صدای سوت و کف را می شنیدم و صدای کل کشیدن زن ها را، تا به حال عروسی نرفته بودم، می دانستم که بالاخره نوبت من هم می شود و تو آخر سر به من رسیدی، بغلم زدی و پرتم کردی روی صورت دخترت که زیر آن تور بلند و پشت آن آرایش تند، هیچ نشناختمش... و نفهمیدم چرا گریه ات گرفت و من خیس شدم. تا به حال عروسی نرفته بودم و تا به حال زیر این کفش پاشنه بلند ترسناک، له نشده بودم. کاش دختر بچه ای مرا توی دهانش می گذاشت... بله، مرا که «نقل رنگی» جشن عروسی بودم.