کتاب دختر آفتاب

Weathering with You
رمان های راحت خوان
کد کتاب : 100280
مترجم :
شابک : 978-6222442484
قطع : پالتویی
تعداد صفحه : 232
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 2019
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

معرفی کتاب دختر آفتاب اثر ماکوتو شینکای

در تابستان سال اول دبیرستان، مرد جوانی به نام هوداکا از خانه فرار می کند و به شهر شلوغ توکیو می رود. او تنها و خسته تصمیم می گیرد در یک فست فود زمان را بکشد و در آنجا با زن جوانی به نام حنا آشنا می شود که اتفاقا در آنجا کار می کند. او نمی داند که حنا دارای قدرت هایی است که نه تنها بر آب و هوا بلکه بر کل جهان تأثیر می گذارد ...
در این اقتباس مانگا از فیلم انیمیشن Weathering with You، ماکوتو شینکای به موضوعاتی مانند عشق و فداکاری می پردازد تا نشان دهد که یک پسر تا چه حد برای محافظت از چیزی که بیشتر دوست دارد می رود. این نسخه مانگا با عشق و هنر زیبا توسط هنرمند تازه کار واتارو کوبوتا ارائه شده است، و فراتر از فیلم است تا پس‌زمینه و افکار واقعی شخصیت‌هایی را که قلب طرفداران و منتقدان در سراسر جهان را ربوده‌اند، آشکار کند.

کتاب دختر آفتاب

ماکوتو شینکای
ماکوتو شینکای (Shinkai Makoto) با نام اصلی ماکوتو نیتسو زادهٔ ۹ فوریه ۱۹۷۳، کارگردان انیمهٔ ژاپنی است که پیشتر به طراحی گرافیک مشغول بود. او از اهالی استان ناگانو است و در دانشگاه چو در رشتۀ ادبیات ژاپنی تحصیل کرده‌است. او از دوران مدرسه به ساخت و طراحی مانگا، انیمه و رمان علاقه‌مند بوده و امروزه در چندین نقد از او با عنوان «میازاکی جدید» نام برده شده‌است.پس از فارغ‌التحصیلی در رشتۀ ادبیات ژاپنی از دانشگاه چوو در سال ۱۹۹۶، همان سال در نیهون فالکام که یک شرکت سا...
نکوداشت های کتاب دختر آفتاب
Shinkai has been hailed as the next Miyazaki, and his dreamy mindscapes often equal or surpass the anime maestro in breadth of detail and deep emotion
شینکای به عنوان میازاکی بعدی مورد ستایش قرار گرفته است و مناظر رویایی او اغلب در وسعت جزئیات و احساسات عمیق با استاد انیمه برابری می کند یا از آن فراتر می رود.
Variety

قسمت هایی از کتاب دختر آفتاب (لذت متن)
«می بینی؟ درست همون جاس!» دوستم به بالای سرمون و پشت سیم های برق و به ابرهایی که از بین دو ساختمون دیده می شد اشاره کرد. «ها؟ بی خیال! اونجا که چیزی نیست!» «نه. هست! دقت کن!» خیلی به حرفی که می زد مطمئن بود من هم تصورم این بود که مطمئنا چیزی نخواهم دید. برای همین هم خیره شدم به آسمان. بعد یکدفعه انگار چیزی خاموش شد. بعد از مدتی فهمیدم قضیه چی بود. صدای بارون رو می شنیدم، ولی چیزی روی ما نمی چکید. انگار یک سقف نامرئی یا همچین چیزی بالای جایی که ما ایستاده بودیم قرار داشت. همون موقع حرکت چیزی به چشمم خورد. امواج کوچک حلقه ای. موج هایی روی آسمان ظاهر می شد و بعد غیب می شدن. انگار داشتیم در یک روز بارانی، به سطح استخر نگاه می کردیم. «چی بود؟» چند قدم عقب رفتم، ولی نتونستم ازش چشم بردارم. تا عقب رفتم آسمون حلقه حلقه شد. با خودم فکر کردم آبه. شبیه یک چیز بزرگ از جنس آب بود که بین دو تا ساختمون قرار گرفته.