مفهوم عدالت هم چون هر مفهوم دیگری در سیر تطور تاریخی خود دستخوش تغییر و تحول شده است و ردگیری این تطور کار فرهنگنامه هاست که در مداخلهای جداگانه بتوانند تببین جامعی از آن به دست .دهند گفت وگو ندارد تبیین جامع هم سخنی است نارسا و نادقیق چه در گذر زمان خود فرهنگنامه ها هم دستخوش تغییر و تحول هستند و مهمتر از آن هر ویسی به رغم تاکید بر بی طرفی و بی غرضی نیز عموما از چارچوب جهان بینی
و ایدئولوژیکش عدول نمیکند و حتی چینش مدخل تبعیت میکند اما اینکه چه اصراریست بر اعلام بی طرفی داستانی است جدا؛ به قول معین بسیسو شاعر فلسطینی چگونه بی طرف باشیم در حالی که جهان بی طرف نیست. مخلص کلام اعلام بی طرفی خود نوعی ایدئولوژی است با این اوصاف، ادعای دستیابی به تعریفی جامع و مانع گزاف گویی است. علاوه بر این شیوه های اجرایی و تحقق عدالت در جوامع نیز متفاوت و کمابیش در مواردی حتی مستقل از مفهوم آن است. معهذا، اجرای عدالت در عمل خود در گرو پرسسش چگونه باید عدالت اجرا شود» عطف به مفهوم آن و وابسته به مفهومی از عدالت است که نظری پردازی شده است. طبیعا منظور راقم گرفتار شدن در دوگانه ی عدالت نظری و عدالت عملی نیست قصد راقم این نیست که فهمی از عدالت را به طور دلبخواهانه و سلیقه ای گزینش کند و در خصوص آن، سرقلم برود.
من در این جستار ابتداء ،مرور نقد و بررسی بر مقاله ی مفصل نورمن گراس مارکسیست حوزه ی اندیشه ی سیاسی میکنم که درباره ی مفهوم عدالت و مارکس دو گروه عمده را تقسیم بندی کرده؛ نظریات هر دو گروه بر پایه نظریه ی ارزش مارکس است و سپس در هارچوب ،همان برهان زمان و مارکس را طرح کرده ام که در نظریه ی ارزش ریشه ای تر است.
کتاب فریاد ناشنوده ی داد