اولین روز مدرسه ی تدی بود. تدی گفت: من نمی توانم به مدرسه بروم؛ دل درد دارم. مادر گفت: نترس، تو مدرسه را دوست خواهی داشت. تدی پرسید: اگر در مدرسه گرسنه شوم، چی؟ مادر گفت: من دارم چند تا ساندویچ عسل و یک سیب برایت می گذارم. این ظرف غذای جدید توست و...