روزی روزگاری، درختی بود که سالهای سال زندگی کرده بود و داشت پیر میشد. یک روز ابرهای تیره آسمان را پوشاند. رعد غرّید و صاعقه درخت را دو نیم کرد. سوسکی با شاخکهای بلند در کندهی درخت ساکن شد و پس از آن کرمهای ریز و مورچهها. خرسی چنگالهایش را با پوست درخت تیز کرد . . .