مرداب همه چیز را در خود نگه می دارد—زیبایی، اسرار، اجساد، و حقایق باورنکردنیِ زندگی «کیا کلارک»، دختر مرداب.
کتاب «جایی که خرچنگ ها آواز می خوانند» اثر «دلیا اُوِنز»، از زمان نخستین انتشار خود در سال 2018 به پدیدهای کمنظیر در دنیای ادبیات تبدیل شده است. این رمان بیش از 120 هفته را در فهرست های پرفروشترین کتاب ها قرار گرفته، و چندین هفته در سال 2019 و 2020 را در صدر فهرست «پرفروشترین آثار داستانی نیویورک تایمز» سپری کرده است.
داستان کتاب در منطقهای ساحلی در «کارولینای شمالی» رقم می خورد، و خط زمانی روایت، میان سال های 1952 و 1970 تغییر می یاید. پروتاگونیست داستان، کسی نیست جز «کیا کلارک»، که با نام «دختر مرداب» نیز شناخته می شود. «کیا» در کودکی خانوادهاش را از دست داد و مجبور شد یاد بگیرد که به تنهایی زنده بماند، و مرداب را به خانهی جدید خود تبدیل کند. این رمان، داستان «کیا» را در طول بقا، بزرگ شدن، و درنهایت، حضور او در یک محاکمهی قتل روایت می کند—محاکمهای که «کیا» در آن باید در مقابل اتهام قتل «چِیس اندروز»، دوست قدیمیاش، از خود دفاع کند.
مرداب مانند باتلاق نیست. مرداب، مکان روشنی است که در آبش که تا آسمان جاری است، گیاه می روید. جایی است که آبراه های آرام آن، خورشید درخشان را با خودشان به دریا می برند و پرندگانِ پادرازش با وقاری غیرمنتظره، طوری که گویی برای پرواز ساخته نشدهاند، با وجود هیاهوی هزاران غاز برفی سرخوش هستند. همچنین، در مرداب، گِلولای واقعیِ فرورَوَنده، به زمین های کمعمقِ پوشیده از خزه که در دل جنگل های مرطوب پنهان شدهاند، منتهی می شود. آب باتلاق تیره و راکد است، چرا که نور را در گلوی گِلآلودش فرو داده است. در این کنج خلوت، حتی جانوران شبگرد نیز روزخیز هستند. البته، اینجا هم صدا هست اما بتلاق در مقایسه با مرداب، ساکتتر است چرا که فساد، عملی سلولی است. زندگی فاسد می شود و بوی تعفن می گیرد و به چیزی نامطبوع و بیمصرف تبدیل می شودو به این ترتیب، غوطهوریِ اندوهبارِ مرگ، زندگی می آفریند.—از متن کتاب
«جایی که خرچنگ ها آواز می خوانند»، نخستین رمان «اُوِنز» به حساب می آید اما نه نخستین کتاب او، چون «اُوِنز» پیش از این، سه کتاب غیرداستانی را دربارهی زندگی خودش به عنوان یک دانشمند حیات وحش به چاپ رسانده بود. تخصص و دانش او در حوزهی جانورشناسی به شکلی آشکار و انکارنشدنی بر خلق نخستین اثر داستانیِ او تأثیر گذاشت.
اما قدرت و جذابیت نثر «اُوِنز» فقط به خاطر دانش فنی او نیست. کتاب «جایی که خرچنگ ها آواز می خوانند» با نثری خیالانگیز و دلنشین، زیبایی های مرداب را به تصویر می کشد—مکانی که حتی بسیاری از شخصیت های کتاب نیز به سادگی نمی توانند آن را درک کنند.
«کیا کلارک» احساس می کند با مرداب—که در طول سال ها تنها خانوادهی او بوده—یکی شده است، و «اُوِنز» این مفهوم را از طریق توصیفات خود به ما نشان می دهد: طبیعت به شکل پیوسته با استفاده از آرایهی «جانبخشی» توصیف می شود و تجربه های انسانی، در قالب رویدادهای مربوط به زندگی حیوانات جلوه می یابد. خود «کیا»، که تقریبا تمام عمرش را در تنهایی سپری کرده، روی مرز میان دنیای انسان ها و دنیای مرداب گام برمی دارد، و همیشه، بعد از این که انسان ها به شکل اجتنابناپذیر او را ناامید می کنند، به آغوش طبیعت پناه می برد.
«اُوِنز» همچنین به شکلی هنرمندانه، سوالاتی هستیگرایانه را به صورت غیرمستقیم مطرح می کند. او به واسطهی روایت زندگی «کیا» از 6 تا 23 سالگیِ این شخصیت، مخاطبین را وادار می کند که سوالاتی دربارهی قدرت نام، نقش ادراک در هویت یک فرد، رنج ناشی از پیشداوری، تجربهی عجیبِ عشق، و تأثیر تنهایی بر زندگی انسان را در ذهن خود شکل دهند.
صبح ماه اوت، چنان گرم و سوزان بود که رطوبت مرداب، بلوط ها و کاج ها را از مه پوشانده بود. برگ های نخل مرداب، برخلاف همیشه بیحرکت بودند و فقط تماس بال مرغ های ماهیخواری که از تالاب بلند می شدند، آن ها را آهسته تکان می داد. در همین موقع، «کیا» که فقط شش سال داشت، صدای کوبیده شدن درِ توری را شنید. او که روی چارپایه ایستاده بود، از شستن بقایای بلغور از تهِ قابلمه دست کشید و آن را داخل لگنِ کفِ استفاده شده گذاشت. حالا هیچ صدایی به جز صدای نفس های خودش نمی شنید. چه کسی از کلبه بیرون رفته بود؟ مادر که نبود. او هیچ وقت در را نمی کوبید. اما وقتی به طرف در دوید، مادرش را دید که با دامن بلند قهوهای که پیلی هایش به قوزک پایش ساییده می شد و کفش های پاشنهبلند، کوچهی خاکی را پایین می رود. کفش های پنجهگِرد مادر، پوست سوسمار تقلبی بود. این تنها کفش رسمیای بود که او برای بیرون رفتن داشت.—از متن کتاب
مهمترین سوال و تِم در این داستان، در عنوان کتاب جلوه می یابد: «جایی که خرچنگ ها آواز می خوانند». این سطر چند بار در طول رمان به چشم می خورد، و نخستین بار توسط اولین معشوق «کیا»، پسری به نام «تِیت»، توضیح داده می شود:
«معنایش می شود در پشت بوتهزارها، جایی که جانوران، رامنشده هستند و هنوز مثل جانوران رفتار می کنند.»
این مفهوم در نگاه اول، فقط توضیحی دربارهی یک اصطلاح عامیانهی قدیمی به نظر می رسد، و در طول روایت نیز خیلی زود به حاشیه رانده می شود. اما «کیا»، که توسط مرداب به عنوان عضوی از خانواده پذیرفته شده، از جاهایی که خرچنگ ها آواز می خوانند، کاملا آگاهی دارد. او تقریبا همه چیز را دربارهی رفتار حیوانات می داند، اما در جامعهی انسان ها، تنها یک غریبه است.
بنابراین، شاید این سوال در ذهن ما شکل بگیرد: اگر حیات وحش، جایی است که جانوران در آن رفتار طبیعیِ خود را نشان می دهند، یک انسان در کجا می تواند خویشتنِ حقیقی و «رامنشدهی» خود را زندگی کند؟ «کیا» زندگی خود را به تنهایی در حیات وحشِ مرداب می گذراند، به همین خاطر برای بسیاری از انسان های دیگر، عجیب یا حتی شرور به نظر می رسد. اما انگار کاراکترهای دیگر که زندگی عادی خود را در جامعه می گذرانند، تمایل یا توانی برای نزدیک شدن به خویشتن حقیقیشان از خود نشان نمی دهند.
به تصویر کشیدنِ پیوند میان انسان ها، یکی دیگر از جذابیت های این رمان به حساب می آید. اگرچه پیرنگ به معمای یک قتل می پردازد، اما تمرکز اصلی روایت بر مشاهدهی زندگی «کیا» است. هر دوی این پیرنگ ها، هم محاکمهی قتل و هم زندگی «کیا»، دارای جذابیت های مختص به خود هستند اما درنهایت، مشاهدهی زندگی دختری شش ساله که توسط خانوادهاش در مرداب رها می شود، جاذبهی اصلی روایت را به وجود می آورد.
مادر همیشه جایی که پیادهرو به جاده منتهی می شد و می خواست به طرف جاده بپیچد، پشت سرش را نگاه می کرد، دستش را بالا می برد و کف سفید دستش را برای او تکان می داد اما امروز به راهش ادامه داد. حالا تمام اندامش به طور مداوم دیده نمی شد. جاده، راهش را داخل جنگل های پوشیده از خزه، تالاب های پوشیده از گیاهِ «لوئی» و شاید اگر جزر و مد اجازه می داد، تا شهر باز می کرد. برای همین، گهگاهی اندام کشیدهی او از فضاهای خالی از درختِ جنگل ظاهر می شد تا این که دیگر فقط قسمت هایی از شال سفیدش لابهلای برگ ها به چشم می آمد. «کیا» به سرعت به نقطهای دوید که می دانست می توان از آنجا جاده را دید. برایش دست تکان می داد. اما وقتی رسید که فقط توانست لحظهای که چمدان آبی که رنگش اصلا به جنگل نمی آمد، ناپدید می شود، آن را ببیند. وقتی به طرف پلکان برمی گشت که منتظر بماند، چیزی سنگین مانند خاک سیاه پنبهزار روی سینهاش احساس کرد.—از متن کتاب
همراه شدن با «کیا» در فراز و نشیب های زندگیاش، تجربهای شگفتانگیز را رقم می زند و مخاطبین را ترغیب می کند که تا انتها به سفر این شخصیت اهمیت بدهند—سفری پراحساس، پرهیجان، و گهگاه غمانگیز.
«اُوِنز» از یک «راویِ سوم-شخص» استفاده می کند که در ذهن چندین شخصیت حضور می یابد و اطلاعات و توصیفاتی را در اختیار مخاطبین قرار می دهد که کاراکترهای داستان از آن آگاه نیستند. انتخاب این دیدگاه روایی به «اُوِنز» کمک می کند توصیفات کاملتر و باورپذیرتری را از مرداب ارائه کند—توصیفاتی که یکی از جذابیت های اصلی این رمان به حساب می آید.
کتاب «جایی که خرچنگ ها آواز می خوانند» روایتی پرفرازونشیب و بهیادماندنی است. «اُوِنز» مخاطبین را از همان لحظهی نخست به دنیای مرداب می برد و موفق می شود تا آخرین صفحه، ما را به آن علاقهمند نگه دارد. او در این داستان، جهانی درهمتنیده و سرشار از زیبایی را می آفریند که مرهمی بر رنج های پرتعداد دختری بیسرپرست است—دختری که باید در مرداب، زنده ماندن به تنهایی را یاد بگیرد، دختری که نمی تواند فراموش کند او نیز زمانی خانوادهای داشته است. رمان «جایی که خرچنگ ها آواز می خوانند» روایتی منحصربهفرد دربارهی معنای انسان بودن است و ما را ترغیب می کند که از خودمان بپرسیم چقدر به خویشتن حقیقیمان نزدیک شدهایم.