1. خانه
  2. /
  3. بلاگ
  4. /
  5. مقایسه ترجمه‌های کتاب «در انتظار گودو» اثر «ساموئل بکت»

مقایسه ترجمه‌های کتاب «در انتظار گودو» اثر «ساموئل بکت»

Waiting for Godot Translation Comparison

در این مطلب، بخش هایی یکسان از ترجمه های مختلف کتاب «در انتظار گودو» اثر «ساموئل بکت» را با هم می خوانیم.

کتاب «در انتظار گودو» که در سال 1953 نوشته شد، در سال های پایانیِ جنبشی در هنر و ادبیات متعلق به اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم از راه رسید که آن را با نام «مدرنیسم» می شناسیم. نویسندگان «مدرنیست» تلاش کردند تا به شکلی کاملا آشکار از سنت ها و قواعد مربوط به گذشته فاصله بگیرند و نوآوری هایی را در تمام جنبه های هنر، ادبیات، و فرهنگ به وجود آورند.




نمایشنامه‌ی مشهور «ساموئل بکت» نیز نقاط اشتراکِ مشخصی با آثار مدرنیستی دارد: علاقه به رد شدن از محدوده های ژانر ادبی، و همچنین ارجحیت بخشیدن به زبان و اندیشه در مقایسه با پیرنگ و رویدادهای معمول. با این وجود، «در انتظار گودو» را می توان اثری «پست-مدرن» نیز تلقی کرد، و آن را متعلق به جنبش ادبی و هنری‌ای در نظر گرفت که پس از «مدرنیسم» از راه رسید. هم «مدرنیسم» و هم «پست-مدرنیسم»، نام هایی مبهم هستند و در اغلب اوقات، توسط منتقدین به گونه‌ای متفاوت مورد استفاده قرار می گیرند. به علاوه، این نکته همچنان مورد بحث است که آیا «پست-مدرنیسم» دنبال‌کننده‌ی اهداف و آرمان های «مدرنیسم» است یا به گونه‌ای رادیکال از آن فاصله می گیرد. 

با این که تعریف دقیق «پست-مدرنیسم» کار دشواری به نظر می رسد، نمایشنامه «در انتظار گودو» تعدادی از ویژگی های اصلیِ جهان‌بینیِ «پست-مدرن» را به نمایش می گذارد. یکی از این ویژگی ها، احساس بیگانگی با سنت ها و زیر سوال بردنِ روایت ها و باورهایی است که در گذشته، مرسوم و پذیرفته شده بودند—از جمله مفهوم «پیشرفت در تاریخ» (این ایده که تاریخ، داستانِ پیشرفت و بهتر شدنِ انسان به شکل پیوسته است)، و همچنین روایت های مذهبی همچون «کتاب مقدس». ارجاعات مذهبی و کهن در نمایشنامه به چشم می خورد، اما این ارجاعات فقط به صورت کنایه‌آمیز به کار رفته است.

کاراکترها در نمایشنامه «در انتظار گودو»، به شکل مشخص با احساس سرگشتگی و سرگردانی مواجه‌اند: آن ها نمی دانند در چه مکان یا زمانی قرار دارند. کاراکترها حتی گاهی نمی دانند چه کسی هستند، مانند نقطه‌ای از داستان که «استراگون» نمی تواند گذشته‌ی خودش را به یاد آورد. برخی از کاراکترهای «بکت» احساس می کنند که میان خودشان و واقعیت، فاصله افتاده است و گاهی این سوال در ذهنشان شکل می گیرد که آیا واقعا بیدار هستند یا صرفا مشغول دیدن رویا. این ناتوانی در تمایز قائل شدن میان واقعیت و رویا، یکی از ویژگی های اصلی و رایج در «پست-مدرنیسم» به شمار می آید. 

اما نگاه به نمایشنامه «در انتظار گودو» به عنوان اثری «پست-مدرنیستی»، فقط به معنای طبقه‌بندیِ آن در یک جنبش ادبیِ به‌خصوص نیست، بلکه آشکارکننده‌ی جهانی است که «بکت» به تصویر می کشد—جهانی سرشار از احساس بیگانگی، اسارت، سرگردانی، و زیر سوال بردن واقعیت. به این خاطر که بسیاری از جزئیات در نمایشنامه «در انتظار گودو» ارائه نمی شود (از جمله مکان و زمان داستان، شرایط پیرامون رویدادها، و گذشته و پیشینه‌ی کاراکترها)، این اثر را حتی می توان نوعی داستان تمثیلی درباره‌ی زندگی در دوران «پست-مدرن» در نظر گرفت. «بکت» این نمایشنامه را در زمانی خلق کرد که «پست-مدرنیسم» هنوز به عنوان یک جنبش مجزا شکل نگرفته بود.

اگرچه «در انتظار گودو» از برخی جهات همچنان متعلق به «مدرنیسم» است، اما این اثر به شکلی پیش‌گویانه، بسیاری از مشخصه های اصلیِ جهان «پست-مدرن» را به تصویر کشید. کتاب «در انتظار گودو» را همچنین می توان نکوهشی بدبینانه از زمان حال، یا هشداری هراس‌انگیز در مورد چگونگیِ رقم خوردنِ آینده در نظر گرفت. داستان نمایشنامه در برهه‌ای عجیب و نامشخص روایت می شود، و هیچ ارتباطی با رویدادهای تاریخیِ شناخته شده ندارد—اگرچه بسیاری از منتقدین، تغییر نگرش و رنج فراگیرِ ناشی از «جنگ جهانی دوم» را با جهان‌بینیِ «نیهیلیستی» و بدبینانه‌ی «در انتظار گودو» مرتبط دانسته‌اند. 

با این که «در انتظار گودو» به شکل معمول به سایر آثار ادبی اشاره نمی کند، «بکت» به احتمال زیاد تحت تأثیر نمایشنامه‌ای فرانسوی متعلق به قرن هفدهم به نام «بِرِنیس» اثر «ژان راسین» قرار گرفته بود. «راسین» در این اثر، بر اهمیتِ خلق نمایشنامه‌ای جذاب با رویدادهای اندک تأکید داشت. همچنین، «بکت» احتمالا از نمایشنامه «دوزخ» اثر «ژان پل سارتر» تأثیر پذیرفته بود که در آن، کاراکترها در مکانی ثابت گرفتار می شوند. به علاوه، نمایشنامه «در انتظار گودو» به عنوان یک منبع الهام برای اثر مشهور «تام استاپارد»، کتاب «رزنکرانتز و گیلدنسترن مرده‌اند»، در نظر گرفته شده است.

در ادامه‌ی این مطلب، بخش هایی یکسان از ترجمه های مختلف کتاب «در انتظار گودو» اثر «ساموئل بکت» را با هم می خوانیم. 





ترجمه علی‌اکبر علیزاد – نشر بیدگل

(پرده اول، صفحه 63)

لاکی: با  فرض هستی آن‌گونه که در آثار همگانیِ پانچر و واتمن در باب پروردگار شخصی فی‌فی‌فی‌نفسه با ریش سفید آمده فی‌فی‌فی‌نفسه بیرون از زمان بدون امتداد که از فراز بی‌اعتنایی مینوی اوج مینوی زبان‌پریشی مینوی عاشقانه به ما عنایت دارد با برخی استثنائات به دلایلی ناشناخته ولی زمان نشان خواهد داد شبیه میراندای مینوی رنج بر خود هموار می‌کند همراه با کسانی که به دلایل ناشناخته زمان نشان خواهد داد در عذاب غوطه‌ور و در آتش شعله‌ور چنان‌که گر ادامه یابد و کس بتواند بدان شک کند افلاک را شعله‌ور خواهد ساخت به عبارتی آتش دوزخ را به بهشت این چنین آبی تسری بخشد و آرام بدان حد آرام با آرامشی که حتی به‌رغم اینکه متناوب به از هیچ است اما نه تا آن حد سریع و با در نظرداشتِ آنچه که بیشتر به تبع کوشش‌های ناتمام دادادادانشکده مردم‌س‌س‌س‌‌سنجیِ وجود و امکانِ تستو و کونارد قوام یافته است فارغ از هرگونه شک و شبهه‌ای از نقطه‌نظر تلاش‌های مردان که به عنوان نتیجه تلاش‌های ناتمام تستو و کونارد قوام یافته است آن‌چنان که از این‌پس ولی نه ‌آن‌قدر سریع به دلایل ناشناخته‌ای که به عنوان نتیجه آثار همگانیِ پانچر و واتمن قوام یافته است فارغ از هرگونه شک و شبهه‌ای از نقطه‌نظر تلاش‌های فارتوف و بلچر ناتمام مانده است به دلایلی ناشناخته تستو و کونارد ناتمام مانده است که انسان در وجود که انسان به‌طور خلاصه انسان باری به‌رغم پیشرفت علم‌التغذیه و حذف مدفوعات و اخیراً هم‌زمان با آنچه که بیشتر به دلایل ناشناخته به‌رغم گام‌های بلند در زمینه فرهنگ جسمانی عملکرد ورزش‌هایی نظیر تنیس فوتبال دومیدانی دوچرخه‌سواری شنا پرواز قایقرانی ارابه‌رانی پرش جهش خزش اسکیت تنیس از همه‌نوع مردن پرواز ورزش‌هایی از همه‌نوع پاییزی تابستانی زمستانی زمستانی تنیس از همه نوع هاکی از همه‌نوع پنیسیلین و در یک کلام از سر می‌گیرم پرواز جهیدن گلف بر فراز نه و هیجده سوراخ تنیس از همه‌نوع در یک کلام به دلایلی ناشناخته در فکهام پکهام فولهام کلاپهام بدین معنی که اخیراً هم‌زمان با آنچه که بیشتر به دلایلی ناشناخته ولی زمان به ما خواهد گفت محو می‌شود از سر می‌گیرم فولهام کلاپهام در یک کلام مرده از دست می‌رود در هر زمان از زمان مرگ اسقف بارکلی که همراه بود با آهنگ یک اینچ چهار اُنس در هر بار تقریباً به واسطه و کم‌وبیش بزرگ برای تقریباً مقدار خوب اعشاری اعداد صحیح برهنه با پای جوراب‌دار در کانه‌مارا در یک کلام به دلایلی ناشناخته مهم نیست که چه مهم است اسناد موجودند و با در نظر داشتِ آنچه که بیشتر است بسیار بیش ناگوارتر اینکه معلوم می‌شود چه چیزی هنوز ناگوارتر است در پرتو تلاش‌های ازدست‌رفته اشتنوگِ و پِترمن مشخص می‌شود آنچه بسیار بیشتر از گور که در پرتو پرتو پرتو تلاش‌های ازدست‌رفته اشتنوگ و پترمن که در جلگه‌هایی در کوهستان‌ها به‌واسطه دریاها به‌واسطه رودخانه‌ها دومیدانی آتش هوا همان است و سپس زمین هوا و سپس زمین در سرمای بزرگ تاریکی بزرگ هوا و زمین منزلگاه ستون‌ها در سرمای بزرگ افسوس افسوس در سال خدایشان ششصد و چیزی هوا زمین دریا زمین منزلگاه ستون‌ها در اعماق عظیم سرمای عظیم در دریا در خشکی در هوا از سر می‌گیرم به دلایلی ناشناخته به‌رغم تنیس اسناد موجودند ولی زمان به ما خواهد گفت از سر می‌گیرم افسوس افسوس در باب در باب به‌طور خلاصه در باب در باب منزلگاه ستون‌ها کسی که بتواند بدان شک کند از سر می‌گیرم ولی نه تا آن حد سریع از سر می‌گیرم جمجمه لرزیدن زوال زوال و اخیراً هم‌زمان با آنچه که بیشتر به دلایلی ناشناخته به‌رغم تنیس در باب در باب ریش آتش‌ها گروه‌ها ستون‌ها آن‌چنان آبی آن‌چنان آرام افسوس افسوس در باب در باب جمجمه جمجمه جمجمه جمجمه به‌رغم تنیس تلاش‌های ناتمام مانده ناگوارتر هنوز منزلگاه ستون‌ها در یک کلام از سر می‌گیرم افسوس افسوس ناتمام رها شده جمجمه جمجمه در کانه‌مارا به‌رغم تنیس جمجمه افسوس ستون‌ها کونارد (جنگ و دعوا، و جنجال نهایی) تنیس... ستون‌ها... آن‌چنان آرام... کونارد... ناتمام...


(پرده دوم، صفحه 86)

سکوت. ولادیمیر عمیقاً آه می‌کشد.

ولادیمیر: با تو هم زیاد نمی‌شه سروکله زد، گوگو.

استراگون: شاید بهتر بود که از هم جدا می‌شدیم.

ولادیمیر: تو همیشه این رو می‌گی و همیشه هم منت‌کشی می‌کنی بر می‌گردی.

استراگون: بهترین کار اینه که من رو هم بکشی. مثل اون‌یکی.

ولادیمیر: کدوم یکی؟ (مکث) کدوم یکی؟

استراگون: مثل میلیون‌ها نفر دیگه.

ولادیمیر: (موعظه‌گرانه‌‌‌) هرکسی صلیب کوچک خودش رو داره. (آه می‌کشد.) تا وقتی که بمیره. (اضافه می‌کند.) و فراموش بشه.

استراگون: تو این فاصله بیا با ملایمت صحبت کنیم، چون نمی‌تونیم ساکت باشیم.

ولادیمیر: راست می‌گی، ما خستگی ناپذیریم.

استراگون: این‌طوری دیگه فکر نمی‌کنیم.

ولادیمیر: بهانه‌ش رو هم داریم.

استراگون: این‌طوری دیگه نمی‌شنویم.

ولادیمیر: دلایل خودمون رو هم داریم.

استراگون: همه صداهای مرده.

ولادیمیر: مثل بال زدن سروصدا می‌کنند.

استراگون: مثل برگ‌ها.

ولادیمر: مثل شن.

استراگون: مثل برگ‌ها.

سکوت

ولادیمر: اونها همه تو یه لحظه صحبت می‌کنند.

استراگون: هرکی با خودش.

سکوت

ولادیمر: بیشتر نجوا می‌کنند.

استراگون: خش‌خش می‌کنند.

ولادیمیر: پچ‌پچ می‌کنند.

استراگون: خش‌خش می‌کنند.

سکوت

ولادیمیر: اونها چی می‌گند؟

استراگون: در مورد زندگی‌شون حرف می‌زنند.

ولادیمر: اینکه زندگی کرده‌ند بس نیست واسه‌شون؟

استراگون: باید در موردش حرف بزنند.

ولادیمیر: اینکه مرده‌ند بس نیست واسه‌شون؟

استراگون: کافی نیست

سکوت

ولادیمر: مثل پر زدن سروصدا می‌کنند.

استراگون: مثل برگ‌ها.

ولادیمیر: مثل خاکسترها.

استراگون: مثل برگ‌ها.

سکوت طولانی





ترجمه نجف دریابندری – نشر کارنامه

(پرده اول، صفحه 69)

لاکی: نظر به وجود چنین و چنان به استناد آثار فلان و بهمان از حیث هُوَ هُوَ هُوَ با یک من ریش سفید خارج از زمان و عاری از مکان که از اوج اعلای عزت و شوکت و لکنت ما را مشمول عنایت خود ساخته به استثنای معدودی چند به دلایل نامعلوم که بعدها معلوم می‌شود و رنج را بر خود هموار می‌کند به اتفاق آنان که به دلایل نامعلومی که بعدها معلوم می‌شود در بحر مشقت غوطه‌ور و در آتش عذاب شعله‌ور چنان که اگر بر این منوال ادامه یابد لهیب آتش زبانه کشیده زمین و زمان را طعمه حریق خواهد ساخت بدین معنی که آتش دوزخ به آبی آسمان سرایت کرده آبی آرام آسمان کماکان آرام و آبی باوجود آن‌که امری متوالی و متواتر است بهتر از هیچ بوده اما نه به آن سرعت مضافاً بر این‌که بر اثر مساعی ناتمام دادادا دانشکده مرمرمر مردم‌شماری فارغ از هرگونه شک و شبهه‌ای سوای آن‌چه معمولاً ملازم امور انسانی است به اثبات رسیده که از این پس نه به این سرعت به دلایل نامعلوم بر اثر نشر آثار فلان و بهمان فارغ از هرگونه شک و شبهه به اثبات رسیده که با توجه به مساعی پروفسور گوزوف و پروفسور چوسکی که ناتمام به دلایل نامعلوم ناتمام مانده استادان دا دانشکده ناتمام مانده به اثبات رسیده که با وجود انکار گروه کثیری اهالی انسان در دا دانشگاه انسان در با باشگاه انسان در یک کلام علی‌رغم گام‌های بلندی که در جهت تغذیه و تنقیه برداشته شده باز در حال اضمحلال و زوال و اضمحلال و زوال و متعاقباً و متناوباً مضافاً بر این‌که به دلایل نامعلوم علی‌رغم گام‌های بلند در راه تربیت‌بدنی و بازی‌های ورزشی از قبیل  تنیس و فوتبال و دو و میدانی و دوچرخه‌سواری و شنا و پرواز و سواری و پرش و جهش و چرخش و چرندش و پرندش و انواع و اقسام تنیس و مردن و بدن و انواع ورزش‌های پاییزی  و تابستانی و زمستانی و انواع تنیس زمستانی و انواع هاکی و پنیسیلین و خلاصه باز هم متعاقباً و منتاوباً به دلایل نامعلوم ترسیدن و لرزیدن علی‌رغم تنیس باز هم لغزش و پرش و پرنده و انواع تنیس و خلاصه به دلایل نامعلوم در دهستان و شبستان و سپستان و قلمستان یعنی متعاقباً و متناوباً و علاوه بر این‌ها به دلایل نامعلوم که بعدها معلوم می‌شود ترسیدن و لرزیدن و باز هم سپستان و قلمستان و خلاصه خسارت سرانه از روز درگذشت اسقف که مصادف با نفری یک سیر و چهار انگشت به طور تقریبی یا کمتر با تقریب یک دهم عدد صحیح و  لخت مادرزاد و جوراب به پا و خلاصه به دلایل نامعلوم در جهت باری‌به‌هرجهت حقیقت مطلب موجود است و با توجه به این‌که علاوه بر این‌ها و بیش از این‌هاست که وخاوت اوضاع بر اساس زحمات از دست رفته فلان و بهمان به نظر می‌رسد که علاوه بر این‌ها وخاوت اوضاع بر اساس اوضاع و احوال از دست رفته فلان و بهمان در دشت و دمن و سواحل رودخانه و دریا و آب جاری و آتش و هوا همان است که بود و سپس خاک یعنی باد و سپس خاک در سرمای مطلق تاریکی خاک و هوا و سراپرده سنگ‌پاره‌ها در سرمای مطلق و افسوس‌خوران در سال ششصد و چند باد خاک دریا خاک سراپرده سنگ‌پاره‌ها در ژرفای سرمای مطلق در دریا و در زمین و هوا باز هم به دلایل نامعلوم علی‌رغم بازی تنیس حقیقت مطلب موجود است اما بعدها معلوم خواهد شد باز هم بسی افسوس که چنین و چنان در سراپرده سنگ‌پاره‌ها، کیست که شکی داشته باشد اما باز هم نه به این سرعت در پلاسیدن و پوسیدن جمجمه و نیز متعاقباً و متناوباً و علاوه بر این‌ها به دلایل نامعلوم علیرغم تنیس بر روی ریش شعله‌ها و اشک‌ها سنگ‌های آبی آرام افسوس افسوس بر آن جم جم جم جم جمجمه علی‌رغم تنیس و زحمات ناتمام و جم جم جم جمجمه علی‌رغم تنیس و جمجمه افسوس سنگ‌پاره‌ها [جنگ مغلوبه. آخرین فریادها.] تنیس... سنگ... آرام... ناتمام...


(پرده دوم، صفحه 95)

سکوت، ولادیمیر آه عمیقی می‌کشد.

ولادیمیر: گوگو، ساختن با تو هم کار مشکلیه.

استراگون: بهتر بود از هم جدا می‌شدیم.

ولادیمیر: تو هم همیشه همینو می‌گی، همیشه هم برمی‌گردی منت‌کشی می‌کنی.

استراگون: بهترین کار اینه که منو هم مثل اون یکی بکشی.

ولادیمیر: کدوم یکی؟ [مکث.] کدوم یکی؟

استراگون: مثل هزارتای دیگه.

ولادیمیر: [پرمعنی.] هرکسی صلیب خودشو به دوش می‌کشه. [آه می‌کشد.] تا این‌که می‌میره. [کمی بعد.] و فراموش می‌شه.

استراگون: حالا تا اون موقع بهتره آروم صحبت کنیم، چون ساکت که نمی‌تونیم بشینیم.

ولادیمیر: راست می‌گی، ما خستگی سرمون نمی‌شه.

استراگون: برای این‌که فکر نکنیم.

ولادیمیر: آره، بهانه‌شو هم داریم.

استراگون: برای این‌که نشنویم.

ولادیمیر: آره دلایلشو هم داریم.

استراگون: صدای همه مرده‌ها.

ولادیمیر: صداشون مثل صدای باله.

استراگون: مثل صدای برگ.

ولادیمیر: مثل صدای ریگ.

استراگون: مثل صدای برگ.

سکوت

ولادیمیر: همه‌شون با هم حرف می‌زنن.

استراگون: هر کی با خودش.

سکوت

ولادیمیر: انگار پچ‌پچ می‌کنن.

استراگون: خش‌خش می‌کنن.

ولادیمیر: وزوز می‌کنن.

استراگون: خش‌خش می‌کنن.

سکوت

ولادیمیر: چی می‌گن؟

استراگون: از زندگی‌شون حرف می‌زنن.

ولادیمیر: همین که زندگی کرده‌ن بس‌شون نیست؟

استراگون: نه، باید حرفشو هم بزنن.

ولادیمیر: مرده بودن هم بس‌شون نیست؟

استراگون: نه. کافی نیست.

سکوت

ولادیمیر: صداشون مثل صدای پر می‌مونه.

استراگون: مثل صدای برگ.

ولادیمیر: مثل صدای خاکستر.

استراگون: مثل صدای برگ.

سکوت طولانی.





ترجمه سهل سُمی – نشر ثالث

(پرده اول، صفحه 53)

لاکی: با درنظر گرفتن وجود خدایی شخصی چنان که در کارهای عمومی فلان و بهمان بیان شده است کوآک کوآک کوآک کوآک با ریشی سفید کوآک کوآک کوآک کوآک خارج از زمان بدون امتداد که از اوج بی‌اعتنایی الهی از رنج و تشویش‌ناپذیریِ الهی از اعماق وجود عاشق ماست البته با چیز استثنا به دلایلی ناشناخته که در طول زمان آشکار خواهند شد و همچون میراندای مقدس همراه با کسانی که به دلایلی ناشناخته که در طول زمان آشکار خواهد شد به دل عذاب و به دل آتش می‌افتند رنج می‌کشد کسانی که اگر این وضع ادامه یابد آتش‌شان زبانه خواهد کشید و کیست که شک کند حتی گنبد مینا به آتش کشیده خواهد شد یعنی با پکیدن دوزخ آتش به دل آسمان خواهد افتاد به غایت آبی بی‌حرکت و آرام بسیار آرام با آرامشی که گرچه متناوب از هیچ بهتر است اما نه‌چندان سریع و با در نظر گرفتن آنچه بیش از این است که در نتیجه زحمات ناتمام مانده و در اوجش آکاکاکاکادمی مردم‌دم‌‌دم شماریِ پشم‌الدین کشکولی بی‌هیچ تردیدی اثبات شده است هرگونه شکی به‌جز آن‌که بر دامان زحمات انسان‌ها می‌چسبد که در نتیجه زحمات ناتمام کشکولی اثبات شده است از این‌جا به بعد اما نه چندان سریع به دلایلی ناشناخته که در نتیجه کارهای عمومی فلانی و بهمانی ورای هر شکی اثبات شده است که با در نظر گرفتن زحمات گوزوف و آروغی که ناتمام مانده به دلایلی ناشناخته از کشکولی که ناتمام مانده چیزی که بسیاری انکار می‌کنند اثبات شده است که انسان در آرای کشکولی که انسان در آرای فلان که انسان به‌طور خلاصه که انسان به کلام کوتاه به‌رغم بادهای دستگاه گوارش و مدفوع و ضایعات و فضولات و به شکلی مقارن و هم‌زمان آنچه بیش از این است به دلایلی ناشناخته به‌رغم گام‌های بلند در پرورش جسمانی انجام دادن انواع ورزش‌ها چون تنیس فوتبال دویدن دوچرخه‌سواری شنا پرکشیدن شناور شدن سواری سرش و تمرکز ذهن بر کنش اسکیت و تنیس از همه نوع مردن و پرکشیدن ورزش از همه نوع و پاییزی و تابستانی و زمستانی تنیس زمستانی از همه نوع هاکی از همه نوع پنیسیلین و جایگزین‌ها در یک کلام دوباره شروع می‌‌کنم پرش و سرش و گلف بر فراز نه و هیجده سوراخ تنیس از همه نوع در یک کلام به دلایلی ناشناخته در فِکَم پِکَم فولَم کلپم اصطلاحاً مقارن هم‌زمان و آنچه بیش از این است به دلایلی ناشناخته اما زمان خواهد گفت محو می‌شود دوباره شروع می‌کنم فولم کلپم در یک کلام از دست رفتگان مرده به شکل سرانه از زمان مرگ اسقف برکلی به ازای هر اینچ چهار اونس به شکل سرانه تقریباً به طور کلی کم و بیش تا نزدیک‌ترین اعشار سنجه‌ای خوب اعداد رند کاملاً لخت و عور در پاهای پوشیده از جوراب در کانیمارا در یک کلام به دلایلی ناشناخته مهم نیست چیزی که مهم است واقعیت‌ها آنجا هستند و با توجه به آنچه بیش از این است خیلی جدی‌تر از این است که در سایه زحمت‌های از کف رفته استینوگ و پیترمن به نظر می‌رسد آنچه بیش‌تر بسیار بیش‌تر جدی است که در سایه سایه سایه زحمت‌های از کف رفته استینوگ و پیترمن که در دشت‌ها در کوه‌ها کنار دریاها کنار رودها آب جاری آتش جاری هوا همان است و بعد زمین یعنی هوا و بعد زمین در سرمای بزرگ تاریکی بزرگ هوا و زمین مأوای سنگ‌ها در سرمای شدید افسوس افسوس در سال سَروَرشان شیشصد و اندی هوا زمین مأوای سنگ‌ها در اعماق بسیار زیاد سرمای شدید بر دریا بر خشکی و در هوا دوباره شروع می‌کنم به دلایلی ناشناخته به‌رغم تنیس واقعیت‌ها آنجا هستند اما زمان روشن خواهد کرد دوباره شروع می‌کنم افسوس افسوس روی روی در یک کلام خوب روی روی مأمن سنگ‌ها چه کسی می‌تواند شک کند دوباره شروع می‌کنم اما نه چندان سریع دوباره شروع می‌کنم جمجمه محو می‌شود محو می‌شود محو می‌شود و مقارن هم‌زمان آنچه بیش از این است به دلایلی ناشناخته به‌رغم تنیس روی روی ریش شعله‌ها اشک‌ها سنگ‌ها بسیار آبی بسیار آرام افسوس افسوس روی روی جمجمه جمجمه جمجمه جمجمه در کانیمارا به‌رغم تنیس زحمت‌ها رها شده ناتمام مانده جدی‌تر همچنان مأوای سنگ‌ها در یک کلام دوباره شروع می‌کنم افسوس افسوس رها شده ناتمام مانده جمجمه جمجمه در کانیمارا به‌رغم تنیس جمجمه افسوس سنگ‌ها پشم‌الدین کشکولی (غوغا، داد و فریاد نهایی) تنیس... سنگ‌ها... بسیار آرام... کشکولی... ناتمام...


(پرده دوم، صفحه 76)

(سکوت، ولادیمیر آه عمیقی می‌کشد.)

ولادیمیر: تو سرسختی، واسه همین نمیشه باهات کنار اومد گوگو.

استراگون: اگر جدا بشیم، برای من بهتره.

ولادیمیر: همیشه همین رو می‌گی و همیشه هم پاکشون برمی‌گردی.

استراگون: بهترین کار اینه که منم مثل بقیه بکشی.

ولادیمیر: کدوم بقیه؟ (مکث) کدوم بقیه؟

استراگون: مثل میلیاردها آدم دیگه.

ولادیمیر: (اندرزگویانه) هرکسی صلیب کوچولوی خودش رو می‌کشه. (آه می‌‌کشد.) تا وقتی بمیره و (بعد فکری) و فراموش بشه.

استراگون: بیا تلاش کنیم خونسرد حرف بزنیم، آخه ما نمی‌تونیم ساکت بمونیم.

ولادیمیر: راست می‌گی، ما خسته نمی‌شیم. 

استراگون: این‌طوری فکر هم نمی‌کنیم.

ولادیمیر: این بهونه رو داریم.

استراگون: این‌طوری دیگه نمی‌شنویم.

ولادیمیر: دلایل خودمون رو داریم.

استراگون: همه صداهای مرده.

ولادیمیر: یه صدایی مثل بال و پر زدن پرنده‌ها.

استراگون: مثل برگ‌ها.

ولادیمیر: مثل شن‌ها.

استراگون: مثل برگ‌ها.

(سکوت)

ولادیمیر: همگی با هم حرف می‌زنن.

استراگون: هرکدوم با خودش.

(سکوت)

ولادیمیر: انگار پچ‌پچ کنن.

استراگون: خش‌خش می‌کنن.

ولادیمیر: زمزمه می‌کنن.

استراگون: خش‌خش می‌کنن.

(سکوت)

ولادیمیر: چی می‌گن؟

استراگون: از زندگی‌هاشون می‌گن.

ولادیمیر: همین که زندگی کردن براشون کافی نبوده.

استراگون: ناچار در موردش حرف می‌زنن.

ولادیمیر: مردن براشون کافی نیست.

استراگون: نه نیست.

(سکوت)

ولادیمیر: صداشون شبیه صدای پرهاست.

استراگون: مثل برگ‌ها.

ولادیمیر: مثل خاکستر.

استراگون: مثل برگ‌ها.

(سکوت طولانی)





ترجمه اصغر رستگار – انتشارات نگاه

(پرده اول، صفحه 56)

لاکی: با عنایت به شرحی که ارباب دانش و اصحاب بینش چنان که افتد و دانی در باب ذات فلانی داده‌اند که با دو قبضه ریش سفید از عرصاتِ لامکانی و درکاتِ بی‌زمانی تپان‌تپانی به ما ادانی رحمات و کرمات ارزانی می‌دارد مگر به دلایلی که بر ما معلوم نیست و بعداً معلوم می‌شود و رنج کسانی را بر خود هموار می‌کند که سرمایه وجود را به دلایلی که بر ما معلوم نیست و بعداً معلوم می‌شود به خرمنِ آتش و مکمنِ مشقت درافکنده‌اند چندان که اگر لهیب این آتش هم بدین منوال زبانه کشد چرخ گردون را یکسره در کام خواهد کشید یا به تعبیر دیگر آتش دوزخ را به دامن نیلگون آسمان در خواهد افکند  آسمانی چنین نیلگون و چنین آرام آرامشی که هرچند متناوب و اطواری بسی بهتر از هیچ است به شرط آنکه توالی این اطوار چنین زود به زود نباشد و نیز از آنجا که در نتیجه مساعیِ سر و دم بریده به ذُروه‌ی کمال رسیده‌ی فرهن‌هن‌هن هنگستان مردم‌دم‌دمشماریِ کشک چی پشم چی جای هیچ شک و هیچ شبهه‌ای نمانده است مگر آن مقدار که به ریش آقایان ماسیده است که در نتیجه‌ی مساعی سر و دم بریده حضرات کناس و خناس ثابت شده است چنان که از این پس خواهد آمد هرچند به دلایلی که بر ما معلوم نیست نه به این زودی که با انتشار آثار ارباب دانش و اصحاب بینش جای هیچ شک و هیچ شبهه‌ای نمانده است که با عنایت به مساعی اساتید عظام زرشکوفسکی و آبدوغیان که به دلایلی که بر ما معلوم نیست نیمه‌تمام مانده است و همچنین مساعی سر و دم بریده حضرات کرام کناس و خناس مسلم و مبرهن شده است که برخلاف بحث و فحص و ردیه‌ی این کناس و آن خناس و خلاصه این چُس و فی‌الجمله آن گوز و علی‌رغم گام‌های بلندی که در زمینه‌ی تنقیه و تخلیه برداشته‌اند رو به زوال و تباهی است زوال و تباهی آن هم در شرایطی که هم‌زمان و مقارن  آن به دلایلی که بر ما معلوم نیست و علی‌رغم گام‌های بلندی که در جهت گسترش امر تربیت بدنی و ورزش‌های گوناگونی از قبیل تنیس و فوتبال و دوچرخه‌سواری و شنا و پرش و جهش و خیزش و مالش و بگذار دَمش و همه رقم نالش و زارش و ورزش‌های زمستانی و تابستانس و پاییزی و همه رقم تنیس زمستانی و همه رقم هاکی و پنیسیلین و زکی‌سیلین و در یک کلام و در عین حال و در ضمن آن به دلایلی که بر ما معلوم نیست سپوزیدن و زاییدن و زاریدن آن هم در میدان تنیس و در یک کلام چُسیدن و پریدن و رسیدن به فلان امتیاز و خلاصه به دلایلی که بر ما معلوم نیست انواع و اقسام شامورتی‌بازی در پُخستان و گُهستان و کشکستان و پشمستان آن هم در شرایطی که به دلایلی که بر ما معلوم نیست و بعداً معلوم می‌شود زاریدن و زاییدن در پخستان و گهستان و در یک کلام خسران سرانه‌ی زرت و زرت آن هم در روز درگذشت اسقف برکلی به مبلغی حدود یک سیر و یک وجب در ازای هر زرت و زرت که با تقریبی نزدیک به یک‌دهم عدد صحیح لخت مادرزاد جوراب به پا وسط مرده‌شورخانه و در یک کلام به دلایلی که بر کما معلوم نیست و بی‌توجه به آنچه مهم است چرا که این عین حقیقت است و با توجه به این نکته بسیار بس‌خطیر که در پرتو مساعی بی‌صاحب مانده اساتید عظام و حضرات کرام که در دشتستان و کوهستان و بحرستان و وردستانْ آب روان و آتش دوان و باد خزان همان است که بود و آن‌گاه زمین یعنی هوا و آن‌گاه در سرمای بی‌کران و ظلمت بی‌امان هوا و زمین مأمن خاک و سنگ در سرمای بی‌کران و دردا و دریغا که در سال ششصد و اند میلادی هوا زمین دریا زمین مأمن خاک و سنگ در اعماق بی‌کران و سرمای بی‌امان در بر و بحر و هوا و فی‌الجمله به دلایلی که بر ما معلوم نیست و علی‌رغم تنیس حقیقت مطلب همین است که گفتیم مگر آنکه بعداً معلوم شود و خلاصه دردا و دریغا و در یک کلام خلاصه کنم در مأمن خاک و سنگ کیست که تردید کند منتها نه به این زودی پس خلاصه جمجمه تریکدن و پوسیدن و پلاسیدن و در عین حال و هم‌زمان با آن به دلایلی که بر ما معلوم نیست علی‌رغم تنیس روی ریش زبانه‌های آتش و قطرات اشک و خاک و سنگ چنان نیلگون و چنان آرام که دردا و دریغا که جُمِ ‌جمجمه جُمِ ‌جمجمه در مرده‌شورخانه علی‌رغم تنیس جمجمه دریغا که خاک و سنگ (شیر تو شیر، داد و قال) تنیس.. خاک و سنگ.. چنان آرام... خناس... ناتمام... 


(پرده دوم، صفحه 84)

(سکوت. ولادیمر آه عمیقی می‌کشد.)

ولادیمر: گوگو، کنار آمدن با تو کار حضرت فیل است.

استراگون: پس بهتر است از هم جدا شویم.

ولادیمر: خوب است، والا! خودش می‌گوید جدا شویم، خودش هم دست از پا درازتر برمی‌گردد.

استراگون: اصلاً چطور است بزنی من را هم مثل آن‌یکی بکشی خیال خودت را راحت کنی.

ولادیمر: کدام یکی؟ (مکث) هان؟ کدام یکی؟ 

استراگون: مثل آن میلیون‌ها آدم دیگر.

ولادیمر: (با لحن موعظه‌گر). هرکس باید بار درد خودش را به دوش بکشد. (آه می‌کشد.) تا بمیرد. (بعد یک لحظه تأمل.) و از یادها برود.

استراگون: پس حالا که نمی‌توانیم زبان به دهن بگیریم بیا آرام حرف بزنیم.

ولادیمر: راست گفتی، همین‌جور حرف بزنیم.

استراگون: تا فکر نکنیم.

ولادیمر: یک عذری هم داشته باشیم.

استراگون: تا گوش ندهیم.

ولادیمر: یک بهانه‌ای هم داشته باشیم.

استراگون: به صدای آن همه مرده.

ولادیمر: که مثل بال‌بال زدن پرنده‌ها همهمه راه انداخته‌اند.

استراگون: نچ، مثل خش‌خش برگ‌ها.

ولادیمر: نچ، مثل غلتیدن ماسه‌ها.

استراگون: نچ، مثل خش‌خش برگ‌ها.

(سکوت.)

ولادیمر: مثل اینکه همه‌شان با هم حرف بزنند.

استراگون: هرکی با خودش.

(سکوت)

ولادیمر: مثل اینکه پچ‌پچ کنند. 

استراگون: نچ، وزوز کنند.

ولادیمر: نچ،‌ نق‌نق کنند.

استراگون: نچ، وزوز کنند.

(سکوت)

ولادیمر: حالا، چه می‌گویند؟ 

استراگون: هیچی، از زندگی‌شان حرف می‌زنند.

ولادیمر: زندگی‌شان را که کرده‌اند. دیگر چه حرفی دارند؟

استراگون: باشد، می‌خواهند بگویند چه‌جوری زندگی کرده‌اند.

ولادیمر: نفس آخرشان را هم کشیده‌اند. دیگر چه می‌خواهند؟

استراگون: نه، بابا، انصاف‌ات کجاست؟

(سکوت)

ولادیمر: مثل به هم خوردن یک عالمه پر همهمه راه انداخته‌اند.

استراگون: نچ، مثل خش‌خش برگ‌ها.

ولادیمر: نچ، مثل خرت و خرت خاکستر.

استراگون: نچ، مثل خش و خش برگ‌ها.

(سکوت بلند)





ترجمه مرداد عباسپور – نشر روزگار

(پرده اول، صفحه 65)

لاکی: بافرض وجود خدایی شخصی آنگونه که در آثار پانچر و واتمن آمده کذاکذاکذاکذا با ریش سفید کذاکذاکذاکذا در ورای زمان و مکان که از بلندی‌های دلمردگی‌های خداییانه و زبان پریشانی‌های خداییانه ما را جز در مواردی اندک و با دلایلی گنگ که زمان پرده می‌افکند صمیمانه دوست دارد و مثل میراندای جاودانه در عذاب است همراه با آنها که به دلایلی گنگ پرده می‌افکند در رنج و در آتشی که آنها به طور دائمی شعله‌ور می‌کنند فرورفته و آن‌کس که شک کند آسمان را به آتش می‌کشاند و جهنم به آسمان کشیده می‌شود آبی و آرام بدان حد که حتی به‌رغم آنکه به تناوب از هیچ بهتر است اما نه چندان سریع و با توجه به آنچه بیشتر به عنوان نتیجه رنج‌های ناتمام که توسط آکاکاکاکادمی بدن سنجی اسی-در-پوسیِ تستف و کانارد کامل شده و تثبیت یافته در ورای هر شکی که می‌پیوندد به رنج‌های انسان که خود نتیجه زحمات ناتمام تستف و کانارد اثبات شده چنان‌چه بعداً خواهد آمد نه چنان سریع به دلایل ناشناخته که در نتیجه آثار عمومی پانچر و واتمن اثبات شده است در ورای هر شکی که در نظر زحمات فارتف و بلچر که به دلایل ناشناخته‌ای ناتمام مانده است و همین‌طور آثار ناتمام تستف و کانارد که انسان در اسی که انسان خلاصه این‌که انسان به‌رغم گام‌هایی که در تغذیه و دفع کردن برداشته به نظر بیهوده و نحیف بیهوده و نحیف و به طور هم‌زمان در یک لحظه و مهم‌تر از اینکه به دلایلی مبهم به‌رغم گام‌هایی که در فرهنگ جسمانی تمرینات ورزشی شبیه فوتبال دو دوچرخه سواری شنا پرواز موج‌سواری سرسره بازی مثل کاموگی اسکیت تنیس همه نوع ورزش‌‌های پروازی مرگبار از جمله همه نوع پاییزی تابستانی تنیس زمستانی از همه نوع هاکی همه نوع پنیسیلین و مشابه در یک کلام خلاصه کنم به‌طور هم‌زمان در یک لحظه به دلایلی ناشناخته برای چروک شدن و تحلیل رفتن به رغم تنیس خلاصه کنم پرواز سرسره گلف بر فراز نه و هجده سوراخ تنیس از همه نوع در یک کلام به دلایلی ناشناخته در فک هام پک هام فول هام کلاپ هام به این معنی که توافقاً به طور هم‌زمان آنچه بیشتر به دلایلی ناشناخته که زمان خواهد گفت برای چروک شدن و تحلیل رفتن خلاصه کنم فول هام کلاپ هام در یک کلام مرده‌ای که سرش را از دست داده تا آنجا که درگذشت اسقف برکلی به میزان یک اینچ چهار اونس هر سر تقریباً از هر جهت و کمابیش به نزدیک‌ترین معیار خوب اعشاری گرد شده تصاویر کاملاً برهنه در پاهای پوشیده در جوراب در کانه‌مارا در یک کلام به دلایلی ناشناخته که چندان مهم نیست آنچه مهم است اینکه واقعیاتی هستند در اینجا و باتوجه به آنچه مهم‌تر است که در پرتو زحمات از دست رفته اشتاینوگ و پیترمن آشکار می‌شود در دشت‌ها در کوه‌ها با چشم‌انداز دریاها با رودهای جاری آب‌های جاری آتش و هوایی از آن دست و بعد زمین یعنی هوا و بعد زمین در سرمای بزرگ در تاریکی بزرگ هوا و زمین منزلگاه سنگ‌ها در سرمای بزرگ افسوس افسوس در سال ششصدواندی از مسیحشان هوا زمین دریا زمین منزلگاه سنگ‌ها در اعماق بزرگ سرمای بزرگ روی دریا روی خشکی و در هوا خلاصه کنم به دلایل ناشناخته به‌رغم تنیس وقایعی هستند اینجا به زمان خواهد گفت خلاصه کنم افسوس افسوس روی روی به طور خلاصه به خوبی روی روی منزلگاه سنگ‌هایی که کسی قادر نیست در آن شک کند خلاصه کنم اما نه آنقدر سریع خلاصه کنم جمجمه رو به زوال  و بیهوده و به‌طور هم‌‌زمان در یک لحظه آنچه مهم‌تر است به دلایل ناشناخته به‌رغم تنیس روی روی ریش شعله‌ها اشک‌ها استخوان‌ها آنقدر آبی آنقدر آرام افسوس افسوس روی روی جمجمه‌ای جمجمه‌ای جمجمه‌ای جمجمه‌ای در کانه‌مارا به‌رغم تنیس زحمات از دست‌رفته و قدم‌زدن‌ها ناتمام منزلگاه خاموش سنگ‌ها در یک کلام خلاصه کنم افسوس افسوس رها شده ناتمام جمجمه‌ای جمجمه‌ای در کانه‌مارا به رغم تنیس جمجمه‌ای افسوس سنگ‌ها کانال (مغلوب شده، نعره نهایی) تنیس... سنگ‌ها... آن‌قدر آرام... کانارد... ناتمام...


(پرده دوم، صفحه 86)

سکوت. ولادیمیر عمیقاً آه می‌کشد.

ولادیمیر: همراه شدن با تو سخته گوگو.

استراگون: اگه جدا می‌شدیم وضعمان بهتر بود.

ولادیمیر: تو همیشه همینو می‌گی و دوباره دست از پا درازتر برمی‌گردی.

استراگون: بهتر از همه اینه که منو بکشی، مثل اون یکی.

ولادیمیر: کدوم یکی؟ (مکث) کدوم یکی؟

استراگون: مثل میلیون‌ها آدم دیگه.

ولادیمیر: (موعظه‌وار) برای هر انسانی صلیب کوچکی است (آه می‌کشد.) تا وقتی بمیرد. (بعد از کمی تأمل) و فراموش شود.

استراگون: بیا در این فاصله با هم آروم حرف بزنیم. چون ما نمی‌تونیم حرف نزنیم.

ولادیمیر: راست می‌گی، ما خسته نمی‌شیم.

استراگون: اینجوری دیگه فکر نمی‌کنیم.

ولادیمیر: بهانه هم داریم.

استراگون: اینجوری دیگه نمی‌شنویم.

ولادیمیر: ما دلایل خودمون رو داریم.

استراگون: همه‌ی صداهای مرده را.

ولادیمیر: شبیه بال زدن پرنده‌ها است.

استراگون: شبیه برگ‌ها.

ولادیمیر: شبیه ماسه‌ها.

استراگون: شبیه برگ‌ها.

سکوت

ولادیمیر: اونا همه با هم حرف می‌زنن.

استراگون: هرکی با خودش.

سکوت

ولادیمیر: بیشترشون پچ‌پچ می‌کنن.

استراگون: خش‌خش می‌کنن.

ولادیمیر: زمزمه می‌کنن.

استراگون: خش‌خش می‌کنن.

سکوت

ولادیمیر: اونا چی میگن؟

استراگون: درباره‌ی زندگی‌شون با هم حرف می‌زنن.

ولادیمیر: این‌که زنده بودن براشون کافی نیست؟

استراگون: اونا مجبورن دربارَش حرف بزنن.

ولادیمیر: همین که مردن براشون کافی نیست؟

استراگون: کافی نیست.

سکوت

ولادیمیر: صداشون شبیه صدای پرهاست.

استراگون: شبیه برگ‌ها.

ولادیمیر: شبیه خاکستر.

استراگون: شبیه برگ‌ها.

سکوت طولانی





ترجمه مهدی نوید – نشر چشمه

(پرده اول، صفحه 53)

لاکی: با در نظر گرفتن وجودِ همان‌طور که در آثار عمومی پانچر و واتمن گفته شده خدایی با ماهیت انسانی فی‌نفسه فی‌نفسه فی‌نفسه فی‌نفسه با ریش سفید فی‌نفسه فی‌نفسه فی‌نفسه فی‌نفسه خارج از زمانْ بی‌امتداد که از بلندای آپاتیای الوهی آتامبیای الوهی آفازیای الوهی به ما بس عشق می‌ورزد با استثنائاتی به عللی نامعلوم که گذر زمان مشخص خواهد کرد و رنج می‌کشد همچون میراندای الوهی از دست کسانی که به عللی نامعلوم که گذر زمان مشخص خواهد کرد غرق در عذاب‌اند غرق در آتش‌اند که زبانه‌های آتش‌شان اگر ادامه یابد و چه کسی می‌تواند در آن تردید کند چرخ گردون را به آتش خواهد کشید به عبارت دیگر دوزخ را چنان می‌گستراند که سر از ملکوت نیلگون درمی‌آورد بی‌صدا و آرام بسیار آرام با آرامشی که هرچند متناوب است از هیچ بهتر است اما نه آن‌قدر تند یا سریع و به علاوه چون بر اثر کارهای ناتمام مانده آکاکاکاکادمیِ انساساسان‌سنجیِ اسی‌این‌پوسی به کمال رسیده است تستو و کیونارد فراتر از هر شبهه‌ای به اثبات رسیده است غیر از شبهات دیگر که کارهای آدم‌ها مشحون از آن است که بر اثر کارهای ناتمام تستو و کیونارد به اثبات رسیده است که من‌بعد اما نه آن‌قدر تند یا سریع به عللی نامعلوم که بر اثر آثار عمومی پانچر و  واتمن فراتر از هر شبهه‌ای به اثبات رسیده است که با توجه به کارهای فرتوف و بلچر به عللی نانعلوم ناتمام مانده. تسه‌تو و کیونارد ناتمام مانده به اثبات رسیده است چیزی که خیلی‌ها انکارش می‌کنند که انسان در پُسیِ تستو و کیونارد که انسان در اِسی که انسان در یک کلام که انسان به‌طور خلاصه به‌رغم گام‌های بلند در تغذیه و تخلیه تحلیل می‌رود و ماتم می‌گیرد تحلیل می‌رود و ماتم می‌گیرد و مقارن با هم‌هم‌زمان با هم به‌علاوه به عللی نامعلوم به‌رغم گام‌هایی بلند در تربیت‌بدنی تمرین ورزش‌هایی از قبیل تنیس فوتبال دو شنا هوانوردی شناورماندن سوارکاری گلایدرسواری تقلا کاموجی اسکیت‌بازی انواع و اقسام تنیس احتضار هوانوردی انواع و اقسام ورزش پاییز تابستان زمستان زمستان انواع و اقسام تنیس انواع و اقسام هاکی پپنیسیلین و داروی مشابه‌اش القصه از سر می‌گیرم هوانوردی گلایدرسواری گلف در تمام نُه سوراخ و هجده سوراخ انواع و اقسام تنیس‌ القصه به علل نامعلوم در فکَم پکَم فولَم کلَپم به عبارت دیگر مقارن با هم‌هم‌زمان با هم به علاوه به عللی نامعلوم که گذر زمان مشخص خواهد کرد زوال می‌یابد از سر می‌گیرم فولم کولپم القصه مردگان از هنگام مرگ اسقف برکلی به ازای هر نفر در حدود یک اینچ چهار اُنس به ازای هر نفر به تقریب به‌طور کلی کمابیش نزدیک‌ترین رقم اعشاری اندازه‌گیری درست ارقام گرد شده لختِ لخت با پاهای جوراب پوشیده در کُنِمارا القصه به عللی نامعلوم مهم نیست چی مهم است مسائل مشخص است و روی‌هم‌رفته به علاوه خیلی مهم‌تر است که در پرتو کارهای مفقود شده اشتاینوِگ و پیترمن به نظر می‌رسد به علاوه خیلی مهم‌تر است در پرتو پرتو پرتو کارهای مفقود شده اشتاینوگ و پیترمن که در دشت‌ها در کوه‌ها در کنار دریاها در کنار رودخانه‌های جاری آب جاری آتش می‌گیرد هوا همان است و بعد زمین به عبارت دیگر هوا و بعد زمین در سرمای شدید تاریکی محض هوا و زمین منزلگاه سنگ‌ها در سرمای شدید افسوس افسوس در سال خدایشان ششصد و چند هوا زمین دریا زمین منزلگاه سنگ‌ها در اعماق فراخ سرمای شدید بر دریا بر زمین و در هوا از سر می‌گیرم به عللی نامعلوم به‌رغم تنیس مسائل مشخص است که گذر زمان مشخص خواهد کرد از سر می‌گیرم افسوس افسوس بر بر خلاصه بر بر منزلگاه سنگ‌ها چه کسی می‌تواند در آن تردید کند از سر می‌گیرم اما نه آن‌قدر تند یا سریع جمجمه محو می‌شود محو می‌شود مقارن با هم هم‌زمان با هم به علاوه به عللی نامعلوم به‌رغم تنیس بر بر ریش ‌زبانه‌های آتش اشک‌ها سنگ‌ها نیلگون بسیار آرام افسوس افسوس بر بر جمجمه جمجمه جمجمه جمجمه در کنمارا به‌رغم تنیس کارهای رها شده ناتمام مانده بازهم مهم‌تر منزلگاه سنگ‌ها القصه از سر می‌گیرم افسوس افسوس رها شده ناتمام جمجمه جمجمه در کنمارا به رغم تنیس جمجمه افسوس سنگ‌ها کیونارد (کتک‌کاری، فریادهای پایانی) تنیس... سنگ‌ها... بسیار آرام... کیونارد... ناتمام...


(پرده دوم، صفحه 75)

(سکوت. ولادیمیر آه عمیقی می‌کشد.)

ولادیمیر: با تو سخت می‌شه کنار اومد، گوگو.

استراگن: بهتر بود از هم جدا می‌شدیم.

ولادیمیر: همیشه همین رو می‌گی و همیشه هم دست‌وپازنان برمی‌گردی.

استراگن: بهترین کار این می‌بود که می‌کشتیم، مثل اون‌یکی.

ولادیمیر: کدوم یکی؟ (مکث) کدوم یکی؟

استراگن: مثل میلیاردها نفر دیگه.

ولادیمیر: (نصیحت‌آمیز) هر آدمی صلیب کوچک خودش رو داره. (نفس عمیقی می‌کشد) تا اینکه بمیره. (پس از کمی فکر) و فراموش بشه.

استراگن: توی این فاصله حالا که نمی‌تونیم ساکت بمونیم، بیا سعی کنیم آروم حرف بزنیم.

ولادیمیر: حق با توئه، ما خستگی سرمون نمی‌شه.

استراگن: این‌طوری دیگه فکر نمی‌کنیم.

ولادیمیر: عذرمون موجهه.

استراگن: این‌طوری دیگه نمی‌شنویم.

ولادیمیر: دلایل‌مون موجهه.

استراگن: صدای مرده‌ها رو.

ولادیمیر: مثل بال پرنده‌ها سروصدا می‌کنن.

استراگن: مثل برگ‌ها.

ولادیمیر: مثل ماسه.

استراگن: مثل برگ‌ها.

(سکوت.)

ولادیمیر: همه‌شون با هم حرف می‌زنن.

استراگن: هرکی با خودش.

(سکوت.)

ولادیمیر: بیشتر پچ‌پچ می‌کنن.

استراگن: خش‌خش می‌کنن.

ولادیمیر: ورور می‌کنن.

استراگن: خش‌خش می‌کنن.

(سکوت.)

ولادیمیر: چی می‌گن؟

استراگن: از زندگی‌هاشون حرف می‌زنن.

ولادیمیر: زندگی‌ای که کردن براشون کافی نیست.

استراگن: باید درباره‌ش حرف بزنن.

ولادیمیر: مٌردن براشون کافی نیست.

استراگن: بس نیست.

(سکوت.)

ولادیمیر: مثل پرِ پرنده‌ها سروصدا می‌کنن.

استراگن: مثل برگ‌ها.

ولادیمیر: مثل خاکستر.

استراگن: مثل برگ‌ها.

(سکوت طولانی.)





مقالات مرتبط با "مقایسه ترجمه‌های کتاب «در انتظار گودو» اثر «ساموئل بکت»"
چگونه داستان جنایی بنویسیم
چگونه داستان جنایی بنویسیم

داستان جنایی شاید بیشتر از سایر ژانرها بر «فرمول‌بندی» تکیه دارد—به همین خاطر آشنایی با ایده هایی که قبلا ارائه شده‌اند، به ما کمک می کند تا مسیر خودمان را بیابیم.

بررسی حماسه «ادیسه» اثر «هومر»
بررسی حماسه «ادیسه» اثر «هومر»

«ادیسه» دنباله‌ای بر «ایلیاد» است و این دو حماسه، نخستین آثار شناخته شده در ادبیات غرب در نظر گرفته می شوند.

آشنایی با «آرتور کانن دویل»، خالق «شرلوک هولمز»
آشنایی با «آرتور کانن دویل»، خالق «شرلوک هولمز»

کارآگاه نابغه‌ی او به پدیده‌ای کم‌نظیر در دنیای ادبیات تبدیل شد و نام «کانن دویل» را برای همیشه در کنار نام «شرلوک هولمز» قرار داد.

نکاتی از کتاب «پیرمرد و دریا» اثر «ارنست همینگوی»
نکاتی از کتاب «پیرمرد و دریا» اثر «ارنست همینگوی»

این رمان کوتاه در سال 1953 جایزه «پولیتزر» را به دست آورد و نقش قابل‌توجهی در انتخاب «همینگوی» به عنوان برنده‌ی جایزه‌ی «نوبل ادبیات» در سال 1954 داشت.

اولین نفری باشید که نظر خود را درباره "مقایسه ترجمه‌های کتاب «در انتظار گودو» اثر «ساموئل بکت»" ثبت می‌کند