودی که نخود فرنگی و پسته بخوری.»
کاندید جواب داد: «خیلی خوب این ها را سر هم کردی ولی ما باید باغچه ی خودمان را بیل بزنیم.»
ولتر بعد از سال 1760 بیرون از ژنو در قلعه ای در منطقه ی فرنی ساکن شد. تا این تاریخ او معروف ترین نویسنده ی اروپایی زنده بود و به عنوان «خان فرنی» هم شهرت یافت. ولتر در این زمان به خدمات عمومی نیز روی آورد. در سال 1761 تاجری پروتستان به نام جین کالاس توسط قضات تولوز به قتل پسر خود متهم، و محکوم به شکنجه و شکستگی استخوان روی چرخ اعدام شد. فرآیندهای قانونی این پرونده، بسیار غیرمعمول بود و باعث به وجود آمدن تردیدهایی شد که شاید قضات کاتولیک به خاطر تعصبات مذهبی، بیش از اندازه خشونت به خرج داده اند. ولتر در این پرونده درگیر شد و پویشی پر سر و صدا را بنیان نهاد تا یاد کالاس زنده نگه داشته شود و به خانواده اش که با فقر زندگی می کردند، کمک شود. او همچنین نامه هایی به مقامات نوشت و رسالاتی چاپ کرد که در سال 1763 با «رساله ای درباره ی سازش» به اوج خود رسید. این رساله با وقایع تاریخی پرونده ی کالاس شروع می شود و به تاریخ تعصبات مذهبی در فرهنگ اروپا می پردازد.
آثار ولتر تأثیر زیادی بر اذهان عمومی داشت و در نهایت قضات پاریس رأی قضات دادگاه تولوز را رد کردند. برای نجات جان کالاس خیلی دیر شده بود اما ولتر پیروزی بزرگی کسب کرده بود. او یاد گرفت که چطور می شود با جهت دادن به فشار افکار عمومی، تغییراتی را در جامعه ایجاد کرد. ولتر در سال 1764 نوشت:
عقاید، دنیا را مدیریت می کنند ولی در طولانی مدت این فیلسوفان هستند که این عقاید را شکل می دهند.
ولتر درباره ی خودش گفته که می نوشته تا کاری کرده باشد و می خواسته نوشته هایش تعییری را در رفتار و افکار مردم ایجاد کنند. او در مبارزه اش علیه تعصب و کوته فکری، حتی شعار Ecrasez l’Infâme را هم ابداع کرد که می توان آن را به «نفرت انگیزان را له کنید!» ترجمه کرد. l’Infâme در این جا به معنی تمام چیزهایی است که ولتر از آن ها نفرت داشت؛ تمام چیزهایی که در طول عمرش با آن ها مبارزه کرد: تعصبات کور و هر نوع رفتار غیرمنطقی.
میراث ولتر در مباحثه های امروزی درباره ی مفهوم «سازش دینی» نیز به کار می آید. به ندرت می شود هفته ای بگذرد و روزنامه ای مقاله ای با این نقل قول که «من گفته ات را قبول ندارم ولی تا سر حد مرگ از حقت برای گفتن آن دفاع می کنم» چاپ نکند. این دعوت برای سازش با دیگران و تحمل سایر فرهنگ ها، آن قدر نیرومند است که اگر ولتر آن را (البته معنا و مفهوم آن را و نه دقیقاً به این شکل) بیان نکرده بود، باید خودمان آن را ابداع می کردیم؛ که البته همین اتفاق هم افتاد و این اصطلاح توسط بانویی انگلیسی به نام اولین بئاتریس هال در سال 1906 ابداع شد. نام ولتر با مجموعه ای از ارزش های آزادی خواهانه مترادف است: آزادی بیان، رد تعصب و خرافات، و باور به منطق و سازش. میراث ولتر، بدون شک میراثی ویژه و ارزشمند است:
حقوق انسانی را نمی توان بر هیچ پایه ای بنا نهاد مگر بر پایه ی حقوق طبیعت؛ و اصل اساسی، اصل جهان شمول در سرتاسر زمین از این قرار است: «آن چیزی که بر خودت روا نمی دانی، بر دیگری روا مدار». حال معلوم نیست چگونه با وجود چنین اصلی، انسانی می تواند به انسان دیگر بگوید: ایمان بیاور به آنچه من ایمان دارم، از آنچه ایمان داری دست بکش وگرنه هلاک خواهی شد.